در
کتابخانه
بازدید : 196742تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand راههای شناخت حافظراههای شناخت حافظ
Expand حافظ، گلی از بوستان معارف اسلامی حافظ، گلی از بوستان معارف اسلامی
Collapse جهان بینی و ایدئولوژی حافظ مطابق ظاهر اشعار او جهان بینی و ایدئولوژی حافظ مطابق ظاهر اشعار او
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
.

دستور دیگر جناب حافظ گدایی و دریوزگی است (چون بناست ما دیگر تأویل و توجیه نكنیم) . گفت: «گدایی كن تا محتاج خلق نشوی» . بهترین راه گدایی است در دنیا [1]. مثلاً در آن غزلش می گوید (حالا اگر شعرهای قبل و بعدش را بخوانم می فهمید كه چیز دیگری می گوید، اما چاره ای ندارم باید بگویم) :

بر سر آنم كه گر ز دست برآید
دست به كاری زنم كه غصه سرآید
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد [2]
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حكام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو كه برآید
بر در ارباب بی مروّت دنیا
چند نشینی كه خواجه كی بدر آید
ترك گدایی مكن كه گنج بیابی
از نظر رهروی كه در گذر آید
این غیر از این نیست كه می گوید مردم در گذر راه می روند، بنشین گدایی را رها نكن، یكوقت می بینی یك آدمی می آید آنجا یك پولی به تو می دهد كه تا آخر عمر خیالت راحت می شود.

این هم یكی از عناصر این گونه ی شعر حافظ است، تبلیغ فقر و گدایی، فقر نه فقط به معنی بی چیزی، بلكه به معنی درویشی؛ یعنی درویشی را كه تبلیغ كرده
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 384
درویشی به معنی فقر را تبلیغ كرده و علاوه بر این، درویشی به معنی گدایی و دریوزگی را هم این جناب تبلیغ كرده است. اگر انسان جهان بینی اش آن باشد، ایدئولوژی اش هم بالاخره به همین جا منتهی می شود چون واقعاً اگر انسان بخواهد شرافت و حیثیت خود را از دست بدهد درآمد گدایی از خیلی درآمدها بیشتر است.

بعضی گداها به اندازه ی یك استاد دانشگاه درآمد دارند.

د. مدّاحی.

یكی دیگر از آن چیزهایی كه در اشعار حافظ هست كه به عقیده ی من معماترین عنصر در اشعار حافظ است مداحیهای حافظ است. شاید در همه ی دیوان حافظ چهل پنجاه تا مدح و یا بیشتر (من احصا نكرده ام ولی احصا كرده اند) پیدا می شود و بعضی از این مدحها در حدی است كه [اغراق شمرده می شود. ] این هم از آن چیزهایی است كه مفسران حافظ درباره اش سكوت دارند چون از نظر آنها قابل توجیه نیست و واقعاً هم توجیهش خیلی مشكل است.

آقای انجوی شیرازی كه دیوان حافظ را چاپ كرده اند و مقدمه ی خوبی هم بر آن نوشته اند، در یك جا مدح حافظ را حمل می كنند به تقیه، كه در آن زمان حكامی جابر و جبار بودند و حافظ برای اینكه این مقدار آزادی داشته باشد كه غزلهایش را بگوید گاهی هم لقمه ای جلوی آنها می انداخته كه دهان آنها را ببندد.

بعضی دیگر گفته اند دوستداران و علاقه مندان حافظ مایل نبودند كه نوك قلم حافظ آلوده شود به مدح افرادی نظیر شاه شجاع و ابواسحاق اینجو (مخصوصاً شاه شجاع كه یك آدم نااهلی بوده) و بعضی دیگر، ولی متأسفانه آلوده شده.

اما مسئله ی نوك قلم مطرح نیست. اگر مدایح حافظ توجیه نشود و اگر راه حلی برایش پیدا نشود نه تنها نوك قلم حافظ آلوده است، سر تا پای حافظ آلوده است.

حالا من یكی از آنها را برایتان می خوانم، از نوع مدحهایی است كه علوم ادبی آنها را اغراق و مبالغه می داند در سرحدی كه برای یك شاعر این گونه سخن گفتن را جایز نمی دانند. مثلاً ابن المعتز (یا شاعر دیگری) خطاب به یكی از خلفا و حكام زمان خودش می گوید:

ما شِئْتَ لا ما شاءَ تِ الْاَقْدارُ
فَاحْكُمْ، فَاَ نْتَ الْواحِدُ الْقَهّارُ
این را همه به او عیب گرفته اند كه این حرفْ چرند و مزخرف است. مثلاً حافظ
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 385
می گوید (این شعر حتی در نسخه ی قزوینی هم هست) :

قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع
كه نیست با كسم از بهر مال و جاه نزاع
این تعبیر جز در مورد خدا به كار نمی رود. یك نفر مسلمان هیچ وقت حاضر نیست به پیغمبر این جور قسم بخورد، بگوید: قسم به حشمت و جاه و جلال پیغمبر، قسم به حشمت و جاه و جلال علی. این تعبیرات، قسمی است كه در مورد خدا به كار برده می شود. آنوقت آدم درباره ی یك مرد چنین و چنانی كه اینقدر درباره اش نوشته اند، چنین بگوید! دریوزگی هم كه بناست طبق فرضیه ی مورد بحث جزو تعلیمات حافظ باشد، باز در همین غزل هست:

به فیض جرعه ی جام تو تشنه ایم ولی
نمی كنیم دلیری، نمی دهیم صداع
اسباب زحمت نمی شویم ولی احتیاج داریم. حالا آخرش را ببینید:

جبین و چهره ی حافظ خدا جدا مكناد
ز خاك بارگه كبریای شاه شجاع
این دیگر به نظر من اوج اغراق و اوج پستی و دنائت است؛ مردی كه روی حساب توحید، هیچ شركی را مجاز نمی داند چنین سخنی بگوید! چرا عارف این همه با زاهد ریاكار دشمن است؟ چون عارف خودش را در توحید حساس نشان می دهد یعنی غیور در توحید است، و حافظ هم كه این همه دشمنی با ریاكاری نشان می دهد، در واقع می خواهد غیرت توحید خودش را نشان بدهد؛ آنوقت چنین آدمی چگونه می آید چنین حرفی را می زند:

جبین و چهره ی حافظ خدا جدا مكناد
ز خاك بارگه كبریای شاه شجاع
گدایی و دریوزگی را شما ضمیمه كنید به تملق و چاپلوسی آنهم در حد اعلای آن، مجموعاً چه می شود؟ ! .

تا اینجا آن جهان بینی بنا بر آن تفاسیر و این هم ایدئولوژی و دستورالعمل ها بر اساس آن. وقتی كه آدم امیدی به درگاه خدا نداشته باشد، همه چیزش را هیچ در هیچ و بی فایده بداند، بالاخره بنده ی شاه شجاع می شود. انسان وقتی كه از بندگی خدا ببُرد ناچار باید بنده ی شاه شجاع بشود.

پس تا اینجا گفتیم اگر ما بخواهیم حافظ را تفسیر كنیم بر اساس آنچه این مفسران گفته اند كه ما باید همان ظواهر مادی شعر حافظ را بگیریم و همان را مناط حافظشناسی خودمان قرار بدهیم و مكتب حافظ را همان بدانیم، حافظ همین در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج23، ص: 386
می آید كه عرض كردم. (هنوز عناصر دیگری هم در این زمینه ها دارد كه دیگر عرض نمی كنم) . حالا شما ببینید یك چنین آدمی- گیرم دیوانش از نظر شعری و هنری در اوج باشد، یعنی بالاترین شعر باشد- اصلاً ارزش دارد كسی اسمش را در جامعه ای ببرد؟ چقدر آن جامعه را فاسد می كند؟ ! جبری گرایی و حیرت و تردید و شك و انكار حشر و قیامت و حساب و كتاب و در نتیجه به عیش نقد چسبیدن و فكر گذشته و آینده نكردن و بچه بازی كردن و گدایی و دریوزگی كردن و تملق و چاپلوسی. بنا بر این منطق واقعاً حافظ ننگی خواهد بود برای ایرانی و مسلمان و زبان فارسی، و بالاترین ننگها، گو اینكه شعرش از نظر فصاحت و بلاغت در اوج زیبایی باشد.

حالا بیاییم ببینیم درباره ی آن نظریه ی دیگر چه می توانیم بگوییم؟ آیا این شعرهای حافظ توجیهی دارد؟ یعنی واقعاً حافظ جبری گرا نبوده است؟ حافظ متحیر به آن معنا نبوده است؟ حافظ منكر قیامت نبوده است؟ حافظ از «عیش نقد» مقصود دیگری داشته؟ از «شاهد» مقصود دیگری داشته؟ . . . آیا چنین چیزی هست یا نه؟ اگر هست به چه دلیل؟ قرائن و دلایلی در كار هست یا نه؟ البته من نمی خواهم ادعا كنم كه هر غزلی از غزلهای حافظ را كلمه به كلمه می شود [توجیه كرد] ولی این قدر قرائن هست كه اگر احیاناً یك شعری هم باشد كه نشود با قرینه توجیه كرد، به دلیل همه ی اشعار دیگر، آن هم وضعش روشن خواهد شد. بعد عرض خواهیم كرد كه شاید در اكثر غزلهای حافظ كه شعرهای این گونه دارد خودش در همان شعرها قرائنی آورده كه مقصود او را روشن می كند.

این قسمت از بحث ما اینجا تمام شد ولی بحث ما تمام نشد، تازه باید وارد اصل بحث خودمان بشویم راجع به عرفان حافظ، یعنی آن مكتب دیگری كه حافظ را آن طور می داند، و قرائنی كه اینجا هست كه آن قرائن این اشعار حافظ را توجیه می كند، و آنگاه عرفانیات حافظ.
[1] اینها را البته این مفسران نمی گویند، ولی من می گویم. اینها چون می خواهند از حافظ توجیهی برای الدنگی و میخوارگی خودشان پیدا كنند فقط همان شعرهای میخوارگی را می آورند، درباره ی شعرهای دیگر سكوت می كنند. من می گویم اگر بناست كه ما به ظواهر اشعار حافظ عمل كنیم، یعنی آنها را بر مقصودش حمل كنیم، مكتب حافظ این است، دستورش تنها میخوارگی و شك در قیامت و این حرفها نبوده، آنها این را هم نتیجه داده؛ این حافظی كه افتخار ایران است جهان بینی اش آن بوده، دستورهایش هم این بوده!
[2] یا «اغیار» .
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است