در
کتابخانه
بازدید : 88958تاریخ درج : 1391/03/21
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
مشخِص اساسی در آزادی بخشی اسلام دو چیز است: یكی صداقت یعنی راستی، راستین بودن، از روی حقیقت بودن، از روی دلسوزی بودن، از روی یك عاطفه ی انسانی و الهی بودن، از روی رحمةٌ للمؤمنین بودن: لَقَدْ جاءَكُمْ رَسولٌ مِنْ اَنْفُسِكُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیْكُمْ بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ [1]، از راه اینكه «عاشقم بر همه عالم كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج25، ص: 157
همه عالم از اوست» ، واقعاً خدای خودش را دوست می دارد و چون خدای خودش را دوست می دارد همه ی مردم را دوست می دارد، اصل «خَیْرُكُمْ لِلنّاسِ خَیْرُكُمْ لِاَهْلِهِ» را (بهترین مردم آن كسی است كه برای مردم بهتر باشد) می پذیرد. اسلام صداقت و راستی دارد؛ نفاقی در كارش نیست، اگر گندم به مردم می فروشد گندمش گندم است، نه جو باشد به صورت گندم؛ دیگر در زیر كاسه اش نیم كاسه ای نیست.
لهذا می بینیم با اینكه اسلام قانون بردگی را به آن شكل كه از اساس ریشه نداشته باشد الغاء نكرد و به شكل دیگری خواست بردگی را از میان ببرد و ضروری می دانست كه بردگان بیایند از این دالان عبور كنند و به آزادی برسند، انسانیت را بیاموزند و بعد آزاد بشوند، در عین حال وضع بردگان در دنیای اسلام صد درجه بهتر و والاتر بود از بردگانی كه در دنیای دیگر اعلام آزادی برایشان كردند.
همین زید بن حارثه ی معروف كه اسمش به مناسبتی در قرآن آمده است (فَلَمّا قَضی زَیْدٌ مِنْها وَطَراً) [2] یك غلام آزادشده است. جریانش این بوده است: در دوران جاهلیت- شاید قبل از اینكه حضرت رسول با خدیجه ازدواج كنند- مردی به نام حكیم بن حِزام كه برادرزاده ی خدیجه است این غلام را در بازار عُكاظ می بیند و برای خدیجه می خرد. از اول هم تشخیص دادند كه غلام باهوش و باعقلی است. در خدمت خدیجه بود. بعدها خدیجه او را به رسول اكرم بخشید و در خدمت رسول اكرم بود. پدرش مطلع شد، به مكه آمد، نزد ابوطالب رفت و گفت: پسر من برده ی برادرزاده ی توست، با او صحبت كن پسرم را به من بفروشد؛ یا فدا بگیرد یا اگر می خواهد مجّانی آزاد كند خودش می داند. تا ابی طالب این مطلب را به رسول اكرم عرض كرد، فرمود: آزاد است، برود؛ برو پیش پدرت. پدرش آمد دستش را گرفت تا ببرد. گفت: نمی آیم. گفت: پسرجان! چرا نمی آیی؟ تو چطور حسب و نسب و شرافت و آزادی خودت را از دست می دهی، اینجا نوكری و خدمتكاری این مرد را می خواهی بپذیری؟ گفت من این خدمتگزاری و نوكری را صد درجه به آن آزادی ترجیح می دهم. من در اینجا اصلاً احساس نوكری و كوچكی و بردگی نمی كنم، جز احساس برادری و برابری چیز دیگری نیست. من زیرِ دستِ شما باشم وضعم صد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج25، ص: 158
درجه از اینجا بدتر است. اصلاً من در اینجا احساس بدی ندارم.
پیغمبر اكرم دختر عمه ی خودش زینب بنت جحش را به همین برده تزویج كرد.

وقتی پیغمبر اكرم كسی را به خواستگاری زینب بنت جحش فرستاد، خود زینب و برادرش عبداللّه بن جحش خیال كردند پیغمبر برای شخص خودش خواستگاری كرده، فوراً جواب مثبت دادند. ولی بعد كه فهمیدند پیغمبر او را برای زید بن حارثه خواستگاری كرده است، با اینكه هر دو مسلمان بودند سخت ناراحت شدند. (هنوز دوران مكه بود و تربیت اسلامی كاملاً در روح اینها رسوخ نكرده بود. ) گفتند: یا رسولَ اللّه! این چه كاری است؟ زینب دختر جحش، نوه ی عبدالمطّلب، شریف قریش، از اشراف درجه ی اول عرب، دختر عمه ی پیغمبر خدا؛ تو می خواهی او را به یك بنده و برده تزویج كنی! ما خیال كردیم می خواهی به عقد خودت در بیاوری. دختر عمه ات به خودت باید تعلق داشته باشد چرا به این؟ ! فرمود اگر رضایت مرا می خواهید من می گویم كه زینب زن زید بن حارثه بشود. زینب وقتی كه دید پیغمبر اكرم خیلی مایل به این ازدواج است، چون زن مؤمنه ای بود، با اینكه زید را نمی پسندید حاضر به ازدواج با او شد و البته آخر هم نتوانست با او بسازد و هر روز زید نزد پیغمبر می آمد: یا رسول اللّه! من نمی توانم با زینب زندگی كنم، اجازه بده طلاق بدهم. پیغمبر اكرم اجازه نمی داد، تا آخر زید او را طلاق داد كه قصه ای دارد. و امثال اینها؛ با اینكه به حسب ظاهر قانون بردگی الغاء نشده است.
همچنین ضباعة را كه یكی دیگر از دخترعموهای خودش است به ازدواج یك سیاه درآورد. اسامه پسر همین زید را كه یك جوان هفده هجده ساله بود در جریان جیش اسامه فرمانده اكابر اصحابش كرد، چرا؟ برای اینكه صداقت و حقیقت در كارش بود، دیگر روپوش رویش نداشت، منظور دیگری مادی در آنجا نبود. پس یكی از مشخصاتی كه در اسلام در این زمینه هست صداقت است.
موضوع دیگر قدرت و قوّت است. نمی خواهم منكر بشوم و بگویم تمام افراد دیگری كه در تاریخ بشریت دم از آزادی زده اند دروغ می گفته اند. شاید- یقین ندارم- واقعاً افرادی بوده اند كه انگیزه ی دینی نداشته اند و از روی حقیقت و دلسوزی سخن از آزادی می گفته اند ولی چنین قوّت و قدرتی نداشته اند. این امر غیر از صداقت، قدرت می خواهد، چه قدرتی؟ آیا توپ و تفنگ یا شمشیر و نیزه می خواهد؟ نه. چه می خواهد؟ قدرت نفوذ وتسلط بر احساسات و بر دل مردم، خاضع و خاشع كردن دلها، تسلیم كردن دلها به بارگاه الهی: قولوا لا اِلهَ اِلَّا اللّهُ تُفْلِحوا.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج25، ص: 159
او سرمایه اش قولوا لا اِلهَ اِلَّا اللّهُ تُفْلِحوا است، ایمان به خداست، ایمان به انسانیت است؛ ایمان به انسانیت یعنی ایمان به اِنّی جاعِلٌ فِی الْاَرْضِ خَلیفَةً [3]، ارزش انسان را بالا بردن، انسان را از حد یك ماشین بالا بردن.

[1] . توبه / 128.
[2] . احزاب / 37.
[3] . بقره / 30.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است