در
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
در مثل عصر امروزی آخرین فرمان قاطع از طرف عبیداللّه زیاد به كربلا رسید. عمر سعد از آن مردمی بود كه هم خدا را می خواهند هم خرما را، هم دین را می خواهند هم دنیا را؛ هم می خواست به وعده ها و به مُلك ری برسد و هم می خواست دستش به خون حسین بن علی آلوده نشود. پی درپی نامه می نوشت و سفیر می فرستاد بلكه قضیه به گونه ای فیصله پیدا كند كه جنگی درگیر نشود و در عین حال او هم به هدف خودش رسیده باشد. آخرین نامه ای كه برای عبیداللّه زیاد نوشت یك نامه ی [مؤثر بود و] نزدیك بود كه عبیداللّه زیاد تسلیم پیشنهاد عمر سعد شود. یك نفر از آنها، شمر ذی الجوشن، در كنار مجلس نشسته بود، از جا برخاست و گفت: امیر! پیشنهاد عمر سعد اشتباه است. حسین را رها نكن كه اگر رها كنی و دامنه ی قیام و نهضت او گسترش پیدا كند و تمام دنیای اسلام آگاه بشود، بعد او قوی خواهد بود و شما ضعیف. ابن زیاد مثل آدمی كه خواب باشد و یكدفعه بیدار شده باشد، گفت:
اَلْیَوْمَ قَدْ عَلِقَتْ بِهِ مَخالِبُنا
یَرْجُو النَّجاةَ وَ لاتَ حینَ مَناصٍ
امروز است كه چنگالهای ما بر حسین بند شده و گرفتارش كرده است. حسین
مجموعه آثار شهید مطهری . ج25، ص: 298
می خواهد از چنگال ما نجات پیدا كند؟ ! چنین چیزی محال است. از دست عمر سعد هم ناراحت شد كه این پیشنهادها چیست كه می دهی. یك نامه به او نوشت كه ما تو را نفرستادیم كه این مزخرفات را بنویسی. تو اگر حاضری با حسین بجنگی، با رسیدن نامه ی من فوراً باید مشغول جنگ بشوی، در هر ساعت و هر وقت كه رسید؛ و اگر حاضر نیستی كنار برو، فرماندهی لشگر را بسپار به كسی كه این نامه را می آورد.

و یك نامه ی محرمانه هم به شمر داد، گفت اگر دیدی حاضر نشد بجنگد خودت فرماندهی را به عهده بگیر، فوراً گردن عمر سعد را بزن و سرش را برای من بفرست.
عصر تاسوعاست كه این نامه ی غِلاظ و شِداد از ابن زیاد به عمر سعد رسید و مطالعه كرد. ناراحت شد. رو كرد به شمر و گفت: نامه ی من می توانست مؤثر باشد، تو نگذاشتی. شمر گفت: به هرحال بگو چه می كنی؟ امر امیر را اطاعت می كنی یا نه؟ گفت: بله خودم اجرا می كنم. من چه بكنم؟ تو فرمانده فوج پیاده باش. همان جا بود كه فرمان عمومی داد: «یا خَیْلَ اللّهِ ارْكَبی وَ بِالْجَنَّةِ اَبْشِری» الآن است كه باید حمله بكنیم؛ بدون اینكه به امام حسین اعلام كرده باشند.
نزدیك غروب است؛ امام حسین علیه السلام در بیرون یكی از خیمه ها در حالی كه شمشیر را روی زانوهایش گرفته و دست به روی شمشیر و سرش را روی دستش گذاشته خوابش برده است. زینب با صدای همهمه ی لشگر، صدای پای اسبها و بهم خوردن اسلحه ها از خیمه بیرون آمد، دید یك فوج لشگر مثل موج دریاست كه دارد حلقه را تنگتر می كند. برادر! برادر! سر و صداها را می شنوی؟ امام حسین سر را بلند كرد؛ یك نگاهی كرد ولی بدون اینكه توجه زیادی بكند فرمود: الآن جدم پیغمبر را در عالم رؤیا دیدم، به من فرمود: حسینم! عن قریبٍ به من ملحق خواهی شد. برادرم ابی الفضل! فوراً برو ببین چه خبر تازه ای است، چه می خواهند؟ چنین قراری نداشتیم، چه تازه ای رخ داده است؟ جناب ابی الفضل با چند نفر از سران سپاه حسینی فوراً سوار می شوند و در مقابل لشگر می روند، می گوید چه خبر است، چه تازه ای است؟ برادرم حسین می فرماید كه فعلاً صحبت جنگ نبود، چه می گویید؟ گفتند: امر امیر رسیده است كه به صرف رسیدن نامه، یا جنگ یا تسلیم. برو به برادرت اطلاع بده؛ آیا حاضر است الآن تسلیم بشود ما او را دست بسته تحویل ابن زیاد بدهیم؟ اگر حاضر نیست همین الآن وارد جنگ بشویم. فرمود من باید پیغام شما را به برادرم بدهم و جواب بگیرم. فوراً تنها جناب ابی الفضل برگشت. سایر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج25، ص: 299
صحابه شروع كردند به نصیحت كردن، موعظه كردن و خطابه خواندن. برادر! حرف اینها این است. فرمود: اما تسلیم محال است. من تسلیم اینها بشوم كه سرنوشت من را اینها معین كنند؟ ! به خدا قسم كه با اینها خواهم جنگید ولی فقط یك تقاضای كوچك دارم، ببین می پذیرند یا نمی پذیرند. تقاضای من این است: صبر كنند تا فردا؛ فردا با هم می جنگیم. بعد برای اینكه منظور خودش را از این تأخیر بیان كرده باشد فرمود خدا خودش می داند كه من مناجات با او را دوست دارم، من می خواهم امشب را با خدای خودم خلوت كنم.
جناب ابی الفضل آمد، فرمود: برادرم می فرماید با شما می جنگم، تسلیم نمی شوم. ولی برادرم یك تقاضا از شما دارد، می گوید صبر كنید فردا. یك عده كه به اصطلاح خیلی انضباطی بودند گفتند امر امیر تخلف بردار نیست. امر امیر این است كه به محض رسیدن نامه اقدام كنید، حالا كه نامه رسیده ما حق تخلف نداریم. ولی یك عده ی دیگر كه از اینها آزادتر فكر می كردند گفتند حق این است كه مهلت بدهیم.

آن عده پافشاری كردند كه خیر، صبر نمی كنیم؛ این عده پافشاری كردند كه صبر می كنیم. ناگاه یكی از آنها آمد در مقابل عمر سعد و گفت: عمر سعد! شرم و حیایت كجا رفت؟ ! ما با كفار و مشركین جنگیده ایم، اگر آنها از ما چنین مهلتی می خواستند به آنها می دادیم، حالا پسر پیغمبر خود ما از ما یك شب مهلت می خواهد به او ندهیم؟ ! عمر سعد دید الآن اختلاف واقعی شروع می شود و این اختلاف ممكن است علیه خودش تمام شود، لذا گفت بسیار خوب، [فردا. ] [1]
مجموعه آثار شهید مطهری . ج25، ص: 300

[1] اندك از آخر سخنرانی ضبط نشده است.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است