سراپا كاخ این زورآوران گر زیوری دارد
ولی بزم تهیدستان صفای دیگری دارد
نیارد باد امشب خاك راهش را برای ما
مگر در رهگذار او كسی چشم تری دارد
نگار من مسلمان است و در عین مسلمانی
به محراب دو ابرو چشم مست كافری دارد
مكن هرگز بدی با ناتوانان از توانایی
كه گیتی بهر خوب و زشت مردم دفتری دارد
ز عریانی ننالد مرد باتقوا كه عریانی
بود بهتر ز شمشیری
[1]كه در خود جوهری دارد
سر قتل محبان داشتی اما ندانستی
میان عاشقان هم فرخی آخر سری دارد
(فرخی یزدی)
رجوع شود به ورقه های قناعت.
حافظ می گوید:
سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد كه واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب كلید گنج مقصود است
بدین راه و روش می رو كه با دلدار پیوندی
همایی چون تو عالیقدر حرص استخوان تا كی
دریغ آن سایه ی همت كه بر نااهل افكندی
در این بازار اگر سود است با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی