در
کتابخانه
بازدید : 63794تاریخ درج : 1391/03/21
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
اینجا نظریه ی سومی به وجود آمد كه می گوید نباید به طبیعت انسان بدبین بود و نباید از آینده مأیوس بود. می گوییم پس چرا گذشته این طور شده است؟ می گویند شما نتوانسته اید ریشه ی دردهای بشر را پیدا كنید. ریشه ی دردهای بشر صِرف جهل و نادانی و عجز و امثال اینها نیست، بلكه ایدئولوژی حاكم و فرمانروا بر انسان است.

برای انسان یك مسئله ی دیگر هم مطرح است كه آن غیر از علم و فرهنگ و صنعت و. . . است و آن مسئله ی مكتب و ایدئولوژی است كه بر جامعه ای حاكم باشد. برای اینكه انسان بتواند با همه ی نقاط ضعف خودش حتی با نقاط ضعفی كه مربوط به ابعاد انسانی اوست مبارزه كند فقط باید ایدئولوژی اش را تغییر بدهد.
به عقیده ی آنها از زمانی كه بشر اشتراك اولیه را پشت سر گذاشته است، از روزی كه مالكیت فردی به وجود آمده است، از روزی كه ایدئولوژیها براساس مالكیت فردی و زندگی طبقاتی تشكیل شده است، از روزی كه سیستمهای اجتماعی براساس طبقات پایه ریزی شده است، ایدئولوژی حاكم و فرمانروای انسان بهره كشی انسان از انسان را به صورت قانون اجازه داده و آن را مجاز و مشروع شمرده است. تا این وضع بر زندگی بشر حاكم است، این نقصها، این كاستیها، این ناتمامیها، این خونریزیها، این جنگها، این جدالها، این آدمكشی ها، این قساوتها كه می بینید وجود دارد. ولی اگر ایدئولوژی حاكم بر انسان عوض شد همه ی اینها از بین می رود، یعنی همه یك وحدت جمعی پیدا می كنند و برابر و برادر می شوند، دیگر از آز و ظلم خبری نیست؛ از ترس، دلهره و اضطراب خبری نیست. آنوقت جامعه ی انسانی به موازات تكاملی كه در ابعاد فنی و مادی خودش پیدا كرده است در ابعاد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج25، ص: 532
انسانی هم تكامل پیدا می كند، به موازات رشدی كه در اندامش كرده است در روح و معنی و باطنش هم رشد می كند. این همان نظریه ی ماركسیستی است.
ماركسیسم براساس این نظریه است، یعنی ریشه ی همه ی دردها را ایدئولوژی طبقاتی و مالكیت فردی می داند و بنابراین جامعه ی تكامل یافته و به حد نهایی تكامل رسیده جامعه ی بی تضاد و بی طبقه است.
بر این نظریه و به این فرضیه هم ایرادهای زیادی عملاً و عیناً وارد است. یكی از آنها این است كه اگر ایدئولوژی صرفاً به عنوان یك «فكر» و یك «فلسفه» باشد آیا یك فكر و یك فلسفه و یك آموزش قدرت دارد طبیعت انسان را تغییر بدهد؟ چرا علم نتوانست طبیعت انسان را عوض كند؟ چون علم صرفاً آگاهی و شناخت و اطلاع است. یك ایدئولوژی مادام كه تمام عناصرش را فقط شناخت تشكیل بدهد، یعنی عنصری از ایمان به معنی گرایش در آن وجود نداشته باشد، چه تأثیری می تواند روی طبیعت انسان بگذارد؟
آیا ایدئولوژی حاكم ناشی از طبیعت انسانهای حاكم است؟ یا ایدئولوژی طبیعت انسانهای حاكم را به این شكل درآورده است؟ شما كه قائل به تقدم عین بر ذهن هستید نمی توانید بگویید طبقات حاكم به این دلیل ظلم می كنند كه این ایدئولوژی را دارند بلكه می توانید بگویید به این دلیل این ایدئولوژی ظالمانه را دارند كه طبیعتشان طبیعت ظالم است یعنی حس منفعت جویی و منفعت طلبی آنها چنین اقتضا می كند، یعنی در سرشت بشر چنین خصلتی وجود دارد كه تا حدی كه امكانات به او اجازه می دهد سودجو و منفعت طلب است. پس به قول شما منفعت طلبی، این ایدئولوژی ظالمانه را به وجود آورده است، نه اینكه این ایدئولوژی آن طبیعت را در انسان خلق كرده و آفریده است. ایدئولوژی یك ابزار در دست انسان است نه انسان یك ابزار در دست فكر و ایدئولوژی. به قول شما این فكر ایده آلیستی است كه بگوییم: انسان ابزاری است در دست فكر خودش و در دست ایدئولوژی ساخته ی خودش. وقتی كه این طور است آیا اگر ایدئولوژی عوض بشود و شكل دیگری پیدا كند در حالی كه انسانها عوض نشده اند، این راه بر انسان بسته است كه باز عده ای به نام همین ایدئولوژی انسانی و ضد طبقاتی بزرگترین استثمارها و بهره كشی های انسان از انسان و بزرگترین اختناق انسان به وسیله ی انسان را به وجود بیاورند؟ ! همه ی حرفها این است كه هرچه شكل و نظام تغییر كرده،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج25، ص: 533
انسان با طبیعتش در همان نظام تجلّی كرده و باز آن نظام را برای خودش یك ابزار قرار داده است. از كجا می شود تضمین كرد كه اینچنین نشود؟ مگر در كشورهایی كه از چنین ایدئولوژی پیروی می كنند انسان آزادی دارد؟ در آنجا تساوی هست ولی نه تساوی در خوشبختی، اگر نگوییم تساوی در بدبختی. در آنجا طبقات هست ولی نه به شكل طبقات اقتصادی، بلكه در دویست میلیون جمعیت ده میلیون به نام حزب كمونیست همه چیز را در اختیار گرفته اند. چرا به آن صد و نود میلیون دیگر اجازه نمی دهید كه كمونیست شوند؟ زیرا اگر اجازه بدهند، دیگر امتیازات از بین می رود. بزرگترین اختناقها، بدبختیها و بیچارگیها به وجود آمده است به نام یك ایدئولوژی ضد طبقاتی. طبقه ی جدیدی به وجود آمده است ولی نه به نام طبقه. این به خاطر آن است كه یك فكر مادام كه یك فكر است و یك فلسفه مادام كه یك فلسفه است یعنی مربوط به دستگاه ذهن و ادراك بشر و مربوط به شناخت بشر است نمی تواند تأثیری در طبیعت بشر بكند. شناخت فقط راه انسان را روشن می كند كه منافع و مصالح خودش را بهتر تشخیص بدهد، دوراندیش تر باشد. اما هرگز شناخت به او هدفهایی بالاتر نمی دهد. وقتی كه من هدفی بالاتر در درونم و در سرشتم نباشد چگونه می توانم آن را پیدا كنم؟ مگر شما خودتان نمی گویید كه فكر هیچ گونه اصالتی برای انسان ندارد؟ وقتی كه فكر هیچ گونه اصالتی ندارد، نمی تواند انسان را كنترل كند.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است