در
کتابخانه
بازدید : 63799تاریخ درج : 1391/03/21
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
مكتب نهایی اولاً در بدبینی نسبت به گذشته این جورها هم نیست، به طبیعت انسان آنچنان بدبین نیست. این مكتب می گوید: این شهادتی كه بشر امروز علیه طبیعت انسان می دهد كه سرشت انسان بر بدی و بر شر و فساد است، همان شهادت ناحق و ناآگاهانه ای است كه فرشتگان الهی قبل از آفرینش انسان درباره ی انسان دادند و خدای انسان این شهادت را مردود كرد. ببینید قبل از آفرینش انسان، قرآن حقایق را با چه زبانی می گوید! اینها همه رمز است، حقیقت است: وَ اِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ اِنّی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج25، ص: 537
جاعِلٌ فِی الْاَرْضِ خَلیفَةً آنگاه كه پروردگار تو به فرشتگان، به آن نیروهایی كه مدبّر جهان و امر پروردگار هستند اعلام كرد كه جانشینی از من در حال آفرینش است، فرشتگان كه به هر دلیلی بود، یا به دلیل اینكه انسانهایی قبل از این انسان بودند و یا به دلایل دیگر، از یك جنبه ی وجود انسان آگاهی داشتند، از سرشت حیوانی انسان آگاه بودند و نه بیشتر، همین حرف انسانهای امروز قرن نوزدهم و بیستم را گفتند؛ گفتند: اَتَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِكُ الدِّماءَ خدایا یعنی چه؟ ! یك موجود شریر، یك موجود فاسد بالطبع، یك موجودی كه جنگ و خونریزی جزء سرشت و طبیعت اوست؟ ! آیا چنین موجودی می خواهی بیافرینی؟ ! موجودی خلق كن مثل ما كه در سرشتمان هیچ تقاضای حیوانی وجود ندارد، فقط تقاضای معنوی وجود دارد: وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ. چه جوابی به آنها داده شد؟ اِنّی اَعْلَمُ ما لاتَعْلَمونَ [1] شما نمی فهمید.
تعبیر قرآن عجیب است! خدای انسان به معترضین به سرشت انسان، آن روز این گونه جواب داد: شما نمی فهمید، انسان را نشناخته اید، فقط من می دانم كه چه می آفرینم. شما یك طرف سكه را خوانده اید، طرف دیگر سكه را نخوانده اید. شما گرایشهای حیوانی و طبیعی انسان را دیده اید ولی گرایشهای معنوی و الهی و انسانی او را ندیده اید، فطرت انسانی را ندیده اید. من در انسان فطرتی قرار دادم كه به موجب آن به حسب طبع و میل خودش، فارغ از هرگونه ایدئولوژی، این اقتضاء یعنی گرایش به تعالی در ذات و سرشت اوست. ایدئولوژی ای كه من برای انسان می آورم ایدئولوژی ای است كه یك ركنش بر اساس این گرایش فطری و طبیعی است. من در سرشت این انسان، ماده و بذر حق طلبی و حق جویی و حقیقت جویی و عدالتخواهی و آزادیخواهی و. . . را گذاشته ام؛ همه اش كه خودخواهی، حیوانیت و منافع طبقاتی نیست، همه اش كه ظلم و زور نیست؛ موجودی است مركّب از نور و ظلمت، و همین تركیبش از این دو حقیقت او را از هر موجودی بالاتر برده است، از شما فرشتگان گرفته تا مادون شما.
مگر یك ایدئولوژی كه به قول آنها فقط منافع گروه را در نظر گرفته است می تواند انسان را رهبری كند؟ و یا یك ایدئولوژی كه صرفاً فكر است و فلسفه و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج25، ص: 538
بی خبر از گرایشهای معنوی انسان و ناآگاه از واقعیت انسان، مگر می تواند رهبر و آموزشگر انسان باشد، پرورش دهنده ی ارزشهای متعالی انسان باشد؟ یا آن دیگری كه مدعی است انسان در ذات خودش هیچ چیزی ندارد، هیچ گرایشی به هیچ جا ندارد، اصلاً تعالی در او معنی ندارد، یك موجود مادی و خاكی محض است ولی بعد خودش برای خودش [ارزش ] فرض می كند، خلق می كند و می آفریند. همه مهمل است. انسان را باید به خودش شناساند:
ای انسان خودت را بشناس.
ای انسان خودت را درست آموزش بده.
ای انسان خودت را پرورش بده.
ای انسان هدف خودت را بشناس، تكامل خودت را بشناس.
اهانت به مقام انسانیت است كه تمام كوششهایی را كه بشر در گذشته كرده است، در جهت منافع فردی یا گروهی یا ملّی و امثال اینها بدانیم. انسان در درون خودش دارای دو سرشت عِلْوی و سِفْلی است كه در حال جهاد و مبارزه با یكدیگر می باشند. آنها كه در درونشان نیروهای عِلْوی توانسته اند نیروهای سِفْلی را در كنترل عادلانه ی خودشان قرار بدهند، در جامعه جناح و گروه طرفدار حق و حقیقت و عدالت را تشكیل داده اند و آنها كه در این مبارزه شكست خورده اند گروههای حیوان صفت و انسانهای پست منحط را تشكیل داده اند. به تعبیر قرآن شكوهمندترین مبارزات انسان مبارزه میان اهل حق و اهل باطل بوده است، مبارزه میان انسان آزادشده از اسارت طبیعت خارجی و از اسارت انسانهای دیگر و از اسارت درون حیوانی خودش، انسانِ به عقیده و ایمان و آرمان رسیده، انسانی كه تكیه اش بر عقیده و ایمان است، و انسان منحط و منفعت طلب. ببینید قرآن اولین اختلاف و تضاد را كه در جهان انسان بیان می كند، خواه به صورت یك تاریخ باشد و خواه به صورت یك تمثیل كه من به این جهتش كاری ندارم، چقدر زیبا بیان می كند:
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَاَ ابْنَیْ ادَمَ بِالْحَقِّ اِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ اَحَدِهِما وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْاخَرِ قالَ لَاَقْتُلَنَّكَ قالَ اِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ. لَئِنْ بَسَطْتَ اِلَیَّ یَدَكَ لِتَقْتُلَنی ما اَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ اِلَیْكَ لِاَقْتُلَكَ اِنّی اَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمینَ. اِنّی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج25، ص: 539
اُریدُ اَنْ تَبوءَ بِاِثْمی وَ اِثْمِكَ فَتَكونَ مِنْ اَصْحابِ النّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظّالِمینَ.

فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ اَخیهِ [2].
از همان داستان هابیل و قابیل كه شروع می كند، آن را به صورت جنگ میان دو انسانی بیان می كند كه یكی به عقیده و آرمان رسیده، انسانی است حق جو و حق طلب و عدالتخواه و فارغ از كششها و گرایشهای مادی، و دیگری یك انسان منحط حیوان صفت. اوّلی انسانی است كه سخنش خدا و تقواست و اینكه عمل را خدا بر اساس تقوا می پذیرد و بس، انسانی است كه در مقابل آن دیگری می گوید تو اگر دست دراز كنی كه مرا بكشی من نیستم كسی كه قاتل باشم (پس كشتار در طبیعت انسان نیست) ، من از پروردگار عالمیان باك دارم. درباره ی آن انسان دیگر می گوید: فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ اَخیهِ او اسیر نفس امّاره ی خویش است.
داستان هابیل و قابیل در قرآن از شكوهمندترین داستانهاست كه نظر قرآن را درباره ی انسان بیان می كند كه چگونه انسانِ به آرمان و عقیده و ایمان رسیده و آزادی یافته از اسارتهای مادی و طبیعی و اجتماعی و نفسانی، عقیده پرست و ایده پرست می شود و چگونه در راه عقیده اش استوار است و نیز چگونه انسان دیگر گرایش به سِفل پیدا می كند.
اشتباه نشود، جنگ قابیل و هابیل تمثیلی از جنگهای طبقاتی انسانها نیست؛ اینها ماركس زدگی است. این جنگ شكوهمندترین مظهری است كه قرآن بیان كرده. قرآن در تواریخ در عین اینكه نقش مستضعفین را در یك طرف و نقش «مَلأ» و «مترفین» را در طرف دیگر بیان كرده است ولی همیشه كوشش آن بر این اساس است كه جنگهای پیش برنده ی تاریخ را جنگ انسان به عقیده رسیده با انسان منفعت طلب تفسیر كند. در كتاب قیام و انقلاب مهدی علیه السلام این مطلب را تا اندازه ای
مجموعه آثار شهید مطهری . ج25، ص: 540
توضیح داده ام.
از نظر قرآن همان طور كه در درون انسان این دو جریان هست، در پیكر جامعه ی انسان هم- چون انسانها دوگونه می شوند: انسانهای متعالی مترقیِ به عقیده و آرمان رسیده، و انسانهای منحط حیوان صفت- قهراً این جهت هست. مولوی چقدر عالی می گوید:
رگ رگ است این آب شیرین و آب شور
در خلایق می رود تا نفخ صور
مصرع اول می گوید در پیكر و اندام اجتماع همیشه آب شیرین و آب شور وجود داشته است. اما مصرع دوم كه می گوید: «در خلایق می رود تا نفخ صور» تا حدی قابل انتقاد است زیرا جامعه هرچه جلو می رود نظام بهتری پیدا می كند.
این مكتب، معتقد به سرشت حق خواهی و حق طلبی در انسان است، مكتبی است كه هم به ارزشهای انسانی معتقد است و مثل ماركسیسم ارزشهای انسانی را نفی نمی كند و آنها را امور ذهنی و ایده آلیستی فرض نمی كند، و هم آنها را به صورت یك گرایش عرضه می كند ولی نه گرایش به سوی یك امور قراردادی و مخلوق و آفریده ی انسان، بلكه گرایش به سوی حقایق كشف شدنی:
ای انسان! خود را بشناس، واقعیت خود را درك كن، این ارزشها در درون تو وجود دارد چون در جهان بزرگ وجود دارد و تو نمونه ای از جهان بزرگ هستی، تَخَلَّقوا بِاَخْلاقِ اللّهِ اینها صفات عالی الهی است، پرتوی از این صفات عالی الهی در وجود تو نهفته است، آنها را كشف كن.
آینده ی انسان چگونه آینده ای است؟ آیا باید مثل همین انسانهایی كه حرف ملائكه را تكرار می كنند بگوییم انسان طبیعت پلیدی دارد و نسبت به آینده اش مأیوس باشیم و به دنبال افكار مزخرفی مثل خودكشی و هیپی گری و پناه بردن به مواد مخدر و دم گرایی و. . . برویم؟ ! و یا همه ی معجزه ها را از ایدئولوژی ای بخواهیم كه خصلتش فقط این است كه طبقاتی نیست، با هزاران اشكالی كه دارد؟ ! یك اشكالش همان است كه دیشب عرض كردم: تو كه مكتبت می گوید حركت مولود تضادهاست و اگر تضاد نباشد حركت نیست، پس وقتی به جامعه ی بی تضاد برسیم یعنی به جامعه ی بی حركت و بی آرمان، به جامعه ی ساكن، به جامعه ی مرده رسیده ایم. آیا غایت و نهایت تكامل انسان این است كه انسان به ایست برسد؟ ! به ایستگاه برسد؟ !
مجموعه آثار شهید مطهری . ج25، ص: 541
یا تكامل انسان مافوق مسئله ی تضادهاست؟
انسان پس از آنكه تضادها را هم حل بكند هنوز اصل فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرات [3] جلوی چشمش خودنمایی می كند؛ یعنی وقتی انسان به مرحله ی نفی تضادهای طبقاتی رسید، تازه به مرحله ای رسیده است كه نقصهای خودش را برطرف كرده و اول كار است، ابتدای سیر صعودی اوست كه باید بالا برود، و [این سیر] منتهی و نهایت ندارد، هرچه بالا برود، در دستگاه هستی برای او [امكان بالاتر رفتن ] هست. اگر پیغمبر هم تا ابد بالا برود میدان دارد كه برود، منتها برای ما غیرقابل تصور است، ولی چنین واقعیتی هست. این است كه جامعه ی ایده آل انسانی به حكم اینكه جامعه ی انسانِ به عقیده و آرمان رسیده است، جامعه ی انسان پیروز بر انسان منحط منفعت جوی منفعت طلب است و در حقیقت باید بگوییم این پیروزی، پیروزی صلاح و تقوا و عدالت است، پیروزی یك طرف سكه ی وجود انسان است بر طرف دیگر آن، و به تعبیر قرآن پیروزی حزب اللّه است بر حزب الشیطان؛ و به حكم اینكه انسان یك موجود عاقل و آگاه و آزاد و مختار و مسئول و مكلّف و دارای اراده آفریده شده است، از روز اوّلی كه به مقام انسانیت رسیده (هر وقت می خواهد باشد) ، اوّل انسانی كه به مقام انسانیت رسیده، حجّت خدا بوده است؛ یعنی هیچ وقت امكان نداشته كه انسانی روی زمین بیاید و حجّت خدا یعنی آن كه تكلیف و مسئولیت او را مشخص می كند وجود نداشته باشد. پس انسان چنین آینده ای در پیش دارد و چنین مقصدی در جلو دارد، مقصد شناخت خود، مقصد پیروزی نهایی بر اباطیل و در اطاعت آوردن جنبه های فطری انسانی؛ و همین جریان مبارزه ی حق و باطل است كه ادامه پیدا می كند و رو به پیش است و جلو می رود تا آنجا كه بر طبق پیش بینی هایی كه اولیای دین كرده اند در نهایت امر منجر به حكومت و دولتی می شود كه از آن به دولت مهدی عجّل اللّه تعالی فرجه تعبیر می شود [4].
بنابراین مسئله ی تكامل انسان در ابعاد انسانی به بن بست نرسیده است. دین برای همین است چون دین ایدئولوژی ای است كه تكیه اش بر سرشت روحانی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج25، ص: 542
انسان یعنی بر شناساندن انسان است، بر آگاه كردن انسان به این سرشت و پرورش دادن این جنبه ی وجود انسان و برقرار كردن تعادل میان دو جنبه ی وجودی انسان- عِلْوی و سِفْلی- است. عبادتها، رازها، نیازها، خداشناسی ها، پرهیز كردن از گناهان، پرهیز كردن از دروغ، از خیانت، از ظلم و ستم، از غیبت، تمام اینها گذشته از جنبه های اجتماعی، یك جنبه ی انسانی و تربیتی دارد، یعنی برای احیاء و زنده كردن همان جنبه ی انسانی است.
پس اگر ما بخواهیم واقعاً در طریق تكامل انسان قدم برداریم باید خودمان را مافوق همه ی این مسائل قرار بدهیم یعنی انسان را موجودی بدانیم كه می تواند پایگاهی عقیدتی مافوق پایگاه طبقاتی و غیرطبقاتی و امثال اینها داشته باشد.

مبارزه ی انسان می تواند صد درصد ماهیت آرمانی و اعتقادی داشته باشد، ماهیت ایمانی داشته باشد. اما این مبارزه از كجا شروع می شود؟ از درون خودت. اینها تنها در تعلیمات انبیاست، شما در تعلیمات غیر انبیا چنین نمونه های شكوهمندی نمی بینید.
پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله لشكری را برای مبارزه با دشمنان بیرونی فرستاده است.

وقتی كه پیروز و فاتح برمی گردند، به استقبال آنها می رود. (موقع شناسی را ببینید كه در چه جایی پیغمبر صلی الله علیه و آله چه سخنی می گوید! ) هنگامی كه می خواهد به آنها مرحبا و آفرین بگوید، می فرماید: مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهادَ الْاَصْغَرَ وَ بَقِیَ عَلَیْهِمُ الْجِهادُ الْاَكْبَرُ آفرین بر جمعیتی كه از مبارزه ی كوچك پیروز برگشته اند ولی هنوز مبارزه ی بزرگ باقی مانده است. همه تعجب می كنند، می گویند: یا رسولَ اللّه! آیا ما جنگی بزرگتر از این در پیش داریم؟ فرمود: بله، مبارزه ی بزرگتر جهاد با نفس است، انسان شدن خود شماست.
این شناختها درباره ی انسان، مبارزه ی انسان با نفس خود كه قرآن می فرماید: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها. `وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها [5] در تعلیمات دیگری نمی گنجد یعنی تعلیمات دیگر چنین ظرفیتی ندارد كه بتواند جایی برای این گونه دستورها و آموزشها داشته باشد.
و السلام علیكم و رحمة اللّه و بركاته
مجموعه آثار شهید مطهری . ج25، ص: 543

[1] . بقره / 30.
[2] . مائده / 27- 30: [و بخوان بر آنها به حقیقت و راستی حكایت دو پسر آدم (قابیل و هابیل) را كه تقرب به قربانی جستند كه از یكی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد (قابیل به برادرش هابیل كه قربانی اش قبول شده بود) گفت: من تو را البته خواهم كشت. هابیل گفت: مرا گناهی نیست كه خدا قربانی متقین را خواهد پذیرفت. اگر تو به كشتن من دست برآوری من هرگز به كشتن تو دست دراز نخواهم كرد. من از خدای جهانیان می ترسم. من خواهم كه گناه كشتن من و گناه مخالفت تو هر دو به تو باز گردد تا تو اهل جهنم شوی كه آن آتش جزای ستمكاران است. آنگاه پس از این گفتگو هوای نفس، او را بر كشتن برادرش ترغیب نمود. ]
[3] . بقره / 148.
[4] . در كتاب قیام و انقلاب مهدی علیه السلام من ده تا از مشخصاتش را به طور اجمال عرض كرده ام ولی در نظر دارم در كتاب دیگری تحت عنوان «جامعه ی ایده آل اسلامی» همه ی آنها را ان شاءاللّه بیان كنم. [استاد فرصت نگارش این كتاب را پیدا نكردند. ]
[5] شمس /8و9 هر كه جان را مصفا كرد رستگار شد و هر كه آن را بیالود زیانكار گشت
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است