در
کتابخانه
بازدید : 2837665تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
Expand شناسه کتابشناسه کتاب
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (9)</span>آشنایی با قرآن (9)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (1)</span>آشنایی با قرآن (1)
Collapse <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (2)</span>آشنایی با قرآن (2)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با  قرآن (3)</span>آشنایی با قرآن (3)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (4)</span>آشنایی با قرآن (4)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (5)</span>آشنایی با قرآن (5)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (6)</span>آشنایی با قرآن (6)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (7)</span>آشنایی با قرآن (7)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (8)</span>آشنایی با قرآن (8)
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
نفاق یعنی دو چهرگی، اینكه انسان جوری باشد و طور دیگری ارائه دهد.
این خصلت گرچه یك خصلت نبایستنی و مذموم است ولی در عین حال ناشی از كمال انسان است؛ یعنی از آنجا كه انسان در میان حیوانات تكامل یافته تر است قدرت بر تصنع و ظاهرسازی دارد. حیوانات دیگر معمولاً و اكثر قدرت نفاق ندارند. تنها بعضی از حیوانات كه از نظر هوش اندكی كاملترند گاهی تا حدودی توانایی تصنع دارند.
مثلاً هیچ گاه مرغ و یا چهارپایانی از قبیل اسب و الاغ نمی توانند چنین كاری بكنند، ولی گربه در یك حدی می تواند و لذا در هنگام شكار موش و یا گنجشك از این قدرت استفاده كرده و با مخفی نمودن خود طعمه ی خویش را به دست می آورد.

روباه نیز چنین است و لذا ضرب المثل فریبكاری شناخته شده است. گرگ هم گاهی با نقشه های فریبكارانه به مقاصد خویش دست می یابد.
ولی هیچ حیوانی مانند انسان قدرت تصنع ندارد و برای این كار تعبیرات ادبی گوناگونی به كار می رود. دودوزه بازی، جو فروشی و گندم نمایی، تعبیراتی است كه همین معنا را می رساند، و یا اینكه می گویند فلان كس با گرگ دنبه می خورد و با چوپان گریه می كند!
اینكه گفتم نفاق ناشی از تكامل انسان است دلیلش این است كه هرچه انسان بدوی تر است نفاقش كمتر است. كودك در كودكی نفاق ندارد و لذا در مجلسی كه نشسته است هر غذایی كه به او پیشنهاد می كنند در صورتی كه تمایل داشته باشد صرف می كند و حتی اگر رغبت داشته باشد قبل از تعارف دیگران با گریه كردن اظهار تمایل می نماید. ولی آدم بزرگ در یك مجلس كه قرار می گیرد با وجود اینكه تمایل شدید به غذاهای موجود دارد ولی وقتی به او تعارف می شود می گوید میل ندارم. این دروغ را بچه نمی گوید.
انسان هرچه از نظر تمدن پیش می رود قدرت نفاق بیشتری می یابد. بشر هزارسال قبل یك صدم نفاق بشر امروز را نداشته است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 137
آیا توجه دارید كه بسیاری از الفاظی كه امروز رایج است الفاظ منافقانه است؟ ! مثل كلمه ی «استعمار» كه در اصلِ لغت بسیار كلمه ی خوبی است؛ چنان كه قرآن هم آن را به معنای اصلی استعمال فرموده است: هُوَ اَنْشَأَكُمْ مِنَ الْاَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فیها [1]. خدا شما را از زمین به وجود آورد و شما را در زمین استعمار كرد.
«استعمار» از باب استفعال است و از ماده ی «عمران» گرفته شده است؛ یعنی از شما طلب كرده عمران زمین را. شما را خلق كرده در روی زمین، و مكلف كرده است كه زمین را عمران و آباد كنید. پس استعمار یعنی به دنبال آبادی رفتن.
كشورهای استعمارگر هرجا كه می رفتند نمی گفتند ما آمده ایم منافع شما را بچاپیم و منابع زیرزمینی شما را ببریم، بلكه می گفتند ما آمده ایم سرزمین شما را آباد سازیم و به ظاهر هم همین كارها را می كردند، مثلاً یكی دو تا جاده هم می كشیدند، ولی هزار برابر آنچه كه برای مردم كار می كردند از منافع آنها می بردند و بدین وسیله مردم آن كشورها را بنده ی خویش می ساختند. پس استعمار یك لغت منافقانه است، یعنی در عین اینكه معنی درستی دارد ولی به صورت واقعی به كار نمی رود.
مبلّغین مسیحی كه در اصطلاح آنها را «مبشّرین» می گویند، پیشقراولان استعمار بودند یعنی همیشه پای استعمار را آنها به كشورهای استعمارزده باز می كردند؛ یعنی اول به صورت یك نفر مبلّغ مذهب وارد این كشورها شده و آنان را به اوصاف عیسای مسیح و مادرش مریم عَذرا سرگرم می ساختند ولی پس از مدتی مردم می دیدند كه در زیر این سرپوشهای مذهبی تمام سرمایه های مادی آنان رفته است.
یكی از آفریقاییها گفته است روزی كه اروپاییها به كشورهای ما آمدند ما زمین داشتیم و آنها انجیل به دست داشتند ولی پس از گذشتن 40- 50 سال دیدیم انجیل در دست ما مانده است و زمینها در دست آنان است! این است معنای نفاق.
و البته این كه قرآن راجع به منافقین زیاد سخن می گوید، در حقیقت هشداری است به مسلمانان كه همواره بایستی مواظب منافقین باشند و فریب آنها را نخورند زیرا منافق اختصاص به صدر اسلام ندارد، در هر زمانی منافق وجود دارد كه در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 138
میان صفوف مسلمانان رخنه می كنند و تظاهر به اسلام می نمایند و از پشت خنجر می زنند.
اصطلاح «ستون پنجم» را شاید شنیده باشید. گویا در جنگ بین الملل اول یكی از ارتشها چهار ستون علنی داشت كه با اسلحه ی گرم به دشمن حمله می كرد، ولی گروهی را نیز قبلاً به داخل ارتش مخالف فرستاده بودند كه آنان را اغفال می كردند و چنان كه می گویند بیش از چهار ستون علنی، این ستون مخفیانه كار می كردند. نام آنها را «ستون پنجم» گذاشته اند كه در داخل صفوف دشمن تظاهر به محبت می كنند ولی در باطن به نفع گروه خودشان در كارند.
قرآن می گوید: همیشه خطر ستون پنجم، جامعه ی مسلمانان را تهدید می كند، كسانی كه می گویند: امَنّا بِاللّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْاخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنینَ ما ایمان به خداوند و به روز قیامت آورده ایم، ولی دروغ می گویند.
یُخادِعونَ اللّهَ وَ الَّذینَ امَنوا. . . اگر می فرمود: «یَخْدَعونَ اللّهَ» یعنی خدا را فریب می دهند! ولی خدا را نمی توان فریب داد و محال است، لذا می فرماید: یُخادِعونَ اللّهَ با خدا مخادعه می كنند. مخادعه كه از باب مفاعله است یكی از معانی اش این است كه آنان درصدد خدعه با خداوند برمی آیند، یعنی در مقام آن هستند كه به خدا نیرنگ بزنند.
وَ ما یَخْدَعونَ اِلّا اَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرونَ. آدمی همین كه بخواهد خدا را گول بزند خودش را گول زده است، چرا؟
هیچ گاه حقیقت و واقعیت را نمی شود فریب داد، و هركس كه به فكر فریب دادن حقایق بیفتد در واقع خودش را فریب داده است. طبیب را می شود فریب داد ولی طب را نمی شود فریب داد. مثلاً انسان می تواند به طبیب دروغ بگوید و بدین وسیله او را گول بزند؛ فرض كنید وقتی از او سؤال می كند آیا دوایی را كه داده بودم مصرف كردی یا خیر، در جواب بگوید آری، و حال اینكه مصرف نكرده باشد، و بالاخره دستورات طبیب را بكلی عمل نكند ولی بگوید عمل كردم. در اینجا طبیب گول می خورد ولی طب گول نمی خورد و در واقع خود شخص دروغگو گول خورده است، زیرا طبیب طبق اظهارات او نسخه می دهد و به این ترتیب شخص مریض منافق دروغگو، روز به روز بر مرضش افزوده می شود و هستی او را به باد می دهد.
در اینجا نیز مسلمانان را می توان گول زد و با آنها از در نیرنگ وارد شد ولی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 139
هیچ گاه به خداوند كه عین حق و حقیقت است نمی توان نیرنگ زد، و در حقیقت خودشان را گول زده اند.
در جمله ی یُخادِعونَ اللّهَ ممكن است احتمال دیگری نیز بدهیم و آن اینكه منافقان هیچ گاه به فكر فریب دادن خداوند نبوده اند، زیرا اگر آنان به خدا معتقد نبودند كه به این فكر هم نمی افتادند، و اگر معتقد بودند باز هیچ گاه شخص معتقد به خداوند فكر نمی كند كه بتوان خدا را فریب داد. پس بایستی این جمله را از مواردی بدانیم كه خداوند كاری را كه مربوط به اهل حق است به خودش نسبت می دهد؛ و نظایر آن در قرآن مجید بسیار است. در سوره ی الفتح آیه ی 10 می فرماید:
اِنَّ الَّذینَ یُبایِعونَكَ اِنَّما یُبایِعونَ اللّهَ.
آنان كه با تو بیعت كردند، با خدا بیعت نموده اند.
در اینجا مقصود این است كه آنان كه در مقام فریب اهل ایمان برمی آیند، در حقیقت خویشتن را فریب داده اند، زیرا آنان كه در مسیر حق اند، بر صراط مستقیم قرار گرفته و نهایت حركتشان اللّه است. آنان خود را تسلیم حقیقت نموده اند و همین روح تسلیمشان است كه آنان را رستگار می نماید گرچه افرادی به صورت ظاهر زرنگ و در زندگی راهیاب نباشند. ولی آنان كه خود را زرنگ می دانند و همواره می خواهند كار خود را با فریب دادن و گول زدن پیش ببرند، می پندارند كه در این مورد نیز می توانند با گول زدن اهل حق به مراد خویش نائل آیند.
ولی از آنجا كه حق و حقیقت هیچ گاه فریب نمی خورد، گرچه اهل حق گول بخورند، این گونه افراد نقشه های فریبكارانه ای كه می كشند به ضرر خودشان تمام می شود.
فی قُلوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ اَلیمٌ بِما كانوا یَكْذِبونَ. خداوند در این جمله ریشه ی مطلب را بیان می فرماید. ریشه ی مطلب بیماردلی است. آنها دچار بیماریهای روحی و روانی هستند. قرآن در موارد مختلف گاه و بیگاه به بعضی از بیماریهای دل اشاره فرموده است. بیماری استكبار، بیماری تعصب نسبت به عقاید كهنه، بیماری پیروی از نیاكان، بیماری پیروی از كبرا و بزرگان نمونه هایی از بیماریهای روح است كه نمی گذارد انسان زیر بار حقیقت برود، همان طور كه فسق
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 140
و فجور و آلودگیها یك نوع ناآمادگی در انسان ایجاد می كند.
اینها بیمارانی هستند كه علی الدوام خداوند بر بیماریهای آنها می افزاید؛ زیرا همان قانونی كه در جسم انسان هست در روح انسان نیز وجود دارد. اگر كسی بیماری تن داشته باشد و به طبیب مراجعه كند ولی با طبیب لج نموده و سفارشات او را زیر پا نهد و با او منافقانه رفتار نماید، اثرش قهراً ازدیاد بیماری است.
خداوند، این عالم را مستعد پرورش هر نوع كِشتی قرار داده است، بستگی دارد به اینكه انسان چه نوع بذری بپاشد؛ گندم از گندم بروید جو ز جو؛ حنظل نتیجه اش حنظل و خرما خرماست و چنان كه قرآن می فرماید: كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هؤُلاءِ [2].

خداوند كارش امداد كردن است و بنای عالم بر آن است كه هركسی در مسیر خودش تكامل یابد، چه آنهایی كه نیكوكارند و چه آنان كه بدكردارند (البته با یك تفاوت كه در جای خود بحث خواهیم كرد) [3].
وَ اِذا قیلَ لَهُمْ لاتُفْسِدوا فِی الْاَرْضِ قالوا اِنَّما نَحْنُ مُصْلِحونَ. قبلاً قرآن مجید درباره ی منافقین گفت كه آنها خودشان را فریب داده و خویشتن را گول می زنند. از این آیه مسئله ی خودفریبی منافقین به خوبی آشكار می گردد.
می گویند آدمهای دروغگو از بس به دیگران دروغ می گویند كم كم خودشان دروغهای خودشان به صورت راست و حقیقت برایشان جلوه می كند و گویا یادشان می رود كه این دروغ و شایعه را خودشان ساخته اند.
می گویند ابلهی كه بچه ها آزارش می دادند، برای اینكه آنها را از دور خودش دور كند گفت: آن سر شهر آش خیر می كنند. بچه ها باور كردند و از دور او پراكنده شدند و همگی به آن طرف دویدند؛ همین كه او دید همه دارند می روند، خودش هم به راه افتاد و با خود گفت شاید راست باشد!
قرآن می گوید این گروه ستون پنجم كه كارشان در ظاهر تظاهر به دوستی با مسلمانان و در باطن تباهكاری و افساد و اخلال در جمعیت مسلمین و هدفهای مقدس اسلامی بود، هنگامی كه بعضی از دوستانشان به آنان می گفتند اینقدر فساد نكنید، در جواب می گفتند: اِنَّما نَحْنُ مُصْلِحونَ خیر، ما مصلح هستیم! ما مفسد نیستیم.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 141
اَلا اِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدونَ وَ لكِنْ لایَشْعُرونَ. اصلاً مفسد اینانند، یعنی مفسدی جز اینان وجود ندارد، ولی خودشان ناآگاهند و خیال می كنند كه مصلحند. گویا خودشان هم واقعاً باورشان آمده است.
توجه دارید كه چگونه جمله ی قرآن انحصار را می رساند. یك وقت می گوییم:

زید عالم است. ولی یك وقت گفته می شود: عالم زید است. جمله ی دوم یعنی اگر عالمی در جهان هست زید است و باقی دیگر در قبال او عالم شمرده نمی شوند.

تعبیر قرآن در اینجا اینچنین است كه اصلاً مفسد اینها هستند؛ یعنی مفسدهای دیگر در مقابل آنها مفسد محسوب نمی شوند، زیرا افساد و تباهكاری در وجود آنها تجسم یافته است. ولی خودشان نمی دانند.
وَ اِذا قیلَ لَهُمْ امِنوا كَما امَنَ النّاسُ قالوا اَنُؤْمِنُ كَما امَنَ السُّفَهاءُ. هرگاه به آنها در خلوت گفته می شود كه این منافق بازی را دور بریزید و شما هم مانند دیگر مردم ایمان بیاورید، در جواب می گویند: ایمان آوردن و مذهبی بودن كار مردم بی شعور و بی عقل است؛ آیا ما كه روشنفكران اجتماع هستیم مانند آن مردم سفیه ایمان بیاوریم؟ ! هرگز!
اَلا اِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لایَعْلَمونَ. قرآن با كلمه ی «اَلا» مسلمانان را آگاه می سازد (چنان كه در آیه ی قبل نیز فرمود: اَلا اِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدونَ) . می فرماید: آگاه باشید كه سفیه آنانند، و چنان در تاریكی فكر فرو رفته اند كه خودشان هم نمی دانند.
ما دو جور جهل داریم: جهل بسیط و جهل مركّب. جهل بسیط آن است كه انسان چیزی را نمی داند ولی خودش هم می داند كه نمی داند. این گونه جهل زود برطرف می شود، زیرا وقتی انسان چیزی را نداند، و بداند كه نمی داند، در مقام دانایی آن برمی آید و یا لااقل به حرف دیگران گوش می دهد كه اگر حقیقت است بپذیرد.

بالاخره این جهل خیلی خطر ندارد.
ولی جهل مركّب آن است كه انسان نمی داند ولی نمی داند كه نمی داند. این گونه جهل علاج ناپذیر است، چون غرور نمی گذارد جهل برطرف شود؛ چنان كه اغلب مدعیان روشنفكری اینچنین اند و به دلیل اینكه هیچ نمی فهمند این ادعا را دارند! بوعلی سینا در كتاب اشارات جمله ای دارد و به طوری كه یادم می آید می گوید:

«اِیّاكَ وَ فَطانَةً بَتْراءَ» بترس از زرنگی ابتر، یعنی از زرنگی ناقص و نیمه زرنگی.

منظور این است كه انسان خوب است یا ساده باشد و یا عاقل و فهمیده ی كامل.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 142
آدمهای ساده خودشان هم معمولاً می فهمند كه ساده هستند ولی افراد نیم زرنگ كه در بعضی موارد زرنگ هستند خیال می كنند خیلی زرنگند و همواره كارهای خود را خردمندانه می دانند. این گونه افراد احمق ترین مردم و گرفتارترین آنها هستند.
غزالی جمله ای دارد كه می گوید: همه چیز وجود ناقصش از عدم محض بهتر است جز علم و دانش. یعنی مثلاً سلامتی و یا مال و ثروت اگر انسان هر مقداری داشته باشد از آنكه هیچ نداشته باشد بهتر است ولی علم و دانش این گونه نیست.

انسان كم سواد از بی سواد بدتر است چون خیال می كند خیلی باسواد است و هیچ گاه دنبال تكمیل آن نمی رود.
این بیت گویا از سنایی است كه می گوید:
رنجش هركسی ز یك چیز است
رنجش من ز نیم دیوانه است
این شاعر می گوید: عقل هم نظیر علم است. یا انسان باید دیوانه ی كامل باشد و یا عاقل كامل. نیمه عاقل و نیمه دیوانه از دیوانه ی كامل ضررش بیشتر است.
افراد نیرنگ باز و خدعه كار در جامعه، معمولاً همین انسانهای «نیمه» هستند، یعنی آنها كه نیمه زرنگی دارند و تمام زرنگی ندارند؛ زیرا زرنگهای كامل اگر به هیچ چیز اعتقاد نداشته باشند این مقدار می فهمند كه سعادت و موفقیت در صداقت و راستی است. ولی افراد نیمه زرنگ- كه من در عمر خودم با بسیاری از آنان برخورد داشته ام- موفقیت خود را در این می دانند كه با هیچ كس به صداقت رفتار نكنند.

اینها در عمر خود حتی یك دوست پیدا نمی كنند و هیچ كس به حرفهای آنان اعتماد نمی كند، زیرا با هركس كه حرف می زنند همه می دانند كه از روی زرنگی سخن می گویند.
قرآن این منافقها را جاهل مركّب می داند، و می گوید اینها نمی دانند و خیال می كنند كه می دانند، شعور ندارند و می پندارند كه باشعورند.
وَ اِذا لَقُوا الَّذینَ امَنوا قالوا امَنّا وَ اِذا خَلَوْا اِلی شَیاطینِهِمْ قالوا اِنّا مَعَكُمْ اِنّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ. دو چهرگی آنان را قرآن این گونه بیان می كند كه آنها وقتی به اهل ایمان برخورد می كنند می گویند ما مؤمن هستیم ولی وقتی كه با شیاطین خودشان كه همان همفكرانشان هستند خلوت می كنند می گویند ما با شما هستیم، ما آنها را مسخره كرده ایم وگرنه در عقیده و فكر مانند شما هستیم.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 143
قرآن نظیر آیه ی قبل كه فرمود: وَ ما یَخْدَعونَ اِلّا اَنْفُسَهُمْ، اینجا می فرماید:
اَللّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ. یعنی اینها می پندارند كه حقیقت را می شود مسخره كرد و با آن می توان نیرنگ بازی كرد؛ خیر، اینچنین نیست؛ بلكه حقیقتْ آنها را مسخره می كند، یعنی نتیجه ی كارشان در نهایت امر مسخره واقع شدن خود آنان است.
وَ یَمُدُّهُمْ فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهونَ. اینها مردم طاغی هستند و خدا آنها را در طغیانشان می كشاند در حدی كه چنان دچار حیرت و سرگشتگی می شوند كه اصلاً نمی فهمند چكار می كنند.
قرآن تا اینجا چند خصلت برای منافقین ذكر كرد:
اولین خصلت اینكه: منافقین مردمان متظاهری هستند؛ كه تظاهر اصولاً از مشخصات منافق است به طوری كه منافق از مؤمن بیشتر اظهار ایمان می كند.
خصلت دوم اینكه: آنان نیرنگ بازند، حقّه باز و فریبكارند، كه باز این خصلت از صفات ویژه ی آنان است.
سوم اینكه: اینان مبتلا به یك بیماری روانی و روحی هستند كه می خواهند با این گونه اعمال آن عقده های درونی را شفا بدهند و حال اینكه برعكس بر عقده های دلشان و بیماری روحشان دائماً افزوده می شود.
چهارم اینكه: امر چنان بر آنان مشتبه شده است كه حتی خودشان هم خیال می كنند كه كارهایشان در راه اصلاح جامعه است؛ یعنی بر تباهكاری و اخلالگری خودشان لباس اصلاح پوشانده اند و خودشان هم باور كرده اند.
پنجم آنكه: اینان خودْ مردم سفیه و احمقی هستند و دیگران را سفیه می پندارند.
ششم اینكه: دوچهره هستند و یكی از مظاهر دوچهرگی شان این است كه در این مجلس به گونه ای سخن می گویند و وقتی به مجلس دیگر می روند درست ضد آن را بر زبان می رانند.
اینها صفات ویژه ی منافقین است كه قرآن مجید در این آیات آورده است.
در اینجا چند نكته است كه بایستی مورد بحث قرار دهیم:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 144

[1] . هود / 61.
[2] . اسراء / 20.
[3] . در ذیل كلمه ی «رب» در این زمینه مفصل تر بحث شده است.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است