در
کتابخانه
بازدید : 2837804تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (1)</span>آشنایی با قرآن (1)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (2)</span>آشنایی با قرآن (2)
Collapse <span class="HFormat">آشنایی با  قرآن (3)</span>آشنایی با قرآن (3)
Collapse <span class="HFormat">تفسیر سوره ی انفال</span>تفسیر سوره ی انفال
Expand تفسیر سوره ی انفال (1) تفسیر سوره ی انفال (1)
Expand تفسیر سوره ی انفال (2) تفسیر سوره ی انفال (2)
تفسیر سوره ی انفال (3)
تفسیر سوره ی انفال (4)
Expand تفسیر سوره ی انفال (5) تفسیر سوره ی انفال (5)
Expand تفسیر سوره ی انفال (6) تفسیر سوره ی انفال (6)
Expand تفسیر سوره ی انفال (7) تفسیر سوره ی انفال (7)
تفسیر سوره ی انفال (8)
Expand تفسیر سوره ی انفال (9) تفسیر سوره ی انفال (9)
تفسیر سوره ی انفال (10)
Expand تفسیر سوره ی انفال (11) تفسیر سوره ی انفال (11)
Collapse تفسیر سوره ی انفال (12) تفسیر سوره ی انفال (12)
Expand تفسیر سوره ی انفال (13) تفسیر سوره ی انفال (13)
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره ی توبه</span>تفسیر سوره ی توبه
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (4)</span>آشنایی با قرآن (4)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (5)</span>آشنایی با قرآن (5)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (6)</span>آشنایی با قرآن (6)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (7)</span>آشنایی با قرآن (7)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (8)</span>آشنایی با قرآن (8)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (9)</span>آشنایی با قرآن (9)
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
در زندگی فردی بشر عامل اوّلی اختلاف است یعنی اصل این است كه هیچ دو نفری با همدیگر اتحاد نداشته باشند. به عبارت دیگر قطع نظر از نیروی خارجی كه باید بر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 320
وجود انسان حكومت كند، اگر انسان باشد با همان نیروهای داخلی اش، اصل، اختلاف است، چرا؟ برای اینكه من به حكم غریزه و طبیعت خودم دنبال منافع شخص خودم و دفع مضرّات از شخص خودم هستم. شما هم به حكم همان غریزه ذاتی خودتان دنبال منافع خودتان و دفع زیانها از خودتان هستید. همین مطلب سبب می شود كه میان ما و شما در یك مواردی اصطكاك و تصادم پیدا بشود. یك منفعتی را من می خواهم ببرم، شما هم می خواهید ببرید. از همین جا تصادم و اختلاف به وجود می آید. این، اصل اوّلی است كه عرض كردم، ولی یك عواملی پیدا می شود كه اینها اصل اول نیست، اصل دوم است. آن عوامل، افراد را با یكدیگر متحد می كند. مثلاً ما چند نفر در عین اینكه منافعمان با یكدیگر اصطكاك دارد، چون فكر و اندیشه داریم، می بینیم یك منفعتی هست كه من به تنهایی نمی توانم به دست بیاورم، شما هم به تنهایی نمی توانید به دست بیاورید، می گوییم بیاییم با همدیگر اشتراك مساعی كنیم تا همه مان منتفع بشویم؛ بعد هم منافع را میان خودمان تقسیم می كنیم. این عامل سبب می شود كه ما با یكدیگر متفق و متحد بشویم. یا یك دشمن مشترك پیدا می كنیم، با همدیگر متحد شده و یك جبهه تشكیل می دهیم كه در مقابل او بتوانیم دفاع كنیم. ولی این گونه امور ما را متحد نمی كند، همكار می كند. وقتی چند نفر سرمایه دار سرمایه هایشان را روی هم می گذارند تا یك معامله ی پرسودی انجام بدهند، اینها با یكدیگر همكاری می كنند، هماهنگی هم در میانشان پیدا می شود اما روحشان با یكدیگر آمیخته نیست، فقط همكاری است برای بردن سود بیشتر، و لهذا همان ساعتی كه این سودِ بیشتر از میان برود همكاری بهم می خورد؛ همان ساعتی كه می بینند بعضی از این افراد را می شود كنار زد تا خودشان سود بیشتری ببرند آنها را كنار می زنند.
ولی گاهی یك عواملی در انسان پیدا می شود كه واقعاً انسانها را متفق و متحد می كند؛ نه فقط همكار می كند، همروح و همدل می كند، و همدلی مافوق همكاری است، مافوق همزبانی است؛ یعنی طوری می شود كه هر فردی درباره ی سرنوشت فرد دیگر آن اندازه می اندیشد كه درباره ی سرنوشت خود می اندیشد، او را همان مقدار دوست دارد كه خودش را دوست دارد و بلكه بیشتر، دیگری را بر خودش مقدّم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 321
می دارد. آیه ی كریمه ی قرآن می فرماید: وَ یُؤْثِرونَ عَلی اَنْفُسِهِم وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ [1] یعنی دیگران را بر خودشان مقدّم می دارند هرچند خودشان در فقر و تنگدستی باشند.

این یك مسئله ی دیگری است. چطور می شود كه افرادی واقعاً از نظر روحی متحد بشوند در حدی كه همروح بشوند نه فقط همكار برای جلب منافع یا دفع مضرّات.

گاهی افرادی با یكدیگر همكاری می كنند ولی همروح نمی باشند. همروحی بستگی دارد به اینكه در روح افراد یك عاطفه ای پیدا بشود كه به موجب آن عاطفه، افراد، خودشان را یكی ببینند، عضو یك پیكر ببینند. این است كه گفتیم اصل اوّلی در زندگی بشر اختلاف است و اگر اتحادی پیدا بشود به معنی همكاری است نه اتحاد واقعی، آنهم در شرایط خاصی كه منافع اقتضا كند.
ولی گاهی عاطفه ای از خارج بر روح انسان حكومت می كند كه افراد با یكدیگر متحد می شوند، واقعاً همروح می شوند. این عاطفه گاهی عواطف به اصطلاح ملی است مثل هموطنی، همزبانی، همنژادی كه تا اندازه ای روحیه ها را با یكدیگر یكی می كند ولی نه خیلی زیاد. آن عاملی كه واقعاً افراد را همروح می كند ایمان الهی است. هرگز تاریخ جهان اتحادی را كه در میان همدینها و هم ایمانها بوده است در میان گروههای دیگر نشان نداده است كه اصلاً خودشان را یكی ببینند. در یكی از غزوات صدر اسلام است، گویا در مؤته است، مورخین نوشته اند بعد از خاتمه ی جنگ كسی در میان مجروحین سیر می كرد كه اگر می تواند مجروحین را نجات بدهد. به یك مردی رسید در حالی كه سخت تشنه بود [2]. یك كاسه آب پیدا كرد. وقتی رفت به او بدهد، او اشاره كرد به رفیق مجروحش كه به او بده. رفت سراغ او. او نیز اشاره كرد به رفیق مجروح دیگری و گفت به او بده (و بعضی تا نُه نفر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 322
نوشته اند) . رفت سراغ سومی، دید مرده. آمد سراغ دومی دید او هم مرده. آمد سراغ اولی دید او هم مرده است. این مقدار همدلی در جایی است كه انسان واقعاً درد دیگری را درد خودش احساس كند. امیرالمؤمنین فرمود: اَوْ اَبیتَ مِبْطاناً وَ حَوْلی بُطونٌ غَرْثی وَ اَكْبادٌ حَرّی اَوْ اَكونَ كَما قالَ الْقائِلُ:
وَ حَسْبُكَ داءً اَنْ تَبیتَ بِبِطْنَةٍ
وَ حَوْلَكَ اَكْبادٌ تَحِنُّ اِلَی الْقِدِّ
این درد مرا بس است كه من با شكم سیر بخوابم و در اطرافم شكمهای گرسنه باشد.
این مسئله [یعنی همدلی ] آنقدر مهم است كه قرآن آن را به عنوان یك نعمت بسیار بزرگ بر پیغمبر اكرم بیان می كند، مخصوصاً در میان مردم عربستان كه از همه ی مردم روی زمین متفرق تر و متشتت تر بودند و اختلافات در میانشان بیشتر و شدیدتر بود، هم كمّاً و هم كیفاً. كمّاً از آن جهت كه هر دو قبیله ای با هم جنگ داشتند و در داخل خودشان نیز اختلاف داشتند؛ و كیفاً از آن جهت كه كینه های اینها در حد اینكه پشت سر یكدیگر حرف بزنند و از همدیگر غیبت و انتقاد كنند و یا در حد رقابت اقتصادی نبود، شمشیر بود و خونریزی و اسارت. در خود مدینه دو قبیله زندگی می كردند به نام اوس و خزرج، و در كنارشان یهودیها بودند، یهودیهای بنی قریظه، یهودیهای بنی نضیر و یهودیهای غَطفان. خود یهودیها با همدیگر اختلاف داشتند. بنی نضیر دشمن بنی قریظه، بنی قریظه دشمن بنی نضیر، و بنی غطفان دشمن هر دو، و همه ی یهودیها دشمن اوس و خزرج بودند. خود اوس و خزرج از یك ریشه بودند یعنی اولاد دو برادر بودند ولی با همدیگر جنگ داشتند، جنگهایی تمام نشدنی! ملای رومی می گوید:
دو قبیله اوس و خزرج نام داشت
هر یكی شان جام خون آشام داشت
كینه های كهنه شان از مصطفی
محو شد در نور اسلام و صفا
ای پیغمبر! نترس! اگر دست صلح و سلامت به سوی تو دراز كردند تو هم آنها را رد نكن: وَ اِنْ جَنَحوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَی اللّهِ اِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ تا آنجا كه می فرماید: هُوَ الَّذی اَیَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنینَ. وَ اَلَّفَ بَیْنَ قُلوبِهِمْ خدا همان است كه میان دلهای این مؤمنین التیام و الفت به وجود آورد، اتحاد و یگانگی به وجود آورد.

مگر با قدرت زر و پول یا با قدرت دیگری مثل زور ممكن است چنین اتحادی را به وجود آورد؟ ! وَ اَلَّفَ بَیْنَ قُلوبِهِمْ خدا همان كسی است كه با نیروی ایمان در میان دلهای اینها الفت به وجود آورد. با قدرت دیگر نمی شد. لَوْ اَنْفَقْتَ ما فِی الْاَرْضِ جَمیعاً ما اَلَّفْتَ بَیْنَ قُلوبِهِمْ اگر مسئله ی ایمان نمی بود و می خواستی اینها را با پول متحد كنی، اگر تمام ثروت جهان را به اینها می دادی محال بود متحد بشوند؛ بلكه ثروت دادن،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 323
بیشتر باعث اختلاف می شود. با جاذبه ی ثروت می شود عده ای را دور خود جمع كرد، ولی ثروت نمی تواند كسانی را كه پول به آنها داده می شود با همدیگر برادر كند.

امكان ندارد. وَلكِنَّ اللّهَ اَلَّفَ بَیْنَهُمْ اِنَّهُ عَزیزٌ حَكیمٌ اما خدا میان اینها با نیروی ایمان الفت به وجود آورد. خدا غالب و حكیم است.
ای پیغمبر! ما برایت نیرو به وجود آوردیم، از چه راه؟ باز تكرار: یا اَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ ای پیغمبر! از این خدعه ها و مكرها نترس، خدا تو را بس است و این مؤمنینی كه پیرو تو هستند و نیروی خدایی دارند. پس نترس از صلح و سلام. در عین حال قرآن همان طور كه از مجموع آیات آن معلوم است نه طرفدار جنگ است به طور كلی و در هر شرایطی و نه طرفدار صلح است به طور كلی و در هر شرایطی. در شرایط خاصی پیشنهاد صلح می كند و به پیغمبر صلی الله علیه و آله اصرار و تأكید می كند كه از صلح و سلام نترس و مگذر؛ و در شرایطی كه معلوم شود طرف خائن است و در همان شرایطی است كه جلسه ی پیش عرض كردیم، می گوید با اینها بجنگ.
بعد از این آیه می فرماید: یا اَیُّهَا النَّبیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنینَ عَلَی الْقِتالِ ای پیغمبر! اهل ایمان را بر قتال ترغیب و تحریض كن. ممكن است كسی بگوید در اینجا چه تناسبی است میان مسئله ی صلح و اینكه می گوید مؤمنین را تحریض بر قتال كن. این مطلب را باید برایتان روشن كنم.
از مجموع آیات قرآن و سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله این مطلب به دست می آید كه مسلمانان و یا لااقل سربازان اسلامی همیشه باید آمادگی كامل برای جهاد داشته باشند. در آیات پیش خواندیم: وَ اَعِدّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ. نمی گوید در حال جنگ نیرو تهیه كنید. می گوید نیرو تهیه كنید. نیرو را قبلاً باید تهیه كرد. جنگ ممكن است در فاصله ی پنج روز ضرورتش احساس شود. نیرو را كه در ظرف پنج روز نمی شود تهیه كرد. مهیا بودن و نیرومند بودن را اسلام برای همیشه توصیه می كند اما جنگ را در شرایط خاصی. [ابتدا مسئله ی صلح را مطرح می كند] [3] ولی بعد می گوید مسلمین را به جنگیدن و جهاد ترغیب كن. روح مسلمان همیشه باید آماده ی جنگ باشد. حدیثی از پیغمبر اكرم نقل كرده اند كه مضمون عجیبی دارد. پیغمبر اكرم فرمود:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 324
مَنْ لَمْ یَغْزُ وَ لَمْ یُحَدِّثْ نَفْسَهُ بِغَزْوٍ ماتَ عَلی شُعْبَةٍ مِنَ النِّفاقِ آن كس كه جهاد نكرده باشد و یا لااقل آرزوی جهاد را در دل خود پرورش نداده باشد (حدیث نفس به جهاد نكرده باشد) یعنی فكر و اندیشه ی جهاد در قلبش نباشد، چنین كسی می میرد با نوعی از نفاق؛ یعنی در عمق روح این آدم نوعی نفاق وجود خواهد داشت. این نفاقی كه در این حدیث آمده است غیر از آن نفاقی است كه انسان خودش هم می فهمد منافق است. این یك دورویی است كه انسان خودش هم نمی داند. مثلاً ما عادت كرده ایم كه به لفظ خطاب می كنیم وجود مقدس اباعبداللّه علیه السلام را و می گوییم: اَلسَّلامُ عَلَیْكَ وَ عَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِكَ فَیا لَیْتَنا كُنّا مَعَكَ فَنَفوزَ فَوْزاً عَظیماً ای كاش ما با تو بودیم (البته چون ما عربی نمی دانیم، خودمان هم نمی فهمیم چه می گوییم؛ شاید همین را هم روی جِد نمی گوییم) كه به یك رستگاری بزرگ نائل می شدیم. اما این، حرف است. واقعاً اگر صحنه ای مثل صحنه ی كربلا ایجاد شود یعنی امام حسینی باشد، همین ماها كه یك عمر برای امام حسین داد كشیده ایم، گریه كرده ایم، حسین حسین كرده ایم، مردی هستیم كه در یك چنین صحنه ای پایداری كنیم؟ البته الآن پیش خودمان اینجور خیال می كنیم ولی این طور نیست.
قضیه ی معروفی است درباره ی یكی از علمای بزرگ شیعه. یكی از علمای قم برای من نقل می كرد كه مرحوم فیض درباره ی این جمله ای كه از حضرت امام حسین نقل شده است كه ایشان در شب عاشورا فرمودند: من اصحابی بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم، می گفت من باور نمی كنم چنین چیزی را امام فرموده باشد. گفته بودند چرا؟ گفته بود مگر آنها چكار كردند كه امام بگوید اصحابی از اینها بالاتر نیست؟ آنهایی كه امام حسین را كشتند خیلی آدمهای بدی بودند؛ اینهایی كه امام حسین را یاری كردند كار مهمی انجام ندادند. هر مسلمانی جای آنها می بود، وقتی می گفتند فرزند پیغمبر، امام زمان در دست دشمن تنها مانده است، قهراً می ایستاد. یك شب در عالم رؤیا دید كه صحرای كربلاست، امام حسین با هفتاد و دو تن در یك طرف، لشكر سی هزار نفری دشمن هم در طرف دیگر. آن جریان به نظرش آمد كه موقع ظهر است و می خواهند نماز بخوانند. حضرت امام حسین علیه السلام به همین آقا فرمودند شما جلو بایستید تا ما نماز بخوانیم (همان طور كه سعید بن عبداللّه حنفی و یكی دو نفر دیگر خودشان را سپر قرار دادند) . دشمن تیراندازی می كرد. این آقا رفت جلو ایستاد. اولین تیر از دشمن داشت می آمد. تا دید تیر دارد می آید، خم شد. ناگاه دید
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 325
كه تیر به امام اصابت كرد. در همان عالم خواب گفت: اَسْتَغْفِرُ اللّهَ رَبّی وَ اَتوبُ اِلَیْهِ، عجب كار بدی كردم! این دفعه دیگر نمی كنم. دفعه ی دوم تیر آمد. تا نزدیك او شد دومرتبه خودش را خم كرد. چند دفعه این جریان تكرار شد؛ دید بی اختیار خم می شود. در این هنگام امام به او فرمود: اِنّی لااَعْلَمُ اَصْحاباً خَیْراً وَ لا اَفْضَلَ مِنْ اَصْحابی من اصحابی از اصحاب خودم بهتر نمی شناسم. یعنی تو خیال كرده ای هر كه كتاب خواند مجاهد می شود؟ ! این حقیقتی است: مَنْ لَمْ یَغْزُ وَ لَمْ یُحَدِّثْ نَفْسَهُ بِغَزْوٍ ماتَ عَلی شُعْبَةٍ مِنَ النِّفاقِ كسی كه عملاً مجاهد نبوده است یا لااقل این اندیشه را نداشته كه مجاهد باشد در درون روحش یك دورویی وجود دارد یعنی موقع جهاد كه می شود در می رود.
داستانی در مثنوی است كه با این حدیث، خوب تطبیق می كند. می گوید یك مرد زاهد و عابدی بود كه همه ی واجبات و مستحبات را بجا می آورد. یك وقت با خودش فكر كرد كه من همه ی كارهای ثواب را انجام داده ام مگر جهاد را. نماز زیاد خوانده ام، روزه زیاد گرفته ام، زكات داده ام، حج رفته ام ولی جهاد نكرده ام. به مجاهدینی كه در آن زمان بودند- زمان صلیبیها- گفت اگر یك وقت جهادی پیش آمد ما را هم خبر كنید كه به این ثواب نائل بشویم. گفتند بسیار خوب، تو را هم خبر می كنیم. یك روز آمدند این آقایی را كه به عمرش جهاد ندیده بود خبر كردند كه آقای زاهد بفرمایید برویم جهاد. اسبی هم برای او تهیه كردند و راه افتادند. یك روز در خیمه نشسته بودند، یكمرتبه شیپور به صدا درآمد، حمله شروع شد. آنها كه سرباز بودند و سربازی كرده بودند مثل كبوتر پریدند روی اسبهاشان و رفتند. این آقای زاهد تا جنبید و رفت لباسهایش را به تن كرد، تیر و كمانش را به پشتش انداخت، شمشیرش را برداشت و اسبش را آماده كرد یكی دو ساعت طول كشید.

آنها برگشتند. گفت: قضیه چه بود؟ گفتند: بله، رفتیم و دشمن چنین بود، از كجا حمله كرده بود، زدیم و كشتیم و چنین كردیم و برگشتیم. گفت: عجب كاری شد! پس ما چی؟ ! گفتند: تو كه نجنبیدی. گفت: پس ما از درك این ثواب و از این فیض محروم ماندیم. یكی از سربازها گفت: حالا برای اینكه دستت خالی نماند، یكی از آن شریرهای دشمن كه خیلی مسلمان كشته بود ما او را به اسارت گرفتیم و اكنون در خیمه ای است و كَتش را بسته ایم و اصلاً باید اعدام بشود. خیلی آدم بدی است.

برای اینكه تو هم به ثواب نائل شده باشی برو او را گردن بزن. زاهد رفت. تا رفت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 326
جلو، اسیر كه یك آدم گردن كلفتی بود یكمرتبه چشم غرّه ای به او رفت و نعره ای كشید و گفت: برای چه آمدی؟ تا این را گفت، زاهد بیهوش شد و افتاد. اسیر در حالی كه كَتش بسته بود آمد روی سینه ی او خوابید و با دهانش شروع كرد گلوی او را گاز گرفتن تا كم كم بلكه شاهرگ او را قطع كند. مجاهدین دیدند زاهد دیر كرد.

گفتند نكند حادثه ای پیش آمده باشد. وقتی كه رفتند، دیدند زاهد بیهوش افتاده و كافر هم نزدیك است شاهرگ او را ببُرد. او را گرفتند عقب زدند و از بین بردند و زاهد را آب به رویش پاشیدند و حال آوردند. گفتند: قضیه چه بود؟ گفت: واللّه من نفهمیدم. همین كه نزدیك او رفتم چشم غرّه ای به من رفت و فریادی كشید و من دیگر چیزی نفهمیدم. این است معنی: مَنْ لَمْ یَغْزُ وَ لَمْ یُحَدِّثْ نَفْسَهُ بِغَزْوٍ ماتَ عَلی شُعْبَةٍ مِنَ النِّفاقِ.
ما عبادتهایی بی مایه و كم مایه را از نظر بدنی انجام می دهیم. این عبادتهای ما، این نمازهای ما، این قرآن خواندنهای ما، این ذكر گفتنهای ما كه روح ندارد و هیكلش هم چیز كوچكی است، اغلب در ما ایجاد غرور می كند و در نتیجه خودمان را از همه ی مردم دنیا بهتر می دانیم. چنین مسلمانی مسلمان واقعی نیست و همان طور كه پیغمبر اكرم فرمودند اگر بمیرد هم در درونش یك نفاق و دورویی وجود دارد.
لهذا می فرماید: یا اَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنینَ عَلَی الْقِتالِ همیشه اینها را به امر جهاد ترغیب كن، همیشه بگذار روح اینها مجاهد و آماده باشد، یادشان نرود كه جهادی هم هست؛ در همان حالِ صلح و سَلم هم اینها روحاً مجاهد باشند. بعد می فرماید: اِنْ یَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرونَ صابِرونَ یَغْلِبوا مِائَتَیْنِ وَ اِنْ یَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ یَغْلِبوا اَلْفاً مِنَ الَّذینَ كَفَروا بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لایَفْقَهونَ تو مؤمنین را آماده به جنگ كن. اگر مؤمن با آن فقاهت ایمانی خودش و آن امر معنوی، تربیت جهادی هم پیدا كند، یك فرد از اینها مساوی است با ده فرد از آنها، بیست تا از اینها مساوی است با دویست تا از آنها، صد تا از اینها مساوی است با هزارتا از آنها، حال چرا؟ آیا اینها نژادشان با آنها فرق می كند؟ نژادشان كه فرق نمی كند. آیا زور بازوی مؤمنین بیشتر است از زور بازوی كافران؟ قرآن این را نمی خواهد بگوید كه زور بازوی مسلمانها كه در مدینه هستند از زور بازوی كافرهایی كه در مكه هستند بیشتر است. اینها اغلبشان انصار یعنی اوس و خزرجی بودند و قریش از اینها طبعاً شجاعتر بودند و ضعیفتر نبودند. مهاجرین هم كه اكثر از قریش بودند و از جنس آنها. در عین حال قرآن می گوید: مؤمن اگر سرباز
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 327
و مجاهد بشود، [به عبارت دیگر سرباز و مجاهد] اگر فقاهت ایمانی پیدا كند با ده كافر برابر است: اِنْ یَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرونَ صابِرونَ یَغْلِبوا مِائَتَیْنِ اگر بیست پایدار از این مؤمنین باشند، بر دویست تا از آنها پیروز می شوند. یك بر ده. وَ اِنْ یَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ یَغْلِبوا اَلْفاً مِنَ الَّذینَ كَفَروا و اگر صدتا از شما به این شكل باشند، بر هزارتای آنها پیروز می شوند و نتیجه اش این است كه یك لشكر ده هزار نفری از شما بر یك لشكر صد هزارنفری از آنها پیروز می شوند؛ به حكم چی؟ به حكم فقاهت ایمانی.

اینجا عكسش را می گوید: چون آنها فقاهت [4] ندارند. اینها فقیهِ ایمانی هستند، بصیرت ایمانی دارند. این، غلبه ی بصیرت است. بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لایَفْقَهونَ كفار مردمی نفهم و بی بصیرت هستند؛ یعنی برعكس، مؤمنین مردمی فهیم و با بصیرت هستند.
بعد از این آیه، آیه ای است كه به نظر می رسد حكم نسخ را پیدا می كند ولی نسخ نیست: اَلْانَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ اَنَّ فیكُمْ ضَعْفاً اكنون خداوند بر شما تخفیف داد و دانست كه در شما ضعف وجود دارد. نه، اگر صدتا از شما باشد بر دویست تا از آنها پیروز می شوند. در اینجا این مسئله پیش می آید كه این دو آیه با هم فاصله ندارند و پشت سر یكدیگرند؛ چطور می شود كه ابتدا می فرماید بیست تای شما بر دویست تای آنها پیروز می شوند، و بعد بلافاصله می گوید یكی از شما بر دوتای آنها پیروز می شود. آیا این آیات مربوط به یك مورد است یا دو مورد؟ در اینكه مربوط به دو مورد است شكی نیست. یعنی آیه ی اول مربوط به یك وقت بوده، و آیه ی دوم مربوط به وقت دیگر. آیه ی اول مربوط به اوایل كار و جنگ بدر بوده؛ آیه ی دوم مربوط به اواخر بوده است مثل جنگ حُنین. حال سؤال این است كه اگر نیروی ایمان [نسبت را] یك بر ده می كند، چطور اینجا یك بر دو شد؟ آیا مسلمانها ضعیف الایمان شدند؟ اول ایمانشان قوی بود، تدریجاً ضعیف شد؟ چنین نیست. یا العیاذباللّه- كه این كفر است خداوند تبارك و تعالی اشتباه كرد، اول گفت یكی تان برابر با ده تا از آنهاست، بعد گفت نه، یكی تان برابر با دوتا از آنهاست؟ این هم محال و منافی با اصول خود قرآن است كه خداوند بر هر چیزی داناست، بر غیب و شهادت داناست، بر گذشته و آینده داناست. پس قضیه از چه قرار است؟ قضیه این است كه آیه نمی گوید هریك فرد شما در گذشته برابر بود با ده فرد كافر و حالا برابر است با
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 328
دو فرد كافر، بلكه مقصود این است كه جمع شما در گذشته برابر بود با ده برابر این جمع از كافران، و اكنون جمع شما برابر است با دو برابر این جمع از كافران؛ اكنون ضعیف شده اید. نه اینكه آن افراد ضعیف شده اند، بلكه مسلمین در ابتدای صدر اول، مثلاً در موقع جنگ بدر افرادی زبده بودند، همان «قَوْمٌ یَفْقَهون» بودند كه قرآن می گوید؛ به تدریج- مخصوصاً بعد از فتح مكه كه دیگر مردم گروه گروه می آمدند مسلمان می شدند و در میان آنها «مُؤَلَّفَةٌ قُلوبُهُمْ» و حتی افراد ضعیف الایمان بودند- در میان مسلمین افرادی پیدا شدند كه نیروی یك نفر اینها فقط برابر بود با نیروی یك نفر آنها یا كمتر. نتیجه این شد كه افراد مؤمن زبده ی مسلمان كه یك نفرشان بر ده نفر از كفار پیروز می شد در اقلیت قرار گرفتند و لشكر مسلمین در مجموع فقط بر دو برابرش می توانست غلبه كند نه بر ده برابر.
مؤید این مطلب كه عرض می كنم نظر قرآن به جمع است [این است كه ] آنجا هم كه می فرماید یك نفر شما برابر با ده نفر آنهاست، نمی خواهد بگوید كه هریك فرد از شما با ده نفر از كفار برابر است. مسلّم در میان مسلمین افرادی بودند كه با ده نفر برابر نبودند و نیز افرادی بودند كه بر پنجاه نفر هم غلبه می كردند مثل علی علیه السلام.

مقصود این است كه در ابتدا جمع مسلمین بر ده برابر خود از دشمن پیروز می شد ولی در اواخر كه افرادی كه تربیت اسلامی داشته باشند در اقلیت بودند و مردم فوج فوج مسلمان می شدند و هنوز ایمانشان قوی نشده داخل لشكر اسلام می گردیدند [5] فقط بر دو برابر خود می توانست پیروز شود. این است كه می فرماید در گذشته چنین بودید ولی خداوند حالا دانست كه در شما ضعف است (نه اینكه قبلاً نمی دانست.

دانستن خدا مساوی با بودن است و بودن مساوی با دانستن خداست) یعنی حالا شما به این حالت درآمده اید كه در شما ضعف است. تفسیر بیشترش را ان شاءاللّه در هفته ی آینده عرض می كنم. و صلی اللّه علی محمد و آله الطاهرین.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 329
13

[1] . حشر/ 9.
[2] . چون قطع نظر از اینكه انسان در آن گرمای عربستان احتیاج به آب دارد، خود تلاش جنگ تشنگی آور است و از این بالاتر كسی كه مجروح می شود چون خون از بدنش می رود خیلی تشنه می شود زیرا بدن فوراً شروع می كند به خون سازی و می خواهد آن كمبود خون را جبران كند، و ساخته شدن خون هم در درجه ی اول احتیاج به آب دارد. این است كه كسی كه از بدنش خون زیاد می رود فوق العاده تشنه می شود.
[3] . [افتادگی از متن پیاده شده از نوار است. ]
[4] . [به معنی فهم عمیق ]
[5] . مثل خود اهل مكه كه تازه مسلمان شده بودند، آمدند جزء لشكر اسلام قرار گرفتند و در حُنین مسلمین در یك شبیخون شكست خوردند. البته شكست خود را جبران كردند. غافلگیر شده بودند.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است