در
کتابخانه
بازدید : 2837407تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (1)</span>آشنایی با قرآن (1)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (2)</span>آشنایی با قرآن (2)
Collapse <span class="HFormat">آشنایی با  قرآن (3)</span>آشنایی با قرآن (3)
Collapse <span class="HFormat">تفسیر سوره ی انفال</span>تفسیر سوره ی انفال
Expand تفسیر سوره ی انفال (1) تفسیر سوره ی انفال (1)
Expand تفسیر سوره ی انفال (2) تفسیر سوره ی انفال (2)
تفسیر سوره ی انفال (3)
تفسیر سوره ی انفال (4)
Expand تفسیر سوره ی انفال (5) تفسیر سوره ی انفال (5)
Expand تفسیر سوره ی انفال (6) تفسیر سوره ی انفال (6)
Expand تفسیر سوره ی انفال (7) تفسیر سوره ی انفال (7)
تفسیر سوره ی انفال (8)
Expand تفسیر سوره ی انفال (9) تفسیر سوره ی انفال (9)
تفسیر سوره ی انفال (10)
Expand تفسیر سوره ی انفال (11) تفسیر سوره ی انفال (11)
Expand تفسیر سوره ی انفال (12) تفسیر سوره ی انفال (12)
Expand تفسیر سوره ی انفال (13) تفسیر سوره ی انفال (13)
Collapse <span class="HFormat">تفسیر سوره ی توبه</span>تفسیر سوره ی توبه
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (4)</span>آشنایی با قرآن (4)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (5)</span>آشنایی با قرآن (5)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (6)</span>آشنایی با قرآن (6)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (7)</span>آشنایی با قرآن (7)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (8)</span>آشنایی با قرآن (8)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (9)</span>آشنایی با قرآن (9)
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم
بَراءَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسولِهِ اِلَی الَّذینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكینَ. فَسیحوا فِی الْاَرْضِ اَرْبَعَةَ اَشْهُرٍ وَ اعْلَموا اَنَّكُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللّهِ وَ اَنَّ اللّهَ مُخْزِی الْكافِرینَ. وَ اَذانٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسولِهِ اِلَی النّاسِ یَوْمَ الحَجِّ الْاَكْبَرِ اَنَّ اللّهَ بَری ءٌ مِنَ الْمُشْرِكینَ وَ رَسولُهُ فَاِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَكُمْ وَ اِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَموا اَنَّكُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللّهِ وَ بَشِّرِ الَّذینَ كَفَروا بِعَذابٍ اَلیمٍ. اِلَّا الَّذینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصوكُمْ شَیْئاً وَ لَمْ یُظاهِروا عَلَیْكُمْ اَحَداً فَاَتِمّوا اِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ اِلی مُدَّتِهِمْ اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقینَ. فَاِذَا انْسَلَخَ الْاَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكینَ حَیْثُ وَجَدْتُموهُمْ وَ خُذوهُمْ وَاحْصُروهُمْ وَاقْعُدوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَاِنْ تابوا وَ اَقامُوا الصَّلوةَ وَ اتَوُا الزَّكوةَ فَخَلّوا سَبیلَهُمْ اِنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحیمٌ. وَ اِنْ اَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكینَ اسْتَجارَكَ فَاَجِرْهُ حَتّی یَسْمَعَ كَلامَ اللّهِ ثُمَّ اَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لایَعْلَمونَ [1].
سوره ی برائت است. در جلسه ی گذشته اجمالاً عرض كردیم یك مطلب، مسلّم است كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 346
سوره ی برائت در میان همه ی سوره های قرآن این وضع استثنایی را دارد كه فاقد بِسْمِ اللّه است و بِسْمِ اللّه در اول این سوره نیست. حالا چرا این سوره فاقد بِسْمِ اللّه است؟ آیا این سوره یك سوره ی مستقل است و یا دنباله ی سوره ی انفال است و سوره ی جداگانه ای نیست و از این جهت بِسْمِ اللّه ندارد، زیرا در احادیث وارد شده كه وقتی آیات قرآن نازل می شد مسلمین این مطلب را كه آیا یك سوره تمام شده است و سوره ی دیگری است یا دنباله ی سوره ی پیشین است، با «بسم اللّه الرحمن الرحیم» می فهمیدند، یعنی وقتی كه آیه نازل می شد اگر با «بسم اللّه الرحمن الرحیم» شروع می شد، این امر علامت این بود كه این آیات یك سوره ی مستقل است. پس بعضی ها می گویند «برائت» از این جهت بِسْمِ اللّه ندارد كه سوره ی مستقلی نیست، و بعضی دیگر می گویند علت اینكه بِسْمِ اللّه ندارد این نیست بلكه این آیات سوره ی مستقلی است لیكن چون این سوره، سوره ی اعلام خشم و اعلام غضب است و بِسْمِ اللّه آیه ی رحمت است، از این جهت بِسْمِ اللّه در اول این سوره نیامده است.
در این سوره، ما به مسائل زیادی برمی خوریم كه این مسائل بیشتر در اطراف دو سه مطلب است: یكی درباره ی روابط مسلمانان با مشركان. مشرك یعنی كسی كه در پرستشهای رسمی غیرخدا را پرستش می كند مثل همان بت پرستهای عربستان یا ستاره پرستان یا خورشیدپرستان یا انسان پرستها یا آتش پرستها كه در دنیا بوده اند، و واقعاً انسان یا ستاره یا آتش یا خورشید و یا دریا را پرستش می كرده اند. مشركین از نظر قرآن حسابشان با سایر غیر مسلمانان یعنی افراد موحد و خداپرست - مخصوصاً آنها كه به یكی از ادیان آسمانی كه ریشه ای دارد معتقدند فرق می كند.

«مشرك» از نظر روابط مسلمان با غیر مسلمان یك وضع دارد و غیر مشرك كه قرآن آنها را اهل كتاب می گوید وضع دیگری دارد كه بعد ان شاءاللّه در همین سوره توضیح خواهیم داد.
پس یك قسمت از بحث، مربوط به مشركین است و ابتدا هم از مشركین شروع می شود. قسمتی از آیات این سوره مربوط به اهل كتاب است، غیر مسلمانانی كه خود را پیرو یكی از كتابهای آسمانی سابق می دانند یعنی یهودیها و مسیحیها و حتی مجوسها. یك قسمت از این سوره بحث درباره ی منافقان است. درباره ی منافقان هم در این سوره زیاد بحث شده است. منافقان یعنی كسانی كه متظاهر به اسلامند ولی در قلبشان ودر عمق روحشان مسلمان نیستند، كافرند، غیر مسلمانند، و در نتیجه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 347
مردمی هستند دو چهره: یك چهره شان چهره ی مسلمانی و چهره ی دیگرشان چهره ی كفر است. وقتی با مسلمانان می نشینند اظهار مسلمانی می كنند و عمل مسلمانی انجام می دهند، و وقتی با كافران می نشینند مانند آنها هستند و خودشان را از آنها به حساب می آورند. آیات اول این سوره تا نزدیك چهل آیه مربوط به مشركین است.
اینجا یك تاریخچه ای هست كه ما باید متوجه آن باشیم تا اینكه مفهوم سوره ی برائت برایمان روشن بشود:
می دانیم كه اسلام دین توحید است و برای هیچ مسئله ای به اندازه ی توحید یعنی خدای یگانه را پرستش كردن و غیر او را پرستش نكردن اهمیت قائل نیست و نسبت به هیچ مسئله ای به اندازه ی این مسئله حساسیت ندارد. مردم قریش كه در مكه بودند مشرك بودند. این بود كه یك نبرد پیگیری میان پیغمبر اكرم و مردم قریش كه همان قبیله ی رسول اكرم بودند درگرفت. سیزده سال پیغمبر اكرم در مكه بودند. بعد به مدینه آمدند و در مدینه بود كه مسلمین قوّت و قدرتی پیدا كردند. جنگ بدر و جنگ احد و جنگ خندق و چند جنگ كوچك دیگر میان مسلمین كه در مدینه بودند با مشركین قریش كه در مكه بودند درگرفت. در جنگ بدر مسلمانها فتح خیلی بزرگی كردند. در احد برعكس شكست خوردند یعنی اول پیروز شدند ولی بعد در اثر یك اشتباه شكست خوردند و بعد دومرتبه خودشان را جمع و جور كردند. پایِ هم، مسلمین در احد شكست خوردند. در خندق باز مسلمین فاتح شدند. بعد جریان حدیبیّه پیش آمد كه در جلسه ی قبل عرض كردم: ایام حج و ماههای حرام بود و همه ی مردم مجاز بودند برای انجام عمل حج به سوی كعبه بروند؛ و طبق قانون جاهلیت، قریش باید به دشمنان خودشان هم اجازه بدهند ولی به پیغمبر و مسلمین اجازه ندادند. پیغمبر از نزدیك مكه برگشت در حالی كه قرارداد صلحی با قریش امضا كرده بود. این قرارداد، بعد، از طرف قریش نقض شد و چون نقض شد از طرف مسلمین هم دیگر نقض شده بود. جریان حدیبیّه در سال ششم هجری است. در سال هشتم هجرت، پیغمبر اكرم مكه را فتح كرد، فتح بدون خونریزی. فتح مكه برای مسلمین یك موفقیت بسیار عظیم بود چون اهمیت آن تنها از جنبه ی نظامی نبود، از جنبه ی معنوی بیشتر بود تا جنبه ی نظامی. مكه اُمّ القراء عرب و مركز عربستان بود. قهراً قسمتهای دیگر تابع مكه بود و بعلاوه یك اهمیتی بعد از قضیه ی عام الفیل و ابرهه كه به مكه حمله برد و شكست خورد پیدا كرده بود. بعد از
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 348
این قضیه این فكر برای همه ی مردم عرب پیدا شده بود كه این سرزمین تحت حفظ و حراست خداوند است و هیچ جبّاری بر این شهر مسلط نخواهد شد. وقتی پیغمبر اكرم به آن سهولت آمد مكه را فتح كرد گفتند پس این امر دلیل بر آن است كه او بر حق است و خدا راضی است.
به هر حال این فتح خیلی برای مسلمین اهمیت داشت. مسلمین وارد مكه شدند. مشركین هم در مكه بودند. تدریجاً از قریش هم خیلی مسلمان شده بودند.

یك جامعه ی دوگانه ای در مكه به وجود آمده بود، نیمی مسلمان و نیمی مشرك. حاكم مكه از طرف پیغمبر اكرم معین شده بود یعنی مشركین و مسلمین تحت حكومت اسلامی زندگی می كردند. بعد از فتح مكه مسلمین و مشركین با هم حج كردند با تفاوتی كه میان حج مشركین و حج مسلمین وجود داشت. آنها آداب خاصی داشتند كه اسلام آنها را نسخ كرد. گفتیم حج یك سنت ابراهیمی است كه كفار قریش در آن تحریفهای زیادی كرده بودند. اسلام با آن تحریفها مبارزه كرد. پس یك سال هم به این وضع باقی بود.
سال نهم هجری شد. در این سال پیغمبر اكرم در ابتدا به ابوبكر مأموریت داد كه از مدینه به مكه برود و سِمَت امیرالحاجی مسلمین را داشته باشد، ولی هنوز از مدینه چندان دور نشده بود [2] كه جبرئیل بر رسول اكرم نازل شد (این را شیعه و سنی نقل كرده اند) و دستور داد پیغمبر علی علیه السلام را مأموریت بدهد برای امارت حجاج و برای ابلاغ سوره ی برائت. این سوره اعلام خیلی صریح و قاطعی است به عموم مشركین به استثنای مشركینی كه با مسلمین هم پیمان اند و پیمانشان هم مدت دار است و برخلاف پیمان هم رفتار نكرده اند؛ مشركینی كه با مسلمین یا پیمان ندارند یا اگر پیمان دارند برخلاف پیمان خودشان رفتار كرده اند و قهراً پیمانشان نقض شده است. اعلام سوره ی برائت این است كه علی علیه السلام بیاید در مراسم حج در روز عید قربان كه مسلمین و مشركین همه جمع هستند، به همه ی مشركین اعلام كند كه از حالا تا مدت چهارماه شما مهلت دارید و آزاد هستید هر تصمیمی كه می خواهید بگیرید.

اگر اسلام اختیار كردید یا از این سرزمین مهاجرت كردید كه هیچ، والّا شما
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 349
نمی توانید در حالی كه مشرك هستید در اینجا بمانید. ما دستور داریم شما را قلع و قمع كنیم به كشتن، به اسیر كردن، به زندان انداختن و به هر شكل دیگری. در تمام این چهارماه كسی متعرض شما نمی شود. این چهارماه مهلت است كه شما درباره ی خودتان فكر كنید. این سوره با كلمه ی «برائة» [3] شروع می شود: بَراءَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسولِهِ اِلَی الَّذینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكینَ. اعلام عدم تعهد است از طرف خدا و از طرف پیغمبر خدا در مقابل مردم مشرك- و در آیات بعد تصریح می كند همان مردم مشركی كه شما قبلاً با آنها پیمان بسته اید و آنها نقض پیمان كرده اند.
علی علیه السلام آمد در مراسم حج شركت كرد. اول در خود مكه این [عدم تعهد] را اعلام كرد، ظاهراً (تردید از من است) در روز هشتم كه حجاج به طرف عرفات حركت می كنند [4] در یك مجمع عمومی در مسجدالحرام سوره ی برائت را به مشركین اعلام كرد ولی برای اینكه اعلام به همه برسد و كسی نباشد كه بی خبر بماند، وقتی كه به عرفات و بعد به منی می رفتند، در مواقع مختلف و در اجتماعات مختلف مرتب می ایستاد و این اعلام خدا و رسول را با فریاد به مردم ابلاغ می كرد. نتیجه این بود كه اَیُّهَا الناس! امسال آخرین سالی است كه مشركین با مسلمین حج می كنند. دیگر از سال آینده هیچ مشركی حق حج كردن ندارد و هیچ زنی حق ندارد لخت و عریان طواف كند.
یكی از بدعتهایی كه قریش به وجود آورده بودند این بود كه به مردم غیر قریش اعلام كرده بودند هركس بخواهد طواف كند حق ندارد با لباس خودش طواف كند، باید از ما لباس عاریه كند یا كرایه كند، و اگر كسی با لباس خودش طواف
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 350
می كرد می گفتند این لباس را تو باید اینجا صدقه بدهی یعنی به فقرا بدهی. زورگویی می كردند. یك سال زنی برای حج آمده بود و می خواست با لباس خودش طواف كند. گفتند این كار ممنوع است. باید این لباس را بكَنی و لباس دیگری در اینجا تهیه كنی. گفت آخر من لباس دیگری ندارم، لباس من منحصر به همین یك دست است.

گفتند دیگر چاره ای نیست. باید از ما لباس كرایه كنی. گفت بسیار خوب، پس لخت و عور طواف می كنم. گفتند مانعی ندارد. آنوقت برخی كه نمی خواستند با لباس قریش طواف كنند و از لباس خودشان صرف نظر نمایند، لخت و عور دور خانه ی كعبه طواف می كردند.
جزء اعلامها این بود كه طواف لخت و عریان قدغن شد؛ هیچ كس حق ندارد لخت و عور طواف كند و این حرف مهملی هم كه قریش گفته اند باید از ما لباس كرایه كنید غلط است. این هم كه اگر كسی با لباس احرام خود یا غیر لباس احرام (لباس احرام را شرط نمی دانستند) طواف كرد باید آن را به فقرا بدهد، لازم نیست، باید برای خود نگه دارد.
به هرحال امیرالمؤمنین آمد و مكرر در مكرر و در جاهای مختلف این اعلام را به مردم ابلاغ كرد. نوشته اند آنقدر مكرر می گفت كه صدای علی علیه السلام گرفته بود، از بس كه در مواقع مختلف، هرجا اجتماعی بود این آیات را می خواند و ابلاغ می كرد تا یك نفر هم باقی نماند كه بعد بگوید به من ابلاغ نشد. وقتی كه علی علیه السلام خسته می شد و صدایش می گرفت، صحابه ی دیگر پیغمبر می آمدند از او نیابت می كردند و همان آیات را ابلاغ می نمودند.
یك اختلافی میان شیعه و سنی در ابلاغ سوره ی برائت موجود است و آن اینكه اهل تسنن بیشترشان به این شكل تاریخ را نقل می كنند كه پس از آنكه وحی خدا به رسول اكرم رسید كه این سوره را یا باید خودت ابلاغ كنی یا كسی از خودت، و پیغمبر علی علیه السلام را مأمور ابلاغ سوره ی برائت كرد، علی به سوی مكه آمد. تا آمد، ابوبكر مضطرب شد، پرسید: آیا امیری یا رسول؟ یعنی آیا آمده ای امیرالحاج باشی یا یك كار مخصوص داری؟ فرمود: نه، من یك رسالت مخصوص دارم، فقط برای آن آمده ام. پس ابوبكر از شغل خودش منفصل و معزول نشد؛ او كار خودش را انجام داد و علی علیه السلام هم كار خودش را. ولی اقلیتی از اهل تسنن- كه در مجمع البیان نقل شده- و همه ی اهل تشیع می گویند وقتی كه علی علیه السلام آمد، ابوبكر بكلی از شغل
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 351
خودش منفصل شد و به مدینه برگشت. تعبیر قرآن این است كه این سوره را نباید به مردم ابلاغ كند مگر خود تو یا كسی كه از توست. اهل تشیع روی این كلمه ی «از توست» تكیه می كنند، می گویند این كلمه ی «كسی كه از توست» (رَجُلٌ مِنْكَ) كه در بسیاری از روایات هست، مفهوم خاصی دارد. حالا من نظایرش را بگویم:
درباره ی حضرت ابراهیم است كه فرمود: فَمَنْ تَبِعَنی فَاِنَّهُ مِنّی [5] آن كه گام دنبال گام من بردارد از من است. این معنایش این است كه او از من جدایی ندارد. بزرگترین جمله ای كه پیغمبر اكرم درباره ی سلمان فرموده است و شاید بزرگترین جمله ای كه درباره ی یك صحابی غیر از امیرالمؤمنین فرموده است این جمله است: سَلْمانُ مِنّا اَهْلَ الْبَیْتِ سلمان جزء ما اهل بیت است. این كلمه ی «جزء ماست» بسیار عالی است؛ یعنی او از ما جدایی ندارد، بینونتی با ما ندارد. گفت: «من كی ام لیلی و لیلی كیست من» من او هستم و او من است. دیگر از این بالاتر تعبیر نیست. تعبیر دیگر- كه این حدیث را هم شیعه و سنی روایت كرده اند- درباره ی امام حسین است كه پیغمبر فرمود: حُسَیْنٌ مِنّی وَ اَنَا مِنْ حُسَیْنٍ حسین از من است و من از حسینم؛ یعنی اساساً میان ما جدایی فرض نمی شود و وجود ندارد.
آنوقت مفاد این حدیث با آن حدیث معروف دیگر كه عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدورُ حَیْثُ ما دارَ یكی می شود. علی با حق است و حق با علی است؛ دور می زند با او هرجا او دور بزند، یعنی علی علیه السلام آنجا می رود كه حق است و حق آنجا می رود كه علی علیه السلام است؛ یعنی جدایی میان ایندو وجود ندارد. این مفهوم تقریباً همان مفهوم عصمت است. علی از حق جدایی ندارد. مگر پیغمبر از حق جدایی دارد؟ ! مگر ممكن است العیاذباللّه پیغمبر حرفی بزند یا عملی انجام بدهد كه حق نباشد.

همان طور كه پیغمبر از حق جداشدنی نیست و تفكیكش فرض و امكان ندارد، تفكیك علی علیه السلام هم از پیغمبر امكان ندارد و ایندو جدا ناشدنی هستند.
این جمله را [كه «این سوره را نباید به مردم ابلاغ كند مگر خود تو یا كسی كه از توست» ] نه تنها اهل تشیع روایت كرده اند، اهل تسنن هم به همین شكل روایت كرده اند. اگر اختلافی هست، در رفتن ابوبكر است. اصل فضیلت هم در این [جمله ] است خواه ابوبكر رفته باشد یا نرفته باشد. و حتی اگر ابوبكر به سفر حج رفته باشد،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 352
فضیلت علی علیه السلام بیشتر ثابت می شود؛ یعنی با اینكه ابوبكر هست اعلام می شود كه او صلاحیت ابلاغ این سوره را ندارد و تنها كسی كه صلاحیت اینچنین ابلاغ را به مردم دارد، به نصّ وحی الهی كسی است كه از پیغمبر است و میان او و پیغمبر به هیچ وجه جدایی نیست. این است كه مسئله ی ابلاغ سوره ی برائت به وسیله ی علی علیه السلام یكی از فضائل بزرگ امیرالمؤمنین است.
رسیدیم به مسئله ی رفتار مسلمین با مشركین. گفتیم این آیات مشتمل بر چند مطلب است. یكی اینكه اعلام عمومی عدم تعهد می كند از طرف خدا و پیغمبر برای مشركان، و به مشركان مدت چهار ماه مهلت می دهد كه آزادند هرجا بخواهند بروند و فكرهای خودشان را بكنند و تصمیمهای خودشان را بگیرند. اتمام حجت می كند و با كمال اطمینان به آنها می گوید مطمئن باشید كه كاری از شما ساخته نیست چون اراده ی الهی است. مشركی نباید در این سرزمین باشد. شما در مقابل خدا نمی توانید كاری انجام بدهید. خدا را نمی توانید ناتوان كنید. نصیحت است: توبه كنید، باز گردید، برایتان بهتر است. از این اعلام عمومی عدم تعهد، استثنا می كند مشركانی را كه هم پیمان با مؤمنین بوده و پیمان خود را به هیچ وجه نقض نكرده اند، علیه مسلمین اقدامی ننموده و دشمنی از دشمنان مسلمین را تأیید و تقویت نكرده اند.

تصریح می كند كه پیمان اینها را رعایت كنید تا پایان مهلت آن. اما غیر اینها، پس از گذشت این چهارماه- كه در آن حرمتی برایشان قائل است دیگر هیچ حرمتی بین شما و مشركین نیست، حق دارید آنها را بكشید، حق دارید زندانی شان بكنید، حق دارید به عنوان اسیر بگیرید، حق دارید برای اینها هر نوع تصمیمی می خواهید بگیرید؛ ولی اگر توبه كنند و به راه مسلمین بیایند شما هم آنها را آزاد بگذارید.
آیه ی دیگر: حالا اگر مشركی از شما پناه خواست برای اینكه حقایق را بشنود، به او پناه بدهید، سخن خدا را به وی ابلاغ كنید و بعد هم او را سالم به محل امن خودش برسانید. یعنی این حرفها مربوط به مشركینی است كه نمی خواهند بیایند [سخن حق را] بشنوند و بفهمند، اما اگر مشركی سودای شنیدن و فهمیدن دارد متعرض او نشوید، اگر از شما پناه و امنیت خواست به او امنیت بدهید؛ نه تنها متعرض او نشوید بلكه خودتان حفظ و حراستش كنید و او را به مأمن یعنی محل امن خودش برسانید.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 353
مطلب دیگری كه باید عرض كنم و در عصر ما مخصوصاً زیاد مطرح می شود این است كه می گویند اینكه اسلام می گوید مشركینی را كه پیمانی با شما ندارند یا پیمانی داشته اند و آن را نقض كرده اند به هیچ شكل تحمل نكنید؛ به آنها مهلت بدهید، بعد از مهلت اگر توبه كردند و اسلام اختیار نمودند، بسیار خوب، اگر توبه نكردند و سرسختی نشان دادند آنها را بكشید، و اگر آمدند دنبال اینكه حقیقت را بفهمند به ایشان پناه و امنیت بدهید و در غیر این صورت آنها را بكشید، آیا این با اصل آزادی عقیده كه امروز جزء حقوق بشر به شمار می رود منافات دارد یا نه؟ و اگر منافات دارد چگونه می شود این مطلب را توجیه كرد؟ یكی از حقوق اوّلی بشر آزادی عقیده است یعنی انسان در عقیده ی خودش باید آزاد باشد، و قانون حقوق بشر اجازه نمی دهد كه متعرض كسی بشوند به خاطر عقیده ای كه انتخاب كرده است؛ و حال آنكه قرآن تصریح می كند كسانی كه عقیده ی شرك را پذیرفته اند شما به هیچ شكل آنها را تحمل نكنید. البته كسانی كه عقیده ی غیر اسلامی دیگری مثل مسیحیت و یهودیت و مجوسیت را اختیار كرده اند، اسلام متعرض آنها نمی شود، ولی نسبت به مشركین می گوید اگر چنین عقیده ای انتخاب كرده اند شما ابتدا مهلتشان بدهید و در یك شرایط معینی اگر نپذیرفتند آنها را بكلی از بین ببرید. آیا این دستور با این اصل سازگار است یا نه؟ همچنین با اصل دیگری كه در خود قرآن هست چطور؟ مگر قرآن نمی گوید: لا اِكْراهَ فِی الدّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ در كار دین اكراه و اجباری نیست؟ از یك طرف قرآن می گوید در كار دین اكراه و اجباری وجود ندارد و از طرف دیگر در اینجا اعلام به برائت می كند و می گوید: بَراءَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسولِهِ، بعد هم می گوید: فَاِذَا انْسَلَخَ الْاَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكینَ حَیْثُ وَجَدْتُموهُمْ [هنگامی كه این چند ماه گذشت مشركین را هرجا یافتید بكشید. ] چرا؟ «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكینَ حَیْثُ وَجَدْتُموهُمْ» در صورتی كه «لا اِكْراهَ فِی الدّینِ» [این چگونه است؟ ] مسئله ی آزادی عقیده، امروز به عنوان حقی از حقوق بشر شناخته شده. می گویند حقی است طبیعی و فطری كه هركسی اختیار دارد هر عقیده ای كه دلش می خواهد انتخاب كند. اگر كسی بخواهد به خاطر عقیده ی شخص دیگر متعرض او بشود، با حقی كه طبیعت و به اصطلاح خلقت به بشر داده است مبارزه كرده و در واقع ظلم كرده است.
ولی اساس این حرف دروغ است. بشر حق فطری و حق طبیعی دارد ولی حق
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 354
طبیعی و فطری بشر این نیست كه هر عقیده ای را كه انتخاب كرد، به موجب این حق محترم است. می گویند انسان از آن جهت كه انسان است محترم است، پس اراده و انتخاب انسان هم محترم است. هرچه را انسان خودش برای خودش انتخاب كرده، چون انسان است و به اراده ی خودش انتخاب كرده كسی حق تعرض به او را ندارد.

ولی از نظر اسلام این حرف درست نیست. اسلام می گوید انسان محترم است ولی آیا لازمه ی احترام انسان این است كه انتخاب او محترم باشد؟ ! یا لازمه ی آن این است كه استعدادها و كمالات انسانی محترم باشد؟ لازمه ی احترام انسان این است كه استعدادها و كمالات انسان محترم باشد یعنی انسانیت محترم باشد.
مثالی عرض می كنم: انسان كه انسان است به موجب یك سلسله استعدادهای بسیار عالی است كه خلقت در انسان قرار داده است. قرآن هم می فرماید: وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنی ادَمَ [6] ما بنی آدم را محترم و مورد كرامت خودمان قرار داده ایم. انسان فكر و اندیشه دارد، استعداد علمی دارد و این در حیوانات و نباتات و جمادات نیست. به همین دلیل انسان نسبت به یك حیوان یا گیاه محترم است. وَ عَلَّمَ ادَمَ الْاَسْماءَ كُلَّها [7] خداوند همه ی اسماء و شئون خودش را به آدم آموخت. نمی گوید به گوسفند یا اسب یا شتر آموخت. كمال انسان در این است كه عالِم باشد. انسان یك سلسله استعدادهای اخلاقی و معنوی دارد، می تواند شرافتهای بزرگ اخلاقی داشته باشد، احساسات بسیار عالی داشته باشد كه هیچ حیوان و گیاهی این گونه چیزها را نمی تواند داشته باشد. انسان بودن انسان به هیكلش نیست كه همین قدر كه كسی روی دو پا راه رفت و سخن گفت و نان خورد، این دیگر شد انسان. این انسانِ بالقوّه است نه انسان بالفعل. بنابراین ممكن است بزرگترین جنایتها را بر انسان، خود انسان بكند یعنی من به عنوان یك انسان انسانیت خود را به دست خودم از بین ببرم، انسانی باشم جانیِ بر انسان. من اگر به اراده ی خودم علیه كمالات انسانی خودم اقدام كنم، انسان ضد انسانم و در واقع حیوان ضد انسانم. من اگر دشمن علم از آب درآمدم و گفتم علم برای بشر بد است، یك انسان ضد انسانم و بلكه غلط است بگویند انسان ضد انسان، باید بگویند حیوان ضد انسان، یك انسان بالقوّه بر ضد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 355
انسانیت واقعی و حقیقی. من اگر بر ضد راستی و امانت كه شرافتهای انسانی است قیام كنم و مثل ماكیاول طرفدار سیادت باشم و بگویم اساساً اخلاق و انسانیت و شرافت و امانت، حربه ی افراد قوی است علیه ضعفا، و اساسْ سیادت است، یك انسان ضد انسانم.
شریفترین استعدادهایی كه در انسان هست بالا رفتن به سوی خداست (یا اَیُّهَا الْاِنْسانُ اِنَّكَ كادِحٌ اِلی رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقیه) [8]، مشرّف شدن به شرف توحید است كه سعادت دنیوی و اخروی در گرو آن است. حالا اگر انسانی بر ضد توحید كاری كرد، او انسان ضد انسان است یا بگوییم حیوان ضد انسان است. بنابراین ملاك شرافت و احترام و آزادی انسان این است كه انسان در مسیر انسانیت باشد. انسان را در مسیر انسانیت باید آزاد گذاشت نه انسان را در هر چه خودش انتخاب كرده باید آزاد گذاشت ولو اینكه آنچه انتخاب می كند برضد انسانیت باشد. كسانی كه اساس فكرشان در آزادی انسان آزادی خواست انسان است یعنی هرچه انسان بخواهد در آن آزاد باشد، گفته اند: «انسان در انتخاب عقیده آزاد است. » بسا عقیده ای كه انسان انتخاب می كند بر ضد انسان و بر ضد خودش است.
البته فرق است میان علم و عقیده. علم آن چیزی است كه بر اساس منطق پیش می رود. انسان در علم باید آزاد باشد. كسی كه در نظریات علمی اندیشیده و با فكر آزاد، انتخاب كرده، باید هم آزاد باشد. اما عقیده را كه انسان انتخاب می كند، بر مبنای تفكر نیست. عقاید اغلب تقلید است، پیروی از اكابر و كُبَرا و بزرگان است. از نظر قرآن [انسان ] تحت تأثیر اكابر قرار می گیرد، عقیده ای اتخاذ می كند؛ تحت تأثیر پدر و مادر و آباء و اسلاف خود عقیده ای در ذهنش نفوذ می كند. چرا انسان در عقیده یعنی گرایش اعتقادی كه ریشه ی آن پیروی كوركورانه از محیط یا پیروی از اكابر و شخصیتهاست و مغرضانه به او القا كرده اند آزاد باشد؟ ! این آزادی معنایش این است كه شخصی اشتباه كرده، به دست خود زنجیری به دست و پای خویش
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 356
بسته، بعد ما بگوییم چون این انسان این زنجیر را خودش به دست و پای خودش بسته و این، اراده و خواست اوست آزاد است؛ چون به دست خودش زنجیر را به دست و پای خودش بسته است حقوق بشر اقتضا می كند كه ما این زنجیر را از دست و پایش باز نكنیم. چون خودش می گوید باز نكن، باز نكن. این كه حرف نشد!
داستان معروفی است: می گویند مردم دهی مبتلا به خارش بدن بودند. طبیبی اتفاقاً آمد از آن ده عبور كند، بیماری اینها را شناخت و دوای این بیماری را می دانست. ولی اینها به این بیماری عادت كرده و انس گرفته بودند، و خو گرفته بودند كه دائماً بدن خودشان را خارش بدهند. طبیب گفت من حاضرم شما را معالجه كنم، به خیال اینكه همه، پیشنهاد او را می پذیرند. داد و فریاد مردم بلند شد كه بلند شو از اینجا برو! تو از جان ما چه می خواهی؟ ! ولی طبیب می دانست كه اینها مریض هستند، و به تدریج با لطایفی ابتدا توانست یك نفر را بفریبد و او را معالجه كند. بعد كه آن شخص معالجه شد دید حالا چه حالت خوبی دارد! این چه كاری بود كه دائماً داشت زیر بغل یا سینه و یا پایش را می خاراند. به همین ترتیب افراد دیگری را نیز معالجه كرد تا یك نیرویی پیدا كرد. وقتی كه نیرو پیدا كرد همه را مجبور به معالجه كرد. حالا آیا می شود گفت كه این طبیب كار بدی كرد و مردم دلشان آن طور می خواست؟ ! دلبخواهی كه ملاك نشد! ممكن است انسانی از روی جهالت دلش بخواهد مریض بشود.
داستان دیگری را ملای رومی نقل می كند كه با این بیت آغاز می شود:
عاقلی بر اسب می آمد سوار
بر دهانِ مرده ای می رفت مار
داستان این است كه یك آدم عاقل فهمیده ای سوار بر اسب بود. رسید به نقطه ای كه درختی در آنجا بود و مرد عابری زیر سایه ی این درخت خوابیده بود، خیلی هم خسته بود، همین جور گیج افتاده بود و در حالی كه خُرخُر می كرد دهانش باز مانده بود. اتفاقاً مقارن با آمدن این سوار، یك كرمی آمده بود گوشه ی لب این آدم.

یك وقت سوار دید این كرم رفت توی دهان این شخص و او هم همان طور كه گیجِ خواب بود كرم را بلعید. سوار، آدم واردی بود، می دانست كه این كرم مسموم است و اگر در معده ی این شخص باقی بماند او را خواهد كشت. فوراً از اسب پیاده شد و او را بیدار كرد. دید اگر به او بگوید كه این كرم رفته توی معده ات، ممكن است باور نكند و اگر هم باور كند وحشت كند و خود این وحشت او را از پا درآورد. یك چماقی هم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 357
دستش بود. دید راهش منحصر به این است: او را به زور از خواب بلند كرد. آن شخص نگاه كرد دید یك آدم ناشناسی است. گفت: چه می خواهی؟ گفت: بلند شو! گفت: چه كار با من داری؟ دید بلند نمی شود، چند تا به كلّه اش زد. از جا پرید. سوار یك مقدار سیب گندیده و متعفن را كه در آنجا بود به او داد كه قی آور باشد. گفت:

این سیبها را به زور باید بخوری. هرچه گفت: آخر چرا بخورم؟ گفت: باید بخوری؛ با همان چماق محكم زد توی كلّه اش كه باید بخوری. آن سیبها را توی حلقش فرو كرد. بعد پرید روی اسب خودش و به او گفت: راه برو! گفت: آخر مقصودت چیست؟ كجا بروم؟ سوابق من و تو چیست؟ بگو دشمنی تو از كجاست؟ من با تو چه كرده ام؟ شاید مرا با دشمن خودت اشتباه كرده ای. گفت: باید بدوی. خواست كوتاهی كند، زد پشت كلّه اش و گفت: بدو! عابر داد می كشید و گریه می كرد اما چاره ای نداشت باید می دوید (مثل اینهایی كه تریاك می خورند، می دوند برای اینكه قی كنند) . به سرعت او را به سینه ی اسب انداخت و آنقدر دواند كه حالت استفراغ به او دست داد. نشست استفراغ كرد، سیبها آمد، همراهش كرم مرده هم آمد.

گفت: آه این چیست؟ سوار گفت: راحت شدی. برای همین بود. گفت: قضیه از چه قرار است؟ گفت: اصلاً من با تو دشمن نبودم. قضیه این بود كه من از اینجا می گذشتم، دیدم این كرم رفت توی حلق تو و تو در خواب سنگینی هستی و اگر یك ساعت می گذشت تلف می شدی. ابتدا موضوع را به تو نگفتم، ترسیدم وحشت كنی. برای اینكه قی كنی این سیب گندیده ها را به تو خوراندم سپس تو را دوانیدم.

حالا كه قی كردی ما دیگر به تو كاری نداریم، خداحافظ. عابر می دوید و پایش را می بوسید، نمی گذاشت برود، می گفت: تو فرشته ای، تو را خدا فرستاده است، تو چه آدم خوبی هستی!
این جور نیست كه بشر هرچه را كه بخواهد و خودش انتخاب كرده است حقش می باشد. انسان حقوقی دارد ولی حقوق انسانی و آزادیهای انسانی، یعنی در مسیر انسانی. بشر وقتی كارش برسد به جایی كه این اشرف كائنات كه باید همه ی موجودات و مخلوقات را در خدمت خودش بگیرد و بفهمد: خَلَقَ لَكُمْ ما فِی الْاَرضِ جمیعاً [9] این چوب و این سنگ و این درخت و این طلا و این نقره و این فولاد و این
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 358
آهن و این كوه و این دریا و این معدن و این همه چیز باید در خدمت تو باشد و تو تنها باید خدای خودت را پرستش كنی و بس، یك چنین موجودی بیاید خرما یا سنگ یا چوب را پرستش كند، این، انسانی است كه به دست خودش از مسیر انسانیت منحرف شده. چون از مسیر انسانیت منحرف شده، به خاطر انسانیت و حقوق انسانیت باید این زنجیر را به هر شكل هست از دست و پای او باز كرد؛ اگر ممكن است، خودش را آزاد كرد، اگر نه، لااقل او را از سر راه دیگران برداشت.

جلسه ی آینده باز راجع به مسئله ی آزادی عقیده و آیه ی لا اِكْراهَ فِی الدّین بحث می كنم.
و صلی اللّه علی محمد و آله.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 359

[1] . توبه / 1- 6.
[2] . بعضی نوشته اند در «ذوالحلیفه» در حدود مسجد شجره كه فاصله ی آن تا مدینه تقریباً یك فرسخ است، و بعضی نوشته اند در جایی به نام «عرج» كه همان نزدیكیهاست.
[3] . مصطلح است: برائت از دَین. وقتی كه مدیون دینش را می پردازد و یا داین دین را می بخشد، می گویند [مدیون ] برائت ذمّه پیدا كرده یعنی دیگر تعهدی از نظر دَین ندارد.
[4] . و الان هم كه با اتومبیل می روند باز هم شب روز هشتم حركت می كنند. البته وقوف در عرفات ازروز نهم واجب است تا غروب، و برای اینكه كار آسان بشود، روز هشتم حركت می كنند. قدیم كه با مال یا پیاده می رفتند، به طریق اولی روز هشتم حركت می كردند و مستحب هم این است كه روز هشتم حجاج حركت كنند از راه منی به عرفات بروند، شب را در منی بمانند، روز بروند عرفات، وقوف عرفات را انجام بدهند و برای شب برگردند به مشعر و روز بعد هم برگردند به منی . ولی اكنون این مستحب عمل نمی شود، یعنی كثرت حجاج و وسائل نقلیه اجازه نمی دهد كه حجاج وقتی كه می خواهند شب نهم بروند از راه منی بروند؛ از راه طائف به عرفات می روند و شب بعد به منی برمی گردند.
[5] . ابراهیم / 36.
[6] . اسراء / 70.
[7] . بقره / 31.
[8] . انشقاق / 6: [ای انسان! تو با هر رنج و مشقت در راه طاعت و عبادت حق بكوشی، عاقبت به حضور پروردگار خود می روی و به ملاقات او نائل می شوی. ]
[9] . بقره / 29.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است