در حدیث است كه روزی امیرالمؤمنین علی علیه السلام- طبق همان قاعده ای كه همیشه
داشتند و در همان ایام خلافت خودش تنها راه می رفت و حتی در جاهای خلوت
می رفت و شخصاً اوضاع و احوال را تفتیش می كرد- در یكی از كوچه باغ های كوفه
راه می رفت، یك وقت فریادی شنید: اَلْغَوْث! اَلْغَوْث! به فریادم برسید! به فریادم
برسید! معلوم بود جنگ و دعوایی است، فردی دارد می خورد و فردی هم دارد
می زند. به سرعت به طرف آن صدا دوید و فریاد می كرد:
یا اَلْغَوْث، یا اَلْغَوْث! دو نفر با
هم زد و خورد می كردند، یكی دیگری را می زد. تا امام رسید دعوای اینها تمام شد
(شاید هم امام علیه السلام آنها را صلح داد) . معلوم شد آن دو نفر با هم رفیق هستند. وقتی
امام خواست كتك زننده را جلب كند و ببرد، كتك خورده گفت: من از او گذشتم.
امام فرمود: بسیار خوب، تو گذشتی، این حق خصوصی خودت است، از حق
خودت گذشتی؛ اما یك حقی هم سلطان دارد (سلطان یعنی حكومت) و یك
مجازاتی هم حكومت باید بكند، این را دیگر تو نمی توانی بگذری زیرا به تو مربوط
نیست.
از حق عمومی نمی توان گذشت و در موارد حق عمومی، اسلام هم نمی گذرد
اما در حدود خصوصی [می توان از حق خود گذشت. ] این كه كسی كه به یك فرد
مجرم و گنهكار كمك می كرده بخواهد كمك خود را قطع كند، یك مسئله ی خصوصی
است [و حق دارد این كار را بكند، ولی به او می گویند] تو به اندازه ی خودت عفو كن و
ترتیب اثر نده. این است كه قرآن باز دستور به عفو و گذشت می دهد و می خواهد تا
حد امكان از راه محبت و نیكی جبران كند. حال به آیه ی بعد می پردازیم.