در
کتابخانه
بازدید : 2837434تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
Expand شناسه کتابشناسه کتاب
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (9)</span>آشنایی با قرآن (9)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (1)</span>آشنایی با قرآن (1)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (2)</span>آشنایی با قرآن (2)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با  قرآن (3)</span>آشنایی با قرآن (3)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (4)</span>آشنایی با قرآن (4)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (5)</span>آشنایی با قرآن (5)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (6)</span>آشنایی با قرآن (6)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (7)</span>آشنایی با قرآن (7)
Collapse <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (8)</span>آشنایی با قرآن (8)
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره ی طلاق</span>تفسیر سوره ی طلاق
Collapse <span class="HFormat">تفسیر سوره ی تحریم</span>تفسیر سوره ی تحریم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
پس، از این آیات قرآن ما یك قسمتهایی را در كمال صراحت می فهمیم ولی یك قسمتهای دیگر را قرآن به اجمال و ابهام گذرانده و بیان نكرده است. حال كه قرآن بیان نكرده است تاریخ چطور؟ تاریخ و حدیث و اقوال مفسرین آیا قضیه را افشا كرده است یا نه؟ آنچه كه از نظر مفسرین، اعم از شیعه و سنی، مسلّم و قطعی است این است كه آن زنی كه پیغمبر به او رازی گفت و فرمود: افشا نكن، حفصه دختر عمر بود، و آن زنی كه حفصه راز پیغمبر را به او افشا كرد عایشه بود، و آن دو زنی كه قرآن به اینها می گوید: یا دست از توطئه چینی علیه پیغمبر بردارید و یا توبه كنید، به اتفاق شیعه و سنی حفصه و عایشه بودند. چنین نیست كه بگوییم شیعه یك حرف می زند، سنی حرف دیگری؛ در این جهت اختلاقی نیست. یكی و دو تا هم حدیث و روایت و تاریخ نیست؛ از مسلمات است. یكی از احادیثش حدیثی است كه در صحیح مسلم و صحیح بخاری و جامع ترمذی- در این سه تا كه من می دانم و از معتبرترین كتب حدیث اهل تسنن است- آمده است، و من به مناسبتی در كتاب مسألة حجاب آن را از دو كتاب اول نقل كردم.
داستان این است كه ابن عباس می گوید: من خیلی میل داشتم كه یك وقت از خود عمر بپرسم آن دو زنی كه قرآن در سوره ی تحریم می گوید: «إِنْ تَتُوبا إِلَی اَللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ» چه كسانی بودند؛ تا در یك سفر از سفرهای حج من همراهش بودم. در یك جایی كه عمر پایین آمد و می خواست به اصطلاح تطهیر و تجدید وضو كند، وقتی كه آمد وضو بگیرد، من ابریقی نزد او بردم، من آب می ریختم و او وضو می گرفت. من این فرصت را غنیمت شمردم [1] و گفتم یا امیرالمؤمنین! اینكه در قرآن می گوید: «إِنْ تَتُوبا إِلَی اَللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما» آن دو زنی كه قرآن اینچنین از آنها انتقاد می كند كیستند؟ رویش را برگرداند و گفت: عجب است از تو كه چنین سؤالی می كنی؛ عایشه است و حفصه. بعد خود عمر داستان مفصلی را نقل كرد، كه البته در این داستان خیلی جهات را روشن نكرده است، ولی قدر مسلّم این است كه این یك جهت را در كمال صراحت بیان كرده است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 449
عمر مقدمه ای برای ابن عباس ذكر می كند، می گوید: ما زمانی كه در مكه بودیم بر زنهایمان مسلط بودیم، زنهایمان در مقابل مردها جرأت نداشتند. خلاصه آنجا مردسالاری حاكم بود، زنها خیلی زبون و ذلیل بودند. در مدنیها قضیه برعكس بود، زنهایشان بر آنها مسلط بودند و آن اطاعتی را كه زنهای مكه از شوهران داشتند، نداشتند و روزی من دیدم كه زن خودم به روی من برگشت (عمر با آن خشونتش زنش به روی او برگردد، دیگر خیلی كار مشكل است) . من حرف زدم، دیدم به من حمله كرد و چند و چون كرد. گفتم: عجب! این اخلاق زنهای مدینه اخلاق شما را فاسد كرده؛ در مقابل من این جور حرف می زنی؟ ! گفت: زنهای پیغمبر هم با پیغمبر همین طور حرف می زنند. گفتم: راست می گویی؟ گفت: بله. گفتم: وای به حال دخترم حفصه. بعد آمدم به مدینه نزد دخترم، گفتم: دخترم! شنیدم كه شما پیغمبر را اذیت می كنید و چنین حرفهایی می زنید، مثلاً با پیغمبر تندی می كنید و گاهی قهر می كنید. این كار را نكن، این كار برایت خطر دارد.
اما داستانی كه او نقل كرده است این است كه می گوید: من خانه ای داشتم در اوالی مدینه یعنی بالاشهر مدینه [2]. همسایه ای داشتم و چون راه دور بود ما نمی توانستیم هر روز به مركز مدینه و مسجد مدینه و خدمت پیغمبر برویم. با آن همسایه نوبت گذاشته بودیم، یك روز او می رفت، تا غروب در شهر بود و برمی گشت و تمام خبرها را برای من می گفت؛ یك روز من می آمدم و خبرها را به او می دادم. در آن ایام خبرهایی كه به ما می رسید خبرهای وحشتناكی از شمال بود (یعنی از قسمت غسّانیها كه در سوریه ی فعلی بودند) [3]. خبرهایی می رسید كه غسّانیها دارند مجهز می شوند، اسبهایشان را نعل می بندند و برای حمله به مدینه آماده می شوند. آنها خیلی نیرومند بودند و شوخی نبود. مرتب خبرهای وحشتناك
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 450
می رسید. یك روزی كه نوبت رفیق من بود، من در خانه بودم، یك وقت دیدم كه در به شدت كوبیده می شود. بچه ها رفتند پشت در كه كیست؟ دیدم صدای رفیقم است می گوید: در خانه است، در خانه است؟ یعنی من را می خواهد. دیدم وحشت زده است. آمدم بیرون، گفتم چه خبر است؟ گفت: قضیه ی خیلی مهم و بزرگی است. گفتم:

غسّانیها حمله كردند؟ گفت: نه، از این هم بزرگتر. وقتی كه همسایه ی من این حرف را گفت، گفتم: حفصه بدبخت شد، من قبلاً به او گفتم این كار را نكن.
آنگاه من بلند شدم و به مسجد مدینه رفتم، دیدم كه یك ولوله و غوغایی است و پیغمبر به علامت كراهت آمده در اتاقی كه مثل بالاخانه بود، و یك غلام سیاهی هم دم در اتاق است، و مردم هم جمع شده اند و گریه می كنند. رفتم سراغ حفصه، دیدم حفصه هم گریه می كند. گفتم: پیغمبر شماها را طلاق داده؟ گفت: من نمی دانم، ولی این قدر می دانم كه پیغمبر از ما اعراض كرده است. (البته قصه ی طلاق نبوده، بعد معلوم شد شایعه دروغ بوده است. ) من رفتم آن بالا و به آن سیاه گفتم از پیغمبر اجازه بگیر، می خواهم بروم با ایشان صحبت كنم. او رفت داخل و آمد و گفت: گفتم ولی پیغمبر جوابی نداد. می گوید: من برگشتم آمدم در میان مردم، مدتی ایستادم ولی تاب نیاوردم، دو مرتبه رفتم و گفتم برای من اجازه بگیر. رفت و آمد و گفت:

گفتم ولی پیغمبر سكوت كرد. دفعه ی سوم هم همین طور. آخر مرا صدا كرد و گفت: بیا.

رفتم و با پیغمبر صحبت كردم، و بعد پرسیدم كه شما زنها را طلاق داده اید؟ فرمود:

نه، این جور نیست.
عمر این داستان را به اینجا مرتبط می كند و قضیه ی «إِنْ تَتُوبا إِلَی اَللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما» را بعد از اینكه قبول می كند كه مقصود عایشه و حفصه است، می برد به [سوی ] اینكه تمام زنهای پیغمبر ایشان را ناراحت كرده بودند به طوری كه عن قریب بود كه پیغمبر همه را طلاق بدهد. ولی این دیگر مسلّم شده است كه آن اصلی كه عمر می گوید درست است كه مقصود از آن دو زن عایشه و حفصه هستند، اما این قصه یك قصه ی دیگری بوده كه با آن قصه پیوند زده است. این قصه غیر از قصه ی عایشه و حفصه است، چون اگر این [آیه ] مربوط به همه ی زنهای پیغمبر می بود، چرا قرآن فقط به دو زن اشاره كند و بگوید: «إِنْ تَتُوبا» شما دو زن؟ معلوم می شود این قصه غیر از آن قصه است.
پس اتفاق شیعه و سنی است كه مقصود حفصه و عایشه هستند. همچنین معلوم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 451
می شود كه قضیه در حدی بوده كه قرآن اینها را دعوت به توبه می كند؛ یعنی در مورد تظاهر علیه پیغمبر، یعنی اقدام توطئه چینی علیه پیغمبر، كار را به جایی كشانده اند كه گناه كبیره مرتكب شده اند، كه قرآن می گوید: توبه كنید. البته گناه كبیره لازم نیست غیر از اذیت پیغمبر گناه كبیره ی دیگری باشد. اذیت كردن، آزار رساندن به پیغمبر خودش اكبر كبائر است ولو با زبان پیغمبر را اذیت كنند.

[1] . چون عمر فوق العاده مرد خشن و مُهیبی بوده است، و ابن عباس از كسانی است كه همین موضوع رامنعكس كرده، می گوید فلان مسأله را من تا عمر زنده بود جرأت اظهارش را نداشتم، چون برخلاف میل او بود؛ با اینكه از پیغمبر حدیث داشتم جرأت نمی كردم بگویم.
[2] . بالاشهر مدینه قسمت جنوب شرقی مدینه است، آنجا كه الآن نُخاوله هستند. مدینه باغ و باغستان داشته، یعنی یك قسمت خود شهر بوده است، كه در ابتدا حصار هم داشته، آن خیلی محدود و همان اطراف مسجدالنبی بوده است، ولی مردم مدینه باغدار بودند و باغهای زیادی داشتند و خانه هایی در باغها بود كه آنها با خود شهر مدینه فاصله داشت. عمر خانه ای در اوالی داشته است، تقریباً در خارج شهر مدینه كه با مدینه فاصله داشته است.
[3] . بنی غسّان سلسله ای بودند از ملوك عرب ولی تحت الحمایه ی رومیها كه قبلاً هم جنگ موته میان مسلمین و آنها واقع شد و جناب جعفربن ابی طالب در آنجا كشته شد. غزوه ی تبوك پیغمبر اكرم هم كه در آن جنگی صورت نگرفت برای همینها بود. منطقه ی آنها تقریباً صد فرسخ با مدینه فاصله دارد.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است