در
کتابخانه
بازدید : 641136تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدمه
رسول اكرم و دو حلقه ی جمعیت
مردی كه كمك خواست
خواهش دعا
بستن زانوی شتر
همسفر حج
غذای دسته جمعی
قافله ای كه به حج می رفت
مسلمان و كتابی
در ركاب خلیفه
امام باقر و مرد مسیحی
اعرابی و رسول اكرم
مرد شامی و امام حسین
مردی كه اندرز خواست
مسیحی و زره علی علیه السلام
امام صادق و گروهی از متصوفه
علی و عاصم
مستمند و ثروتمند
بازاری و عابر
غزالی و راهزنان
ابن سینا و ابن مسكویه
نصیحت زاهد
در بزم خلیفه
نماز عید
گوش به دعای مادر
در محضر قاضی
در سرزمین منا
وزنه برداران
تازه مسلمان
سفره ی خلیفه
شكایت همسایه
درخت خرما
در خانه ی امّ سلمه
بازار سیاه
وامانده ی قافله
بند كفش
هشام و فرزدق
بزنطی
عقیل، مهمان علی
خواب وحشتناك
در ظلّه ی بنی ساعده
سلام یهود
نامه ای به ابوذر
مزد نامعین
بنده است یا آزاد؟
در میقات
بار نخل
عرق كار
دوستیی كه بریده شد
یك دشنام
شمشیر زبان
دو همكار
منع شرابخواره
پیراهن خلیفه
جوان آشفته حال
مهاجران حبشه
كارگر و آفتاب
همسایه ی نو
آخرین سخن
نُسَیبه
خواهش مسیح
جمع هیزم از صحرا
شراب در سفره
استماع قرآن
شهرت عوام
سخنی كه به ابوطالب نیرو داد
دانشجوی بزرگسال
گیاه شناس
سخنور
ثمره ی سفر طائف
ابواسحق صابی
در جستجوی حقیقت
جویای یقین
تشنه ای كه مشك آبش به دوش بود
لگد به افتاده
مرد ناشناس
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
مردی از بادیه به مدینه آمد و به حضور رسول اكرم رسید. از آن حضرت پندی و نصیحتی تقاضا كرد. رسول اكرم به او فرمود: «خشم مگیر» و بیش از این چیزی نفرمود.

آن مرد به قبیله ی خویش برگشت. اتفاقا وقتی كه به میان قبیله ی خود رسید، اطلاع یافت كه در نبودن او حادثه ی مهمی پیش آمده، از این قرار كه جوانان قوم او دستبردی به مال قبیله ای دیگر زده اند و آنها نیز معامله به مثل كرده اند و تدریجا كار به جاهای باریك رسیده و دو قبیله در مقابل یكدیگر صف آرایی كرده اند و آماده ی جنگ و كارزارند. شنیدن این خبر هیجان آور خشم او را برانگیخت. فوراً سلاح خویش را خواست و پوشید و به صف قوم خود ملحق و آماده ی همكاری شد.

در این بین گذشته به فكرش افتاد، به یادش آمد كه به مدینه رفته و چه چیزها دیده و شنیده، به یادش آمد كه از رسول خدا پندی تقاضا كرده است و آن حضرت به او فرموده جلو خشم خود را بگیر.

در اندیشه فرو رفت كه چرا من تهییج شدم و به چه موجبی من سلاح پوشیدم و اكنون خود را مهیای كشتن و كشته شدن كرده ام؟ چرا بی جهت من برافروخته و خشمناك شده ام؟ ! با خود فكر كرد الآن وقت آن است كه آن جمله ی كوتاه را به كار بندم.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج18، ص: 214
جلو آمد و زعمای صف مخالف را پیش خواند و گفت: «این ستیزه برای چیست؟ اگر منظور غرامت آن تجاوزی است كه جوانان نادان ما كرده اند، من حاضرم از مال شخصی خودم ادا كنم. علت ندارد كه ما برای همچو چیزی به جان یكدیگر بیفتیم و خون یكدیگر را بریزیم. » .

طرف مقابل كه سخنان عاقلانه و مقرون به گذشت این مرد را شنیدند، غیرت و مردانگی شان تحریك شد و گفتند: «ما هم از تو كمتر نیستیم. حالا كه چنین است ما از اصل ادعای خود صرف نظر می كنیم. » .

هر دو صف به میان قبیله ی خود بازگشتند [1]
[1] . اصول كافی ، ج /2ص 404.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است