در
کتابخانه
بازدید : 554581تاریخ درج : 1391/03/27
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand جمهوری اسلامیجمهوری اسلامی
Expand مسائل حكومتمسائل حكومت
Expand اسلام و انقلاباسلام و انقلاب
Expand ایران و اسلامایران و اسلام
Expand عظمت و انحطاط مسلمینعظمت و انحطاط مسلمین
Expand اسلام و مقتضیات زماناسلام و مقتضیات زمان
Expand اجتهاداجتهاد
Expand امر به معروف و نهی از منكرامر به معروف و نهی از منكر
Expand بردگیبردگی
Collapse تكاملتكامل
Expand تكامل اجتماعی انسان در تاریختكامل اجتماعی انسان در تاریخ
Expand جامعه و تاریخجامعه و تاریخ
Expand <span class="HFormat">فهرست ها</span>فهرست ها
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
در دنباله ی بحثهایی كه تحت عنوان «اصالت روح» و عنوان «قرآن و مسئله ای از حیات» [1]در نشریه ی سالانه و نشریه ی سه ماهه ی اول مكتب تشیع به عمل آمد، مقتضی می داند كه مسئله ی «تكامل» را طرح نماید.
در كلمه ی «تكامل» یك جاذبه ی خاصی وجود دارد. یك قدرت تهییج مرموزی در این كلمه نهفته است كه عقل و فكر را برمی انگیزد.

مثل این است كه انسان به حسب طبع و قبل از آنكه دلیل قاطعی پیدا كند مایل است این نظریه را بپذیرد كه اشیاء و موجودات این جهان روی قانون و سنت تكامل به وجود آمده و می آیند. حالا سرّ این مطلب چیست و چرا اینقدر در این كلمه جاذبه و كشش نهفته است، معلوم نیست.

جلد دهم . ج1، ص: 346
شاید واقعاً از آن جهت است كه انسان خود را گل سرسبد موجودات این جهان می داند، حس می كند كه خودش روی همین قانون و همین سنت به وجود آمده، زیرا قدر مسلّم این است كه ما روزی در منزل جماد و به صورت خاك بوده ایم(فانّا خلقناكم من تراب ثم من نطفة. . . )و بعد از آن منزل، به منزل نبات و حیوان تا مرحله ی انسان آمده ایم و به قول مولوی «از جمادی مُردم و نامی شدم. . . » و باز در وجودش غریزه ای را حس می كند كه او را به سوی كمال سوق می دهد. تمام تلاشهای ما گامهایی است كه به درست یا به غلط در مسیر تكامل برمی داریم.
بنابراین شاید سرّ جاذبه ی این كلمه تا اندازه ای معلوم بشود. در حقیقت، علاقه ی انسان به كشف رمز تكامل و قوانین آن جز علاقه به شناختن راهی كه خود او خواه ناخواه در آن راه سیر كرده و باید سیر كند چیزی نیست.
مسئله ی تكامل در دو قرن اخیر بیش از هر وقت دیگر مورد توجه واقع شده و اهمیت پیدا كرده، تا آنجا كه بعضی از فلاسفه ی قرن گذشته آن را به منزله ی «قانون اساسی» جهان آفرینش تلقی كرده اند.
مسئله ی تكامل در یكصد سال پیش كه در مورد موجودات زنده با طرز خاصی بیان شد یعنی به صورت رابطه ی نسلی بین جانداران عالی و جانداران پست بیان شد، غوغای عظیمی در جهان بپا كرد و شاید هیچ نظریه ای این مقدار غوغا ایجاد نكرده و منشأ تعبیرهای مختلف نشده، و چون به این نظریه جنبه ی ماتریالیستی و ضد الوهیت داده شد، از جاذبه اش كاسته شد و تا مقدار زیادی قیافه اش را مكدّر ساخت.
ما در این مقاله، از نظر اهمیت موضوع و به مناسبت آنچه در دو مقاله ی گذشته بیان شد، بحث خود را در اطراف همین نوع از تكامل یعنی رابطه ی نسلی بین جانداران عالی و جانداران پست قرار می دهیم.
و [2]البته آنچه مورد نظر ماست این است كه رابطه ی تكامل را با
جلد دهم . ج1، ص: 347
مسئله ی توحید، یعنی همان موضوعی كه غوغایی در جهان بپا كرد بیان كنیم. یعنی مقصود ما تحقیق در این مسئله نیست كه آیا واقعاً انواع جاندارها از یكدیگر اشتقاق پیدا كرده اند یا نه؟ زیرا تحقیق علمی در این مسئله وظیفه ی علمای فن زیست شناسی است و چنان كه می دانیم تاكنون نظریه های مختلف در این زمینه پیدا شده كه هریك ناسخ و یا مكمل دیگری بوده، بلكه مقصود تحقیق در این است كه آیا اصل توحید و اصل تكامل یكدیگر را طرد می كنند و ناسازگارند و یا برعكس منافاتی وجود ندارد و بلكه اصل تكامل و مخصوصاً تكامل انواع، مؤید [و] مبیّن اصل توحید است.
متأسفانه در این قسمت ابهامها و بلكه انحرافهای زیادی رخ داده كه بسیار ضرورت دارد روشن شود و اتفاقاً دخالت كسانی كه به اصطلاح مدافع اصل توحید و مكتب ماوراء الطبیعه بوده اند در ایجاد این ابهامها و انحرافها از دخالت مادیین و ماتریالیستها كمتر نبوده است. *
حالا باید دید از كجا این فكر سرچشمه گرفته كه نظریه ی تكامل انواع، جنبه ی ماتریالیستی و ضد خدایی دارد كه هردو حریف آن را مسلّم گرفته اند و مادیین با رنج فراوان كوشش كرده اند كه حتی مقدمات غیر مسلّم و بلكه مسلّم العدم بعضی از نظریه های تكامل را به زور هو و جنجال، مسلّم و قطعی تلقی كنند و در نتیجه به همه ی جهانیان اعلام كنند كه مكتب ماتریالیسم با ثبوت نظریه ی تكامل انواع قطعیت یافت و از طرف دیگر مخالفین آنها نیز با رنج و زحمت بكوشند حتی مقدمات نسبتاً مسلّم و قطعی را هرطور هست مورد خدشه قرار دهند. یك مطالعه ی اجمالی در كتب فلسفی كه در این زمینه نوشته شده یعنی كتبی كه خواسته اند این نظریه را با مسائل ماوراء الطبیعه نفیاً یا اثباتاً مربوط كنند، كافی است برای دانستن اینكه
جلد دهم . ج1، ص: 348
چه تلاشهای بیهوده ای در این زمینه انجام یافته است.
سرچشمه ی این فكر دو چیز است: یكی در تفسیری است كه معمولاً از معنای خلقت می كنند. در مقاله ی «قرآن و مسئله ای از حیات» گفتیم كه یك فكر یهودی كه خلقت را منحصراً در «آن» تصور می كند، همیشه وجود داشته و افكار بسیاری از دانشمندان را منحرف كرده است. این طرز فكر هر وقت می خواهد از موضوع «خلقت» نفیاً یا اثباتاً بحث كند، توجه خود را به «آن» اوّلی معطوف می كند كه ماده ی بی جان و یا حیات جانداران پا به عرصه ی وجود گذاشته، و اگر چنین آنی توانست فرض كند می گوید پس خلقتی واقع شده و اگر نتوانست فرض كند منكر وقوع خلقت و آفرینش می شود.
معمولاً می بینیم كه در كتابهایی كه در این زمینه نوشته شده، آنجا كه می خواهند منشأ حیات و زندگی را نشان بدهند چند فرضیه را ذكر می كنند و به یكی از آنها نام فرضیه ی خلقت می دهند و آن همان فرضیه است كه مدعی است حیات و زندگی در یك آنِ معین شروع شده و بعد هم هیچ نوع تكاملی در آن رخ نداده و مخصوصاً مادی مسلكان با آب و تاب و با شاخ و برگهای زیادی از عقاید ملل قدیمه در باب ارباب انواع و غیره موضوع را بیان می كنند كه برای خواننده شكی باقی نماند كه فكر خلقت و آفرینش و خالق و آفریننده یك فكر خرافی و ابتدایی بوده و با اصول و موازین علمی هیچ گونه هماهنگی ندارد. خیلی مایه ی تأسف است كه احیاناً طرز بیان مطلب در كتب غیر مادیین و حتی بعض كتب كلاسیك كم و بیش شبیه همین طرز بیان است. محتاج به توضیح نیست كه این طرز تعلیم و این طور تفسیر كردن معنای خلقت برای یك دانش آموز كه به هیچ وجه متوجه راه مغالطه ی آن نیست، چه اثری در فكرش باقی می گذارد. می توان گفت كه برای یك دانش آموز معمولی بعد از آنكه در ضمن كتب درسی معنای خلقت آن طور تفسیر می شود و بعد هم منطقاً مردود می شود، تقریباً شكی باقی نمی ماند كه فرض وقوع خلقت و آفرینش و وجود خالق و آفریننده یك فرض بی منطق و دلیلی است كه تنها در تاریكی
جلد دهم . ج1، ص: 349
تقالید محیط وجود دارد و اما در روشنایی علم و عقل و منطق هرگز چنین چیزی وجود ندارد.
به هرحال یك ریشه ی این فكر كه اصل تكامل با اصل توحید ناسازگار است، در تفسیری است كه به غلط از معنای خلقت و آفرینش شده. ما مخصوصاً در مقاله ی «قرآن و مسئله ای از حیات» غلط بودن این تفسیر را كاملاً روشن كردیم و منطق روشن و واضح قرآن كریم را در این زمینه بیان كردیم.
ریشه ی دیگر فكر تضاد اصل تكامل در طبیعت و اصل توحید مربوط به توجیهی است كه از نظام عجیب موجودات و مخصوصاً موجودات زنده می شود. چنان كه می دانیم یك شاهراه مهم كه بشر را به سوی اصل توحید هدایت كرده، مشاهده ی نظام و آثار حكمت و صنع و مهارتی است كه در موالید این عالم دیده می شود. این نظام و این حكمت و مهارت، منشأ شده كه بشر به وجود ناظم و مدبّری برای جهان اعتراف كند، یعنی اعتراف كند كه در تركیب و نظم اجزاء جهان هدفگیری شده و شعوری و اراده ای دخالت داشته و اصل علیت غایی در نظام مشهود و موجود حاكم است، همان طوری كه راه احتیاج موجودات به یك اصل فاعلی كه فاعل و خالق كل باشد یك شاهراه دیگری است.
به عبارت دیگر در میان راههایی كه بشر به سرچشمه ی توحید پیدا كرده، اگرچه بسیاری از آنها راههای خصوصی است كه به واسطه ی دقت و غموض و یا به علت دیگر به یك دسته ی مخصوص اختصاص یافته ولی دو شاهراه عمومی موجود است كه شرایط ورودی خاصی ندارد، همه كس می تواند از این دو شاهراه وارد شود. یكی از آن شاهراهها از ناحیه ی اصل علت فاعلی است كه از آن به نظریه ی خلقت تعبیر می كنیم؛ یعنی این موجودات بی شماری كه می آیند و می روند و مقهور و خاضع و تابعند، از یك قوه ی قاهر و غالب و مطلق و لایزالی ناشی و منبعث می شوند و به او متكی هستند. این فقر و احتیاج و مقهوریت بی گمان نشان دهنده ی یك بی نیازی و قاهریت و استقلالی
جلد دهم . ج1، ص: 350
هست. از این راه است كه بشر خداوند را به عنوان خالق و آفریننده ی موجودات می شناسد. یكی دیگر از ناحیه ی اصل علت غایی است و آن بعد از این است كه انسان به نظام و ترتیب عجیب و حیرت آوری در ساختمان موجودات آشنا می شود و به هیچ وجه برایش میسور نیست كه از طریق تصادف و اتفاق آن را توجیه نماید و ناچار است كه این نظم و ترتیب و ساختمان منظم را تابع مشیت و اراده و ادراكی بداند، از این راه است كه بشر خداوند را به عنوان ناظم و مدبر این عالم می شناسد.
هرچند ما امروز روی دلایل علمی و فلسفی و هم طبق معتقَدات دینی و مذهبی خود بین این دو شاهراه تفكیك نمی كنیم ولی افراد زیادی را تاریخ نشان می دهد كه تنها از یكی از این شاهراهها رفته اند، یعنی تنها از ناحیه ی علت غایی سیر كرده اند و خداوند را فقط به عنوان ناظم و مدبّر عالم می شناسند نه خالق و آفریننده ی آن. این دسته «ثنوی» می باشند. این دسته روی همان طرز فكر یهودی كه به آن اشاره كردیم، چون فرض خلقت بدون «آن» برایشان غیرقابل قبول بوده و از طرفی هم نمی توانسته اند برای ماده ی عالم «آنِ» اول فرض كنند ناچار مخلوق بودن ماده و احتیاج آن به اصل فاعلی را منكر شده اند ولی در برابر نظام و ترتیب و آثار صنعی كه در موجودات دیده اند چاره ای نداشته اند از اینكه به وجود شعور نظم دهنده ای اعتراف كنند. و حتی به عقیده ی بسیاری از نویسندگان جدید تاریخ فلسفه، ارسطو شخصاً ثنوی و تابع این عقیده بوده ولی اینجانب تا آنجا كه تحقیق و مطالعه كرده، چنین استنباط كرده كه نسبت دادن این عقیده به ارسطو بیشتر ناشی از حكومت همان طرز فكر یهودی بر این نویسندگان تاریخ فلسفه و دائرة المعارف هاست و چون در آثار ارسطو موضوع «آن» را كه به عقیده ی اینها فرض خلقت ماده مستلزم فرض آن است نمی دیده اند، چنین استنباط كرده اند كه ارسطو منكر نظریه ی خلقت ماده بوده است.
البته نمی خواهم در اینجا مدعی بشوم كه ارسطو حتماً ثنوی
جلد دهم . ج1، ص: 351
نبوده و به آنچه امروز در فلسفه ی اسلامی به نام ارسطو معروف است استناد كنم، زیرا ارسطویی كه فلاسفه ی اسلامی از فكر خود ساخته اند در قسمت الهیات خیلی ارجمندتر از ارسطویی است كه در دو هزار و چهارصد سال قبل وجود داشته است. این ارسطو مجموعه ای است از افكار یونانیان قدیم و افلاطونیان جدید به علاوه ی توجیهات و تأویلات زیادی كه بعداً در مراحل رشد فلسفه روی حسن ظن انجام یافته است و این خود داستان مفصل و دلپذیری است، هرچند اگر همان مقداری را كه اكنون از متن فلسفه ی ارسطو در دست است مقیاس قرار بدهیم باز بسیار بعید به نظر می رسد كه وی را تابع عقیده ی ثنوی بدانیم.
به هرحال یك شاهراه عمومی كه همواره بشر را به سرمنزل توحید هدایت كرده و می كند همانا مشاهده ی نظام عجیب و حیرت آوری است كه در تركیب و ساختمان موجودات به كار رفته و از این راه بشر دانسته كه اصل علت غایی در كار جهان دخالت دارد و طبیعت همواره فعالیتهای خود را برای هدف معین و منظور معین انجام داده و مخصوصاً این اصل در ساختمان وجودی جاندارها از همه جا ظاهرتر و بارزتر است و چون خود طبیعت و ماده در ذات خود فاقد شعور و ادراك است و نمی تواند یك هدف معین را انتخاب كند و نظامی در خود ایجاد نماید كه با آن هدف تناسب داشته باشد و بتواند مقدمه ی آن واقع شود و آن را نتیجه بدهد، پس قطعاً طبیعت در تسخیر یك تدبیر و اراده ای است كه آن تدبیر و آن اراده، نظم دهنده و ترتیب دهنده ی اجزاء طبیعت و ایجادكننده ی تناسب بین ساختمان و تشكیل وجودی اشیاء و هدفهای معین و مشخص است. موضوع نظام خلقت چیزی نیست كه بتوان آن را سرسری گرفت، امری نیست كه به یك چیز و یا چند چیز اختصاص داشته باشد و تنها به صورت مجهولی در نظرها جلوه كند. تا آنجا كه بشر به شناختن جهان نائل شده، جز نظم و توازن و هماهنگی و ترتیب چیزی ندیده و به قول معروف هر برگ درختی را دفتری از معرفت دیده. مادیین و منكرین
جلد دهم . ج1، ص: 352
حكومت اصل علت غایی هم هیچ گاه نتوانسته اند از اعجاب و حیرت زدگی در برابر این نظام شگفت آور خودداری كنند.
فكر تضاد نظریه ی تكامل با اصل توحید از همین جا سرچشمه می گیرد. چنین تصور شده كه اگر خلقت موجودات با این نظام عجیب، دفعی و آنی بود هیچ توجیه صحیحی از برای این نظام جز اعتراف به اصل علت غایی و حكومت تدبیر مافوق طبیعت بر طبیعت نبود. یعنی اگر مثلاً فرض كنیم كه یك نوع مخصوص از انواع جانداران مثل انسان با این تشكیلات طویل و عریض ساختمانی دفعتاً و بدون مقدمه به وجود آمده، هیچ گونه راه توجیه و تعبیری جز اعتراف به اصل علت غایی و اینكه در به وجود آمدن آن، نظر و منظوری دخالت داشته نبود. ولی اگر معلوم شد كه پدید آمدن این موجود، تدریجی و در طول میلیونها سال بوده و ضمناً قوانینی در خود طبیعت كشف شد كه جبراً و قهراً لازمه ی آن قوانین پیدایش این موجود با این نظام باشد، آن وقت جایی برای فرض اصل علت غایی و بالنتیجه برای اصل توحید باقی نخواهد بود. اصل علت غایی و بالنتیجه اصل توحید مبتنی بر این است كه ما وجود موجودات را «كامل» فرض كنیم نه «متكامل» . اگر موجودات «كامل» آفریده شده باشند تنها یك راه توجیه برای به وجود آمدن آنها بیشتر نیست و آن همان راه علت غایی است كه منتهی به اصل توحید می شود، ولی اگر تدریجاً كمال یافته باشند و در طول زمان نظام گرفته باشند مانعی در كار نیست كه از دست به دست دادن قوانین ثابت و لایتغیر طبیعت و به كمك تصادفهای جزئی تدریجاً نظامات جزئی پدید آمده و متراكم شده تا امروز به صورت نظامی عالی و پیچیده به شكل انسان مثلاً مشاهده می شود.
این بود سرچشمه ی فكر تضاد نظریه ی تكامل با اصل توحید. این تضاد را مادیین با آب و تاب زیادی بیان كردند و دیگران هم باور كردند كه واقعاً اگر موجودات تدریجاً كمال یافته باشند ماده ی بی جان با قوانین و سننی كه خاص اوست كافی است برای پیدایش این
جلد دهم . ج1، ص: 353
نظامات و نیازی به فرض اصل علت غایی و بالنتیجه اصل توحید نیست. چنان كه قبلاً اشاره كردیم حتی مدعیان طرفداری اصل توحید نیز تحت تأثیر این فكر و این تلقین واقع شدند و گمان كردند اگر قوانین تكامل كه از طرف ترانسفورمیستها (تكاملیون) ابراز شده صحیح باشد جایی برای توحید باقی نیست، در نتیجه عملاً به تیپ شكست خورده ی فیكسیستها (ثبوتیون) ملحق شدند و توحید را همدوش فیكسیسم تصور نمودند و در صدد خراب كردن اصول و قوانین تكامل برآمدند.
حقیقت این است كه یك موجود «متكامل» همان اندازه تابع اصل علت غایی است كه یك موجود به اصطلاح كامل. مهمترین قانون تكامل همانا اصل علیت غایی و توجه به هدف است و بدون آن محال و ممتنع است كه كمالی صورت گیرد. این مطلب از مطالعه ی دقیق در احوال موجودات متكامل به خوبی و كمال وضوح روشن می شود و ما كوشش خواهیم كرد این مطلب را در منتهی درجه ی وضوح برای خوانندگان محترم این مقالات بیان نماییم.
سخن ما با مادیین در این نیست كه آیا قوانین تكامل، مثلاً علاقه به ذات یا تأثیر محیط یا استعمال و عدم استعمال عضو یا تنازع بقا و انتخاب طبیعی یا وراثت صفات اكتسابی یا جهش و موتاسیون و پیدایش تغییرات در ژنهای سلولهای تناسلی راست است یا دروغ؟ این وظیفه ی علمای زیست شناسی است. سخن در این است كه آیا همه ی این قوانین و اصول بدون آنكه یك قوه ی سازنده و متوجه به هدفی در طبیعت موجود باشد كافی است یا كافی نیست؟
آن كسی كه می پندارد این اصول و قوانین كافی است، درست مثل این است كه كسی در برابر یك كاخ عظیم با تشكیلات وسیع قرار بگیرد و در رمز به وجود آمدن این كاخ كه دارای اتاقها و راهروها و پله ها و سیم كشیها و رنگ آمیزیها و نقاشیها و غیر اینهاست بیندیشد و بعد مدعی شود كه رمز كار را پیدا كردم زیرا اطلاع یافتم كه در فلان نطقه آجر تهیه می شود و در فلان نقطه آهن و سمنت و در فلان نطقه ی
جلد دهم . ج1، ص: 354
دیگر چوب، پس معلوم شد كه چرا و چگونه این كاخ ساخته شد. و آن كسانی هم كه پنداشته اند درست بودن اصول و قوانین تكامل با اصلت علیت غایی ناسازگار است، درست مثل این است كه كسی بخواهد ساختمان كاخی را به دخالت یك مهندس و یا معمار مربوط سازد و برای این منظور منكر وجود كوره ی آجر و كارخانه ی سمنت و ماشینهای حمل و نقل مصالح ساختمانی و وجود چوبهای جنگلی بشود. این است انحراف عظیمی كه در این مسئله رخ داده و قیافه ی جذاب و گیرای تكامل را غبارآلود و مكدّر ساخته است، و این است همان چیزی كه تاكنون هزارها و بلكه میلیونها فكر جوان و ناپخته را گمراه نموده است. این مطلب احتیاج به توضیح و تشریح زیادی دارد و ان شاء اللّه در شماره های آینده ی این نشریه با توجه به جوانب مختلف آن به شرح و بیان آن خواهیم پرداخت.

[1] [این دو مقاله در كتاب مقالات فلسفی درج شده است. ]
[2] [از اینجا تا صفحه ی بعد، محل ستاره، مطالبی است كه در نسخه ی اصل دستنویس برروی آنها یك خط طولی كشیده شده است. نظر به اینكه به حذف این قسمت از یادداشتها از طرف استاد یقین نداشتیم، با بیان این توضیح به درج آن مبادرت ورزیدیم. ]
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است