1. تحقیق در باب رابطه ی اسلام و آزادی پس از كشف و تحقیق در معنی
آزادی (رجوع شود به ورقه های «معنی آزادی» ) موقوف به این است كه مبانی
آزادی و علل و موانع آن را به دست آوریم و ببینیم در افكار و معتقدات و
ایدئولوژی اسلامی چه اندازه اصول آزادی نهفته است كه خواه ناخواه
روحیه ها را متمرد
[1]و عصیانگر بار می آورد و الهام بخش آزادی است، و هم
ببینیم علل مستقیم آزادی را چه اندازه تقویت كرده و با موانع آن چه اندازه
مبارزه كرده است و آنها را از میان برده است. وبه عبارت دیگر نسبت به
[چه ] چیز دعوت [به ] عصیان و نسبت به [چه ] چیز پیشنهاد تسلیم كرده
است.
شعار آزادی و
اصول آزادی
و لزوم هر یك:
اولاً باید دانست فرق است میان شعار و حماسه ی آزادی و اصول و مبانی
آزادی. اسلام تنها شعار آزادی نیاورده است، اصول آزادی آورده است. اسلام
از نظر شعار آزادی فوق العاده قوی و نیرومند است، و البته شعار آزادی خود
عامل محرك و قوی به دست آوردن آن است؛
جلد یك . ج1، ص: 57
یعنی اسلام نه، تنها به اصول و
مبانی خشك قناعت كرده و هرگونه حماسه و شعاری را در باب آزادی فاقد
است و نه، تنها به حماسه و شعار قناعت كرده و اصول آزادی را پیروی
نكرده است، بلكه هم شعارهای خیلی زنده و جاندار و جاوید آورده است و
هم اصول پایدار و محكم.
شعار «لااله
الاّاللّه» كه
ضمناً اساسی
ترین اصول
اسلام است:
اولین شعار اسلام كه ضمناً متضمن اساسی ترین اصول نیز هست كلمه ی
مباركه ی
«لااله الاّاللّه» است. این كلمه كه اولین شعار اسلام است كه رسول
اكرم اظهار داشت، مشتمل است بر سلب و ایجاب، نفی و اثبات، عصیان و
تسلیم، نه و آری، فصل و وصل، آزادی و بندگی
[2]، ولی نه به صورت دو شئ جداگانه، بلكه به صورت دو شئ وابسته به یكدیگر كه هیچ كدام بدون
دیگری امكان پذیر نیست. این سلب نیازمند به نقطه ی اتكائی است كه آن
اثبات است و آن اثبات بدون عبور از آن سلب ممكن نیست، یعنی
شریك بردار نیست.
راستی همان طور كه در ورقه های «رسول اكرم» گفته ایم دعوت اسلام
عجیب حسن ابتدا و حسن مطلع داشته است: شعار اوّلی اسلام، هم ساده و
مفهوم است و هم جامع و هم تكان دهنده.
اولین نفخه ی آزادی اسلام به وسیله ی همین كلمه و همین جمله دمیده
جلد یك . ج1، ص: 58
شد.
آزادی از بتها، از طوق بندگی ابوسفیانها و ابوجهلها، از طوق بندگی پول و
ثروت، از طوق بندگی هوا و هوس و نفس امّاره به وسیله ی این جمله ی با ارزش
حاصل شد.
از این كه بگذریم باید ببینیم عوامل اسارت و آزادی در كجاست؟ عوامل
اسارت و آزادی را، هم در وجود سلب كنندگان آزادی و هم در وجود
مسلوب الحقوق ها و هم در نظامات اجتماعی باید جستجو كرد.
اما در وجود اقویا دو عامل است كه اگر دست به دست یكدیگر بدهند
سلب آزادی پیدا می شود، یكی سودجویی و دیگر تمركز قدرت، به عبارت
دیگر خودپرستی و زور. در اسلام با هر دو عامل مبارزه شده است، هم با
عامل خودپرستی و هم با تمركز عامل زور كه
«مَنْ مَلِكَ اِسْتَأثَرَ» (هرچند
خوب است تمركز قدرت عامل اجتماعی محسوب شود) .
اما در وجود طبقه ی از دست داده نیز دو عامل است كه هر كدام به تنهایی
برای فراهم شدن زمینه ی سلب آزادیها كافی است: یكی بی حسی و تنبلی و
لاقیدی و بی تفاوتی، ضعف و زبونی، و دیگر بی خبری و ناآگاهی و
بی رشدی؛ و باز چنانكه می دانیم در اسلام بی تفاوتی نسبت به حقوق خود
مردود و مطرود است
[3]. پیغمبر فرمود:
لن تقدّس امّة حتّی یؤخذ للضّعیف حقّه من القوی غیر متعتع. علی علیه السلام فرمود:
لا یمنع الضّیم الذّلیل ولا یدرك
الحقّ الاّ بالجدّ. اسلام نه تنها طرفدار زبونی و ضعف نیست، طرفدار
جسوری است،
«لن تقدّس امّة. . . » . اسلام طرفدار قوّت و نیروست. به قول
ویل دورانت هیچ دینی مانند اسلام پیروان خود را به قوّت دعوت نكرده
است (برخلاف مسیحیت كه كار قیصر را به قیصر و كار خدا را به خدا وا
می گذارد) . اسلام صریحاً برده و ذلیل غیربودن را خلاف رضای حق می داند.
علی علیه السلام به امام حسن فرمود:
ولا تكن عبد غیرك و قد جعلك اللّه حرّاً.
جلد یك . ج1، ص: 59
علی در زمان خلافت، عملاً آزادی می داد، متخلفین از بیعت و همچنین
طاغیان خوارج را تا وقتی كه عملاً دست به كار نشده بودند مزاحم نمی شد،
حتی سهم بیت المال آنها را قطع نكرد. همچنان كه با بی خبری و ناآگاهی نیز
[در اسلام ] مبارزه شده است.
مظاهر نفاق در
عصر حاضر:
در ورقه های «عوامل آزادی» گفتیم كه هرچند در عصر ما سطح شعور
عامه در این جهت بالا رفته است، به اصطلاح بوی آزادی به مشام مردم جهان
رسیده است و مردم به ارزش آزادی پی برده اند ولی متقابلاً قدرت و توانایی
سلب كنندگان آزادی نیز صدچندان شده است؛ اسلحه، تشكیلات وسیع،
تبلیغات دامنه دار در اختیار اینهاست نه آنها، و نتیجه این شده كه نفاق و
دورویی و به اصطلاح جوفروشی و گندم نمایی- كه مهمترین هنر قرون
جدید است- و در زیر پرده كار كردن و روپوش طلا كشیدن اضافه شده است
و همان طور كه در ورقه ی «نفاق» گفتیم بشر امروز با نام «اعلامیه ی حقوق بشر» و
تشكیل جمعیتهای طرفدار آن، به نام تبلیغ دین و در ظاهر تبشیر و در باطن
استعمار، و به نام مؤسسات فرهنگی نشر كتاب (نظیر مؤسسه ی فرانكلین) و
به نام مؤسسات بهداشتی مثل بیمارستانهای مسیحی و مؤسسات خیریه و
اقتصادی و به نام كمك به دول ضعیف مقاصد پلید خود را انجام می دهد.
بشر دیروز كار چنگیزی را به نام چنگیزی می كرد. فرعون رسماً می گفت:
«وَ
قَوْمُهُما لَنا عابِدونَ» ولی بشر امروز كار چنگیز و تیموری را در قیافه ی معصوم
عیسوی و محمدی انجام می دهد. همه ی جنایتها را در زیر یك سرپوش
طلایی انجام می دهد، ماده ی تلخ را با كپسول شیرین می خوراند
[4]
آری طبقه ی آزادی از كف داده متوجه و مستشعر به حقوق و آزادیهای خود
شده و مستشعر به وسائل تحصیل آنها از قدرت و اتحاد و تشكل و برنامه و
حتی ایدئولوژی شده است اما طبقه ی آزادی كُش از او زودتر از خواب
برخاسته و خود را مجهزتر كرده است (داستان
جلد یك . ج1، ص: 60
بوذرجمهر و انوشیروان) .
عامل دیگر كه آن نیز [مربوط] به طبقه ی آزادی از دست داده است اسارت
عقلی است كه قرآن كریم با آن نیز سخت مبارزه كرده است
[5].
ارزش آزادی. (ر. ك: نمره ی 4):
2. آزادی برای بشر فوق العاده امر مقدسی به شمار می رود. بعضی آن را
بالاترین نعمتها دانسته اند، و حال آنكه چنین نیست.
ترقی و تجلی
فكر و عمل
انسان:
زیرا آزادی جز نبودن
مانع و سد برای ترقی و تجلی فكر و عمل بشر چیزی نیست و حال آنكه
فرهنگ و عوامل آموزش و پرورش و همچنین امنیت اثر كمتری ندارد. برای
یك گل، نبودن مانع و سد برای
رشد و ترقی آنقدر مهم نیست كه وجود عامل رشد و تربیت و نبود عامل
ناامنی مهم است. ولی این در زندگی بشر نكته ی خاصی دارد كه چرا [آزادی ]
چنین جایگاهی را گرفته است و تا این حد مقام بلندی را پیدا كرده است كه
بعضی حتی می خواهند آن را بپرستند، بالاترین نعمتها، اصل و مادر همه ی
سعادتها و همه ی موفقیتها دانسته اند
[6]. آن این است كه بشر این نعمت را
همیشه از هر نعمت دیگر كمتر داشته است، سلب این نعمت را از ناحیه ی
همنوعان خود داشته است نه از ناحیه ی سیل و زلزله و طوفان و وبا، آنها را
چاره پذیرتر از این می دانسته است و حق هم داشته است.
فرشتگان از روز اول همین نقطه ی ضعف را در بشر دیدند كه گفتند:
أَتَجْعَلُ
فیها من یُفسِدُ فیها. . . .
چاره ناپذیری عدم امنیت افراد از ناحیه ی یكدیگر از ناحیه ی خلقت:
و این حالت از ناحیه ی خلقت چاره پذیر هم نیست. اختیار و
آزادی طبیعی هر فرد و امكان تجاوز افراد به یكدیگر جزء جوهر ذات
انسان است، و كمال انسانیت جز با اختیار و آزادی هر فرد در كار خود
نمی باشد، و الاّ انسان در سطح حیوانات سقوط می كند، این اختیار
جلد یك . ج1، ص: 61
سلب می شود كه بتواند به همنوعان خود ستم كند و به آزادیهای آنها تجاوز
كند.
چاره ناپذیری
عدم مصونیت
افراد از
یكدیگر از
ناحیه ی علم:
درد هم از آنجا پیدا می شود. چاره ی این درد در دست علم هم نیست،
برعكس وبا و خناق و سرطان و غیره، فقط و فقط دردست دین است.
چاره ناپذیری
از ناحیه ی
بالارفتن سطح
شعور و
احساسات:
بالارفتن شعور عامه نمی تواند كاری بكند- مسأله ی پیش افتادن طبقه ی
حاكمه و مسأله ی نفاق.
3. پنج اصل هوبز در كتاب (آزادی فرد و قدرت دولت) در فرق میان
انسان و حیوان اجتماعی: .
الف. رقابت.
آزادیخواهیِ
آزادی ازدست-
دادگان:
ب. وحدت خیر فرد و خیر عموم.
ج. ادراك نقص و تشخیص اصلحیت خود و طرح نو.
پنج اصل هوبز:
د. عدم قدرت بر سخن و وارونه جلوه دادن حقایق و تبلیغات دروغین و
جوفروشی و گندم نمایی.
(دموكراسیش می نامند خودرأییّ و خودكامی
در این مكتب كه معنی واژگون
گردیده اسما را)
هـ. حیوان در اثر آسایش آرام می گیرد ولی انسان در اثر آسایش خیالات
دیگری از قبیل دخالت در حكومت در مغزش پیدا می شود.
بالاتر از
آزادی، اتحاد
و یگانگی و
محبت است و
الفت. :
4. عطف به نمره ی 2، آزادی ایده آل انسان نیست، شرط است. آنچه به
زندگی انسان از ناحیه ی دیگران سعادت می دهد محبت است، صفاست،
یگانگی است، صمیمیت است، علاقه به سرنوشت یكدیگر است، تعاون
است، مؤاخاة است. بهره ای كه انسانها از یكدیگر باید ببرند این نیست كه از
ناحیه ی یكدیگر آزاری نبینند، سد و منعی برای یكدیگر به وجود نیاورند.
تاریخ اسلام از
این جهت:
5. تاریخ اسلام شاهد آن است كه هم به افراد نسبت به یكدیگر آزادی و
امنیت داده است و هم اینكه صفا و وحدت و یگانگی و عاطفه ی انسانی
نسبت به یكدیگر ایجاد كرده است.
تاریخ بشر
عصر جدید:
6. عطف به صفحه ی [59] ، تاریخ بشر قرون جدید نشان می دهد كه
خدمات انسانی كه به انسانها شده است اگر منتسب به پیامبران یا
جلد یك . ج1، ص: 62
اتباع آنها نبوده است جنبه ی انسانی نداشته و ضرورت و جبر تاریخ آن را
به وجود آورده است.
آزادیهای
اجباری جهان
امروز:
مثلاً استقلال آمریكا. وقتی كه انسان تاریخ را [مطالعه می كند] (رجوع
شود به (نگاهی به تاریخ جهان) و (تاریخ آلبرماله) ) می بیند كه برخلاف آنچه
در ابتدا تصور می شود ضرورت و منافع اقتصادی امریكای شمالی برخلاف
امریكای جنوبی چنین ایجاب می كرده است، بردگی برای آنها صرف نداشته
است، و چون ریشه ی انسانی نداشته است هنوز هم فرزندان آنها از حقوق
انسانی و برابری بی بهره اند ولی اسلام با آنكه قانوناً مالكیت برده را الغاء
نكرد ولی رفتارها را انسانی كرد.
همچنین است حقوق مستقل اقتصادی به زنان دادن در اروپا، همچنانكه
در (لذات فلسفه) می نویسد ریشه اش پیدایش ماشین و نیاز به كارگر بود.
صاحبان سرمایه برای اینكه زنان و اطفال را به كار كردن در كارخانه ها تشویق
كرده باشند و درحقیقت به خاطر منافع خودشان به زنان آزادی اقتصادی و
حقوق مستقل اقتصادی دادند، و چون تنها یك جهت را كه منافع خودشان
باشد درنظر می گرفتند خانه ها و خانواده ها را خراب كردند.
7. در نهضت آزادی بخش اسلام دو نكته قابل توجه است: یكی صداقت
(در مقابل نفاق) ، دیگر قدرت و تسلط بر منهدم كردن مركز ضدّ آزادی در بشر
و بلكه مركز ایجاد ارزشهای بالاتر از آزادی یعنی عواطف انسانی.
***
[1] . و در عین حال تسلیم، زیرا تمرد و عصیان مطلق هرج و مرج است و نقطه ی تسلیمی
ضرورت دارد كه همان اصول ترقی و تعالی بشر است. تسلیم بدون تمرد و عصیان در
مقابل موانع، وقوف و ركود است و عصیان بدون تسلیم هرج و مرج.
[2] . سنایی می گوید:
شهادت گفتن آن باشد كه هم ز اول بیاشامی
همه دریای هستی را به آن حرف نهنگ آسا
نیابی خار و خاشاكی دراین ره چون به فرّاشی
كمر بست و به فرق استاد در حرف شهادت لا
قرآن می فرماید:
«فَمَنْ یَكْفُرْ بِالطّاغوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللّهِ. . . » .
به طوركلی اساس فكری آزادی در اسلام دو چیز است: خدا و انسان. خدا به عنوان
عاملی كه با انكار او انسان از هر قید و منعی خود را آزاد می كند، و انسان به عنوان
عاملی كه ارزشش ادراك می شود و انسان گوهر خود را بالاتر و برتر می داند از اینكه
تن به هیچ گونه پستی بدهد.
«نَفَخْتُ فیهِ مِنْ روحی» ،
«اِنّی جاعِلٌ فِی الْاَرْضِ خَلیفَةً. . . فَقَعوا
لَهُ ساجِدین» ،
«خَلَقَ لَكُمْ ما فِی الْاَرْضِ جَمیعاً» این حس را در انسان ایجاد می كند.
[3] .
لا یُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسّوءِ مِنَ الْقَوْلِ. . . قبلاً گفتیم كه شناساندن انسان به خودش و مؤمن
كردن انسان به خودش عامل اساسی است كه او را از بی تفاوتی خارج می كند، شأن
خود را لایق پستی و زبونی نمی داند.
[5] . تكرار است، قبلاً به آن اشاره شده است.
[6] . گفتند: «بهشت آنجاست كازاری نباشد. . . . »