آن یكی اللّه می گفتی شبی
تا كه شیرین گردد از ذكرش لبی
گفت شیطانش خمش ای سخت رو
چندگویی آخر ای بسیارگو
این همه اللّه گفتی از عتو
خود یكی اللّه را لبیك كو
می نیاید یك جواب از پیش تخت
چند اللّه می زنی با روی سخت
او شكسته دل شد و بنهاد سر
دید در خواب او خَضِر را در خُضَر
گفت هین از ذكر چون وامانده ای
چون پشیمانی از آن كش خوانده ای
گفت لبیكم نمی آید جواب
زان همی ترسم كه باشم رد باب
گفت خضرش كه خدا گفت این به من
كه برو با او بگو ای ممتحن
نی كه آن اللّه تو لبیك ماست
آن نیاز و درد و سوزت پیك ماست
نی تو را در كار من آورده ام
نه كه من مشغول ذكرت كرده ام
حیله ها و چاره جویی های تو
جذب ما بود و گشاد آن پای تو
ترس و عشق تو كمند لطف ماست
زیر هر یارب تو لبیكهاست
جان جاهل زین دعا جز دور نیست
زان كه یارب گفتنش دستور نیست
بر دهان و بر لبانش قفل و بند
تا ننالد با خدا وقت گزند