مجله وحید، دی ماه 1344- علی باقرزاده (بقا) تحت عنوان
«پند پدر» :
به خاطر است مرا نكته ای ز پند پدر
كه گفت خواهی اگر وارهی ز خواریها
عنان زندگیت را به دست خلق مده
كه بر تو می فكند جز تو پاسداریها
همیشه در غم و اندوه، یار مردم باش
ولی مدار ز مردم امید یاریها
اگر كه تكیه بر ابناء روزگار كنی
به روز حادثه بینی سیاهكاریها
ز دوستان دغل می گریز و صحبتشان
كز این گروه نیاید بزرگواریها
من آزمودم این را و تجربت دارم
كه اعتماد نشاید به دوستداریها
تو را ز جان و تن خویش دوست تر دارند
به صبح شادی، نی شام سوگواریها
پدر برفت و ز خاطر برفت پند پدر
كه دل جوان بُد و سرگرم كامكاریها
ز بعد چندی گیتی نمود روی دگر
مدار چرخ به من كرد كجمداریها
جلد چهارم . ج4، ص: 116
فلك به ساغر من ریخت زهر محنت و رنج
جهان به گردنم آویخت طوق خواریها
نیازمند چو دیدند آن گروه مرا
گذاشتند و گذشتند چون فراریها
سر از تكبر و نخوت بر آسمان سایید
همان كه بودش دعوی خاكساریها
به سر رسید مرا عمر در كشاكش دهر
به لب رسید مرا جان ز بردباریها
ز پا فتادم و در بحر فتنه افتادم
اسیر پنجه امواج نابكاریها
به یادم آمد پند پدر كه گفت مدار
به جز خدای ز مردم امیدواریها
به جان خویش پذیرفتم این سخن لكن
پس از تحمل بسیار ناگواریها
تو ای نهال برومند، بپذیر آن را
عزیزدار و گرامی چو یادگاریها
كه روزگار به ناچار بر تو آموزد
به گونه گون غم و اندوه و دل فكاریها