از مقدمه احمد فؤاد الاهوانی بر
علم النفس ابن رشد و همچنین از
مقدمه مختصرش بر
علم النفس اسحاق بن حنین كه ضمن
علم النفس
ابن رشد چاپ شده، بر می آید كه معلوم نیست ارسطو شخصاً قائل به
تجرد روح بوده است یا نه. عقیده به تجرد روح مربوط به بعضی از
شارحان اسكندرانی ارسطو مثل تامسطیوس [است ] نه همه.
اسكندر افریدوسی چنین نظری نداشته است.
در كتاب
درباره ارسطو كه ظاهراً عین ترجمه كتاب
النفس
ارسطوست (ترجمه علی مراد داودی، چاپ 1348 تهران، صفحه
212) می گوید:
اینك در آن جزء از نفس نظر كنیم كه نفس به وسیله آن
می شناسد و می فهمد، اعم از آنكه این جزء مفارق باشد یا
اینكه مفارقت آن نه از لحاظ امتداد مكانی بلكه تنها از لحاظ
منطقی باشد.
در اینجا ارسطو تجرد را به صورت احتمال طرح می كند.
جلد چهارم . ج4، ص: 571
در صفحه 213 می گوید:
بالتبع عقل از آن حیث كه همه چیز را می اندیشد باید
بالضروره، چنانكه انكساگورس گفته است، عاری از مخالطت
باشد تا بتواند حكم كند یعنی بشناسد.
در پاورقی می گوید:
درباره منظور ارسطو از اینكه گفته است عقل باید عاری از
مخالطت باشد، مفسران اختلاف نظر یافته اند. فیلوپون
[1] و به تبع او طماس قدیس و سایر مدرسیون گفته اند كه منظور این
است كه عقل با ماده مخالطت ندارد، یعنی اعتقاد ارسطو این
است كه قوه ناطقه نفس از بدن مستقل است و به همین سبب
می تواند بعد از بدن باقی باشد. این تفسیر را می توان قبول
داشت و آنچه بعد در سطر 24 و 25 آمده مؤید این معنی است.
اما بعضی از مفسران جدید، مخصوصاً هیكس (
Hicks ) به سبب
استشهادی كه ارسطو به قول اناكساگوراس كرده است،
خواسته اند كه با رجوع به اوصافی كه اناكساگوراس برای عقل
شمرده است بیان ارسطو را تفسیر كنند و از این رو گفته اند كه
منظور ارسطو این است كه عقل با معقولاتی كه آنها را
می شناسد مخالطت ندارد.
آنچه در سطر 24 و 25 آمده این است:
بدین ترتیب جزئی از نفس كه آن را عقل می نامند، قبل از تفكر
هیچ گونه واقعیت بالفعل نیست. نیز به همین دلیل موجّه نیست
جلد چهارم . ج4، ص: 572
كه عقل را مخالط با بدن بدانیم.