همان طوری كه در ورقه های «دنیا از نظر دین» گفته ایم، منطق
خاصی كه الآن نسبت به دنیا در میان ما رایج است بیش از آنكه به
اسلام مبتنی باشد معلول دو چیز است: یكی شیوع فلسفه های بدبینانه ی
یونانی و هندی و ایرانی، و دیگر حوادث ناگوار تاریخی از مصیبتها و
خونریزیها. سومی هم دارد كه در سخنرانی 22 رمضان 81 گفته ایم و
آن عبارت است از فقدان عدالت اجتماعی. برخی از شعرا این افكار
بدبینانه را رواج داده اند و طبع روزگار را بر بدی و كجی دانسته اند،
نیستی [را] بر هستی ترجیح داده اند. ابوالعلاء معرّی دستور داد بر لوح
قبرش بنویسند: «هذا جنا علیه ابوه و لم یجن هو علی احد»
[1]. كلبیون در یونان و مانویها در ایران و بوداییان هندی این طرز تفكر را
داشته اند، روحیه شان روحیه ی شكایت بوده نه شكر و تذكر نعمتها كه
لازمه ی تربیتهای دینی است.
واسبغ علیكم نعمه ظاهرة و باطنة.
جلد دوم . ج2، ص: 338
خیام یكی از شعرای بدبین است. از جمله اشعارش این است:
ای چرخ فلك خرابی از كینه ی توست
بیدادگری شیوه ی دیرینه ی توست
ای خاك اگر سینه ی تو بشكافند
بس گوهر قیمتی كه در سینه ی توست
این كهنه رباط را كه عالم نام است
وآرامگه ابلق صبح و شام است
بزمی است كه وامانده ی صد جمشید است
قصری است كه تكیه گاه صد بهرام است
چون نیست ز هرچه هست جز باد به دست
چون هست در آنچه هست نقصان و شكست
انگار كه هرچه هست در عالم نیست
پندار كه هرچه نیست در عالم هست
اجرام كه ساكنان این ایوانند
اسباب تردّد خردمندانند
هان تا سر رشته ی خرد گم نكنی
كآنان كه مدبّرند سرگردانند
افلاك كه جز غم نفزایند دگر
ننهند بجا تا نربایند دگر
ناآمدگان اگر بدانند كه ما
از دهرچه می كشیم نایند دگر
جامی است كه عقل، آفرین می زندش
صد بوسه ز مهر بر جبین می زندش
جلد دوم . ج2، ص: 339
این كوزه گر دهر چنین جام لطیف
می سازد و باز بر زمین می زندش
بر مفرش خاك خفتگان می بینم
در زیر زمین نهفتگان می بینم
چندان كه به صحرای عدم می نگرم
ناآمدگان و رفتگان می بینم
برخیز و مخور غم جهان گذران
بنشین و دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دگران
چون حاصل آدمی در این شورستان
جز خوردن غصه نیست تا كندن جان
خرّم دل آن كه زین جهان زود برفت
و آسوده كسی كه خود نیامد به جهان
گر بر فلكم دست بُدی چون یزدان
برداشتمی من این فلك را ز میان
وز نو فلكی دگر چنان ساختمی
كآزاده به كام دل رسیدی آسان
از آمدن و رفتن ما سودی كو
وز تار امید عمر ما پودی كو
چندین سر و پای نازنینان جهان
می سوزد و خاك می شود دودی كو
جلد دوم . ج2، ص: 340
بر شاخ امید اگر بری یافتمی
هم رشته ی خویش را سری یافتمی
تا چند به تنگنای زندان وجود
ای كاش سوی عدم دری یافتمی
در گوش دلم گفت فلك پنهانی
حكمی كه قضا بود ز من می دانی
در گردش خویش اگر مرا دست بُدی
خود را برهاندمی ز سرگردانی
گر آمدنم به خود بُدی نامدمی
ور نیز شدن به من بُدی ناشدمی
به زین نبدی كه اندر این دیر خراب
نه آمدمی، نه شدمی، نه بدمی
گر كار فلك به عدل
[2]سنجیده بُدی
احوال فلك جمله پسندیده بدی
ور عدل بُدی به كارها در گردون
كی خاطر اهل فضل رنجیده بدی
اشعار رودكی كه در ورقه های «بدبینی» گذشت نیز حاكی از
روح بدبینی است نسبت به جهان. این دسته راه چاره را فراموشی
غمها به وسیله ی باده گساری و تخدیر عقل پیشنهاد كرده اند و ضمناً به
حكم عقل اغتنام فرصت را به اشتغال به لذات دانسته اند. غالب اشعار
خیام همین است كه فنا و زوال و جور و ستم روزگار را می خواهد
مجسم كند و راه خوشی و سعادت را سرگرمی به لذات پیشنهاد
می كند.
جلد دوم . ج2، ص: 341
در مقابل، مفكرین و شعرایی هستند كه خوشبین اند. در
ورقه های «بدبینی» یك بیت انتقادی از متنبّی و یكی از سعدی نقل
كردیم. ایضاً در ورقه های «جهان» اشعار ناصرخسرو خطاب به
جهان كه حاكی از خوشبینی است نقل شده.
در ورقه های «نظر دین درباره ی دنیا» گفتیم كه منطق متدینین ما
درباره ی دنیا متأثر است از منطق بدبینان، به دو علت: یكی نفوذ
فلسفه های مبنی بر بدبینی از یونان و ایران و هند، و دیگر حوادث
ناگوار تاریخ اسلامی (سوم حوادث داخلی یعنی فقدان عدالت
اجتماعی، كما اینكه در سخنرانی 22 رمضان 81 گفتیم كه فقدان
عدالت اجتماعی منشأ یك فكره ی دیگر هم هست و آن فكره بخت و
شانس است) .
[1] [این، قبر كسی است كه پدرش بر او جنایت كرد و او بر كسی جنایت روا نداشت. ]