در كتاب مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی بحث ایدئولوژی، این
مسئله را طرح كردیم كه ایدئولوژی دوگونه است (و یا درباره ی
ایدئولوژی دو نظریه است) : یكی ایدئولوژی عام و نوعی برای انسان
كه قائل به اخلاق عام، مذهب عام، هنر عام، فلسفه ی عام است؛ دیگر
ایدئولوژی گروهی به معنی قومی یا نژادی یا طبقاتی. و گفتیم كه
ایدئولوژی اسلام ایدئولوژی عام است، از آن رو كه اسلام قائل به
فطرت نوعی انسان است.
در ورقه های اخلاق ماركسیستی گفتیم كه تئوری فلسفی
ماركسیسم درباره ی معنویات اعم از علم، فلسفه، اخلاق، مذهب، هنر
این است كه همه ی اینها روبنا هستند و استقلال ندارند و تابع تحولات
اقتصادی هستند، لهذا هم تابع و هم متغیر و غیرجاودانه اند و هم
طبقاتی و غیرعام. ولی از نظر اسلام، معنویات هم استقلال دارند، هم
جاودانه اند، هم عام و انسانی.
از نظر اسلام انسان با نوعیت خود، با بعد فطری خود هویت و
تعین و صلاحیت تخاطب و صلاحیت حركت و جنبش و اجابت
دعوت [پیدا می كند، ] ولی از نظر ماركسیسم انسانِ نوعی یك شی ء
انتزاعی است؛ انسان در موضع طبقاتی شعور، وجدان، صلاحیت
حركت، جنبش، دعوت پیدا می كند.
لهذا در كتاب ماركس و ماركسیسم فصل دوم پس از توضیحی
درباره ی بشرگرایی فویرباخ و استفاده ی ماركس از او و گذشتن ماركس
جلد یازدهم . ج11، ص: 67
از او، در ص 30 می گوید:
. . . بشرگرایی آنان (ماركس و انگلس) نمی توانست به یك
نمایش صرفاً مرامی از انسان و جهان محدود شود. آنها قصد
داشتند یك موجود اجتماعی مجسم در زمان را جایگزین
موجود انتزاعی فویرباخ كنند.
به هرحال این بحث مانند بحث فرهنگ یگانه و فرهنگ متكثر به
عدد اقوام و به عدد تاریخ اقوام، و مانند بحث اخلاق عام و اخلاق
طبقاتی، بحث بسیار مهم و قابل توجهی است كه باید دنبال شود.
این نظریه درست عكس نظریه ای است كه شعور انسان را شعور
طبقاتی و تاریخی و محلی و وجدان او را وجدان طبقاتی و تاریخی و
محلی و همچنین ذوق و احساس و گرایشهای او را همه طبقاتی،
تاریخی، محیطی و محلی می داند.