در
کتابخانه
بازدید : 979075تاریخ درج : 1391/03/27
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
جلد یازدهم
مقدمه
Expand انقلاب حقیقیانقلاب حقیقی
Expand فطرتفطرت
Expand فلسفه اخلاقفلسفه اخلاق
Collapse عرفانعرفان
عرفان و تصوف- زبان رمز
یادداشت اصطلاحات
عرفان- وجد و حال
عرفان و تصوف- شریعت و حقیقت- صلح كل
عرفان، شریعت، صلح كل
عرفان نظری- جهان بینی عرفانی
عرفان- می و میخانه
عرفان و مسئله ی شرایع و تكالیف
عرفان- راه كشف حقیقت، دل است نه عقل
عرفان- مراحل سلوك، هفت وادی عطار در منطق الطیر
عرفان- ولی و مرشد
عرفان- احتیاج به مربی و مرشد
عرفان- مربی و مرشد
عرفان- مرشد
عرفان- ولی و مرشد
عرفان- سماع
عرفان- قرب محال، قرب واجب، قرب ممكن
عرفان عملی- وحدت وجود یا وحدت شهود
عرفان و تصوف- منازل و مقامات العارفین
عرفان و تصوف، تاریخچه، مدارك
عرفان و تصوف- تاریخچه
عرفان- علم حجاب است، دل سفید همچون برف
عرفان و فلسفه- تفاوت نظرها در تزكیه ی نفس
عرفان- قوس نزول و صعود
عرفان و اسفار اربعه
عرفان- خلق جدید
عرفان- درد عرفانی
عرفان و تصوف- كلمه ی عارف و كلمه ی صوفی
عرفان و تصوف- تعریف
عرفان و تصوف- لغت عارف
عرفان و تصوف- لغت صوفی و لغت عارف
یادداشت عرفان و تصوف- مسائل
عرفان- اصطلاحات رمزی عرفا، مدارك
عرفان و تصوف- اصطلاحات
عرفان- رمزگویی
عرفان و تصوف
كلیات عرفان
عرفان و تصوف- مخالفت با عادات و رسوم
عرفان- شفقت و محبت نسبت به همه چیز
عرفان و خودیابی
عرفان، كفر و ایمان، وحدت ادیان، صلح كل
عرفان
كتب عرفان و تصوف
اصطلاحات عرفانی
اصطلاحات عرفانی- ذوق
عرفان- بوعلی
عرفان اسلامی- مسئله ی غربت انسان
عرفان- موت اختیاری
عرفان و فلسفه
موارد اختلاف فلسفه و عرفان- مدارك
یادداشت موارد اختلاف فلسفه و عرفان
تفاوتهای فلسفه و عرفان
فلوطین- وحدت وجود
محیی الدین عربی
مولوی- خودیابی در مثنوی
مولوی- خودیابی واقعی در مثنوی
مسائل نوافلاطونی به عقیده ی دكتر غنی
نوافلاطونی- فلوطین
نوافلاطونیان- مدارك
وجود- اصالت، وحدت
وحدت وجود، بسیط الحقیقة، افلوطین
وحدت وجود- مدارك
وحدت وجود، اتحاد با حق در تصوف
وحدت وجود- عزیز نسفی
وحدت وجود فلوطین
Expand عشقعشق
Expand زنزن
Expand <span class="HFormat">فهرست ها</span>فهرست ها
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
حافظ [1]:

زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز
تا خود او را ز میان با كه عنایت باشد
درباره ی این آیه ی مباركه: ان الصلوة تنهی عن الفحشاء و المنكر و لذكر اللّه اكبر، اهل عرفان سخن خاصی دارند و مدعی هستند كه [بعد از] رسیدن به حقیقت ذكر و مذكور، حتی عبادت حجاب است. عبادت مربوط است به سالك در راه، اما پس از وصول به قول مولوی:

آتشی از عشق در خود بر فروز
سر به سرْ فكر و عبارت را بسوز
موسیا آداب دانان دیگرند
سوخته جان و روانان دیگرند
عاشقان را هرزمان سوزیدنی است
بر ده ویران خراج و عشر نیست
گر خطا گوید ورا خاطی مگو
گر شود پرخون شهیدان را مشو
خونْ شهیدان را ز آب اولیتر است
این خطا از صد صواب اولیتر است
جلد یازدهم . ج11، ص: 335
در درون كعبه رسم قبله نیست
چه غم ار غوّاص را پاچیله نیست
تو ز سرمستان قلاوُزی مجو
جامه چاكان را چه فرمایی رفو
ملت عشق از همه دینها جداست
عاشقان را مذهب و ملت خداست
ایضاً:

پیش بی حد هرچه محدود است «لا» ست
كل شئ غیر وجه اللّه فناست
كفر و ایمان نیست آن جایی كه اوست
زان كه او مغز است و ایندو رنگ و پوست
امثال دكتر غنی چنین مطلب را كه عباداتْ پس از وصولْ حجاب است، حمل می كنند به صلح كلی عرفا و اینكه همه ی شرایع در نظر آنها مساوی است.
دكتر غنی در صفحه ی 52 كتاب بحثی در تصوف ضمن اشاره به داستان چهارنفر كه همه انگور می خواستند و زبان یكدیگر را نمی فهمیدند، می گوید:
جنگ هفتاد و دو ملت غالباً بر سر ظواهر و امور عرضی است و اختلاف و جدال به واسطه ی تعدد و تشتت اصطلاحات است و در عالم معنی و حقیقت، همه ی این اختلافات از میان رفته حقیقت مشتركی پیدا می شود كه سبب صلح كل است، و در بیان انّا ارسلناك بالحق بشیراً و نذیراً و ان من امة الاّ خلا فیها نذیر(مولوی) می فرماید:

قول اِنْ مِنْ اُمَّةٍ را یاد گیر
تا به الاّ و خلا فیها نذیر
جلد یازدهم . ج11، ص: 336
گفت خود خالی نبوده است امتی
از خلیفه ی حق و صاحب همتی [2]
این عدم تعصب و آزادگی و وسعت مشرب است كه مسلك تصوف را «مذهب التقاطی» كرده، یعنی مسلك و مذهبی كه حرف صحیح و پسندیده و حقیقت را در هر كجا بیابد بدون اینكه به خصوصیات گوینده و دین و آیین او ناظر باشد می پذیرد. «شاخ گل هرجا كه می روید گل است» . عارف واقعی و صوفی صاحبدل خواستار گل است و چندان كاری به مكان و محل روییدن آن ندارد. به طور كلی ظواهر شریعت و اعمال صوری در چشم صوفی ارزشی ندارد، زیرا انسان حالش این است كه تا پیروی از مسلكی كه مستقیماً از خدا كسب فیض می كند ممكن است [3]، چرا باید وقت خود را به ظاهر و صورت و توسل به راههای غیرمستقیم هدر داد [4]؟ به اضافه، شرع وسیله ای است برای رسیدن به حق. همین كه عارف به حق و حقیقت رسید. . .
سخن غنی یاوه است. مطلب صحیح همان است كه در آخر سخن خود اشاره كرده است.
مولوی، صفحه ی 237 داستان عاشقی را نقل می كند كه چون به معشوق رسید به خواندن عشق نامه پرداخت و اشعاری كه در روزهای فراق در مدح و ثنا و عجز و نیاز و اظهار شوق و اشتیاق ساخته بود بر زبان می آورد:

گفت معشوق این اگر بهر من است
گاه وصل، این عمر ضایع كردن است
جلد یازدهم . ج11، ص: 337
من به پیشت حاضر و تو نامه خوان
نیست باری این نشان عاشقان
محمود شبستری می گوید:

ولی تا ناقصی زنهار، زنهار
قوانین شریعت را نگه دار
طهماسبقلی خان وحدت، شعر معروفی دارد كه موضوع بحث قرار می گیرد، می گوید:

گاهگاهی این ركوع و این سجود
كلّمینی یا حمیرای من است
سنایی می گوید:

عشق برتر ز عقل و از جان است
لی مع اللّه كار مردان است
حافظ می گوید:

چنین كه خرقه می آلوده ام من از مستی
كجاست وقت عبادت چه جای ورد و دعاست
ایضاً حافظ:

در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست
هرجا كه هست پرتو روی حبیب هست
آنجا كه كار صومعه را جلوه می دهند
ناقوس دیر راهب و نام صلیب هست
فریاد حافظ این همه آخر به هرزه نیست
هم قصه ی غریب و حدیثی عجیب هست
ایضاً:

همه كس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه ی عشق است چه مسجد چه كنشت
سر تسلیم من و خشت در میكده ها
مدعی گر نكند فهم سخن، گو سر و خشت
ایضاً:
جلد یازدهم . ج11، ص: 338
گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت
در هیچ سری نیست كه سرّی ز خدا نیست
در صومعه ی زاهد و در خلوت صوفی
جز گوشه ی ابروی تو محراب دعا نیست
ولی اشعار اخیر ناظر به مطلب دیگر است و آن اینكه هر عبادتی ولو عبادت بت، در حاقّ واقع عبادت خداست از دو نظر: یكی از نظر عابد و یكی از نظر معبود. اما از نظر عابد، برای اینكه عبادت ذات حق به عقیده ی عرفا قضای تكوینی است: و قضی ربك الاّ تعبدوا الاّ ایاه. به قول محیی الدین:
ما احب احد غیر خالقه ولكنه تعالی احتجب تحت سعاد و زینب و. . .
و اما از نظر معبود، بنا بر عقیده ی وحدت وجود كه هرچه هست اوست و مظاهر او، و غیریت و ثنویت در كار نیست.
ایضاً حافظ:

چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم
چو دل به دست كمان ابرویی است كافركیش
عطار در منطق الطیر از زبان هدهد (مرشد) به مرغان (سالكین) ، بالاترش را می گوید:

چون به ترك جان بگویی عاشقی
خواه زاهد خواه باشی فاسقی
ور تو را گویند كز ایمان برآی
ور خطاب آید تو را كز جان برآی
تو هم این را و هم آن را برفشان
ترك ایمان گوی و جان را برفشان
منكری گر گوید این پس منكر است
عشق گو از كفر و ایمان برتر است
جلد یازدهم . ج11، ص: 339
عشق را با كفر و با ایمان چه كار
عاشقان را با تن و با جان چه كار
عشق را دردی بباید دیده دوز
گاه جان را پرده در، گه پرده دوز
ذره ای عشق از همه آفاق به
ذره ای درد از همه عشاق به
عشق، مغز كائنات آمد مدام
لیك نبود عشق، بی دردی مدام
قدسیان را عشق هست و درد نیست
درد را جز آدمی در خورد نیست
هركه را در عشق، محكم شد قدم
برگذشت از كفر و از اسلام هم
عشق سوی فقر در بگشایدت
فقر سوی كفر ره بنمایدت
عشق را با كافری خویشی بود
كافری خود مغز درویشی بود
چون تو را این كفر و این ایمان نماند
آن تن و دل گم شد و آن جان نماند
بعد از آن مردی شدی این كار را
مرد باید اینچنین اسرار را
پای درنه همچو مردان و مترس
در گذر از كفر و ایمان و مترس
چند ترسی، دست از طفلی بدار
باز شو چون شیر مردان پیش كار
گر تو را صد عقبه ناگه اوفتد
باك نبود چون در این راه اوفتد
مولوی، دیوان شمس:
جلد یازدهم . ج11، ص: 340
ایمان بر كفر توای شاه چه كس باشد
سیمرغ فلك پیما پیش تو مگس باشد
آب حیوان ایمان، خاك سیهی كفران
بر آتش تو هر دو ماننده ی خس باشد
جان را صفت ایمان شد، وین جان به نفس جان شد
دل غرقه ی عمان شد، چه جای نفس باشد
شب كفر و چراغ ایمان، خورشید چو شد رخشان
با كفر بگفت ایمان، رفتیم كه بس باشد
ایمان گودت پیش آ وان كفر گود پس رو
چون شمع منت جان شد، نی پیش و نه پس باشد
مولوی در این اشعار روح مدعا را بیان كرده است كه ایمان صفت جان و روح است. آنجا كه موصوف به مقام فنا می رسد و فقط معشوق باقی است و تمام صفات بشری معدوم است، ایمان بلاموضوع است. آنجا همه ی صفات، صفات ربوبی است. آیا برای خدا ممكن است ایمان نسبت دهیم؟ او مؤمن است ولی به معنی دیگر.
هم او می گوید:

چونكه بی رنگی اسیر رنگ شد
موسیی با موسیی در جنگ شد
چون به بی رنگی رسی كان داشتی
موسی و فرعون دارند آشتی
ابن فارض در قصیده ی «لامیه» می گوید:

هو الحب فاسلم بالحشا ما الهوی سهل
فما اختاره مضتی به و له عقل
و عش خالیاً فالحب راحته عناً
و اوله سقم و آخره قتل
و لكن لدی الموت فیه صبابة
جناة لمن اهوی علیّ بها الفضل
جلد یازدهم . ج11، ص: 341
نصحتك علماً بالهوی و الذی اری
مخالفتی فاختر لنفسك ما یحلو
فان شئت ان تحیی سعیداً قمت به
شهیداً و الاّ فالغرام له اهل
فمن لم یمت فی حیّه لم یعش به
و دون اجتناء النحل ما جنت النخل النحل؟
تمسك باذیال الهوی و اخلع الحیا
و خلّ سبیل الناسكین و ان جلّوا
حافظ:

بیا كه ترك فلك خوان روزه غارت كرد
هلال عید به دور قدح اشارت كرد
ثواب روزه و حج قبول آن كس برد
كه خاك میكده ی عشق را زیارت كرد
مقام اصلی ما گوشه ی خرابات است
خداش خیر دهاد آن كه این عمارت كرد
نماز در خم آن ابروان محرابی
كسی كند كه به خون جگر طهارت كرد
بهای باده ی چون لعل چیست؟ جوهر عقل
بیا كه سود كسی برد كاین تجارت كرد

[1] . رجوع شود به ورقه های حافظ، عبادت، عشق، شرایع و تكالیف.
[2] . این شعر هیچ ربطی به مدعای دكتر غنی ندارد.
[3] . پس مذهب التقاطی نیست، مذهبی است كه همه ی پیروانش می توانند از خدا كسب فیض كنند! ! !
[4] . پس هیچ صورتی نه التقاط. گویی این مرد هذیان می گوید.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است