از نظر روان شناسان زن، این مسئله مسلم است كه زن اولاً علاقه ی
مفرط و نامحدود دارد به تجمل و ظهور به زیبایی و این جهت جزء
وجود و شخصیت زن است بر خلاف مرد، و ثانیاً آن زیّ و تجمل را
دوست دارد كه مرد بپسندد و در مرد كارگر باشد؛ یعنی علاقه اش
اصالت ندارد و نفسی نیست، غیری است، یعنی از آن جهت طالب
تجمل است كه تجملْ كارگر در مرد است، یعنی آن را به عنوان ابزاری
برای تحت تأثیر قرار دادن مرد می خواهد. لهذا می اندیشد در اینكه
چه تجملی را مرد می پسندد نه اینكه چه تجملی واقعاً تجمل است. به
همین جهت از این حس زن، مرد گاهی بهره كشی می كند.
در ریحانة الادب، ضمن شرح حال مسكین دارمی (جلد 4،
ص 25) از ابن خلّكان نقل می كند كه مسكین دارمی، شاعر معروف
عصر معاویة بن ابی سفیان، در اواخر كار، شاعری و خلاعت را كنار
گذاشته و متعبّد و ساكن مسجد شده بود. در آن اوقات بازرگانی
مقداری روسری مشكی آورد به مدینه و بانوان خریدار نشدند. به
راهنمایی بعضی دوستان متوسل به مسكین دارمی شد. مسكین اول
متعذّر شد كه من اكنون كار شعر را رها كرده ام، ولی اصرار بازرگان
جلد یازدهم . ج11، ص: 473
سبب شد كه تدبیری بیندیشد؛ جامه ی تعبد را كند و جامه ی قدیم خویش
را پوشید و این رباعی را سرود:
قل للملیحة فی الخمار الاسود
ماذا اردتِ بناسك متعبد
قد كان شمّر للثیاب صلوته
حتی قعدتِ له بباب المسجد
این شعر دهان به دهان گشت و زمزمه و تغنّی شد و همه چنین
گمان كردند واقعاً زنی با روسری مشكی دل مسكین دارمی را صید
كرده است و چنین تصور شد كه روسری مشكی ملاحت می بخشد.
طولی نكشید كه همه ی روسریها آب شد و مسكین نیز به مسجد آمد و
راه سابق را پیش گرفت.
رجوع شود به ورقه ی زن- رابطه ی حسن و عشق و تجلی و ظهور.