برای تأیید این مطلب، روان شناسان امروز می گویند: انسان گاهی تصمیم می گیرد
به انجام كاری كه برخلاف میل و طبیعت نفسانی اش می باشد ولی تشخیص می دهد
كه خوب است، مثلاً تصمیم می گیرد كه در غذا خوردن امساك كند یا در خوابیدن
زیاده روی نكند و یا سحرخیز باشد. وقتی انسان تصمیم گرفت، میان دو عامل قرار
می گیرد: یك عامل كه می گوید كم بخور یا سحرخیز باش و یك عامل دیگر كه
طبیعت اوست و می خواهد برخلاف عمل كند. گاهی انسان از آن اراده ای كه تصمیم
را گرفته پیروی می كند و گاهی برعكس. وقتی كه اراده اخلاقی اش پیروز می شود
احساس رضایت می كند و حتی احساس پیروزی می كند، درست مثل یك پهلوان
پیروز. برعكس وقتی طبیعت او غالب می شود، از خودش بدش می آید و احساس
شكست می كند، در حالی كه انسان از خودش شكست خورده نه از دیگری، مثل
اینكه انسان فرزند داشته باشد و با فرزندش كشتی بگیرد و بگوید هركدام پیروز
شدیم فرق نمی كند. بدیهی است چه طبیعت من بر من غالب شود و چه من بر
طبیعتم، در هر دو حال خودم پیروز شده ام. ولی چرا در عین حال انسان وقتی آن
اراده اخلاقی اش غالب می شود احساس می كند «خود» ش پیروز شده و گویی بر
بیگانه ای پیروزی یافته، اما وقتی طبیعتش غالب می شود احساس می كند كه آن
«خود» شكست خورده؟ معلوم می شود كه آن «خود» انسان بیشتر «خود» است تا
این «خود» كه «ناخود» است. اینجا در واقع پیروزی خود بر ناخود است؛ یعنی آنچه
كه به طبیعت انسان بستگی دارد، با اینكه «خود» است اصیل نیست.
حال اساسا این رضایت در وقت پیروزی و ملامت در وقت شكست چیست؟
معلوم می شود در عمق وجدان انسان چیزی هست كه وقتی انسان بر طبیعت غالب
می شود خوشحال می گردد و وقتی شكست می خورد انسان را ملامت می كند. پس
قوّه ملامتگری در درون انسان هست. به هرحال این هم یك نظریه و یك فرضیه
است متعلق به كانت.