حقیقت این است كه غالب این نظریات را می توانیم از یك نظر درست و از یك نظر
نادرست بدانیم. همه اینها آن وقت درستند كه یك حقیقت اعتقاد مذهبی پشت سر
آنها باشد. خدا سرسلسله معنویات است و هم پاداش دهنده كارهای خوب.
احساسات نوع پرستانه كه خود امری معنوی است، وقتی در انسان ظهور و بروز
می كند كه انسان در جهان، معنویتی قائل باشد؛ یعنی وقتی كه انسان به خدایی معتقد
باشد، می تواند انسانها را دوست داشته باشد و این احساسات نوع دوستانه در او
ظهور و بروز داشته باشد. اعتقاد مذهبی پشتوانه مبانی اخلاقی است.
آن كسی كه می گوید اخلاق از مقوله زیبایی است و زیبایی را هم زیبایی معقول
و معنوی می داند [باید توجه داشته باشد كه ] اساسا تا ما به یك حقیقت و زیبایی
مطلق معقول و معنوی به نام خدا قائل نباشیم، نمی توانیم به یك زیبایی معنوی دیگر
معتقد باشیم؛ یعنی زیبایی معنوی روح یا زیبایی معنوی فعل، آن وقت معنی پیدا
می كند كه ما به خدایی اعتقاد داشته باشیم. اگر خدایی نباشد این معنی ندارد كه فعل
مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 767
فقط در دنیا خوب و زیبا باشد، و اساسا فعل زیبا یعنی فعل خدایی، فعلی كه گویی
پرتوی از نور خدا در آن هست.
وجدان اخلاقی كه كانت می گوید نیز تا انسان اعتقاد به خدا نداشته باشد برای
انسان معنی پیدا نمی كند.
همه اینها به آدم می گوید حق این است، حقیقت این است. خوب اگر غیر از
ماده چیز دیگری نباشد، اصلاً حق و حقیقت معنی ندارد.
همچنین اگر اعتقاد به معاد باشد، نظریه هوشیاری خوب كار می كند. انسان به
قول او منفعت جو آفریده شده و جز منفعت خود را نمی خواهد، حساب می كند كه در
آخر كار سود در كدام طرف است. اگر اعتقاد به عدل نهایی باشد، این حس ضامن
اجرای خوبی است ولی وقتی این اعتقاد نباشد و هرچه هست در همین دنیا باشد،
انسان تحت شرایطی معتقد می شود كه نفعم در این است كه نفع دیگران را ضمیمه
خود كنم. پس این نظریه هم آن نتیجه نهایی را آن وقت می دهد كه اعتقاد به خدا و
عدل الهی در كار باشد.