در
کتابخانه
بازدید : 888383تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Collapse <span class="HFormat">بخش اوّل: بحثهای ایرادشده در جمع دبیران تعلیمات دینی</span>بخش اوّل: بحثهای ایرادشده در جمع دبیران تعلیمات دینی
Expand پرورش عقل پرورش عقل
Expand تربیت عقلانی انسان تربیت عقلانی انسان
Expand پرورش استعدادهاپرورش استعدادها
Expand مسئله عادت مسئله عادت
Expand فعل اخلاقی (1) فعل اخلاقی (1)
Expand فعل اخلاقی (2) فعل اخلاقی (2)
Expand فعل اخلاقی (3) فعل اخلاقی (3)
Expand بررسی نظریه نسبیّت اخلاق بررسی نظریه نسبیّت اخلاق
Expand حدیث علی علیه السلام و نظریه نسبیّت اخلاق حدیث علی علیه السلام و نظریه نسبیّت اخلاق
Expand پیوند عبادت با برنامه های تربیتی پیوند عبادت با برنامه های تربیتی
Collapse كرامت نفس در قرآن و حدیث كرامت نفس در قرآن و حدیث
Expand ریشه الهامات اخلاقی ریشه الهامات اخلاقی
Expand توسعه «خودی» توسعه «خودی»
Expand <span class="HFormat">بخش دوّم: بحثهای انجمن اسلامی پزشكان</span>بخش دوّم: بحثهای انجمن اسلامی پزشكان
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
تمام اینها تعبیراتی است كه نوعی توجه دادن به «خود» است. از طرفی در خود تعلیمات اسلامی، تعلیمات دیگری می بینیم كه آنها را بیشتر از اینها می شناسیم و نقطه مقابل اینها تلقی می شوند. مثلاً وقتی می گوییم عزت نفس، پس با تواضع چه كنیم؟ ! مگر تواضع غیر از تذلّل است؟ ! اگر بناست كه عزت نفس خود را حفظ كنیم پس نباید متواضع باشیم! آیا عزت نفس بر ضد تواضع است یا نه؟ همچنین است علوّ نفس. می بینیم در قرآن از یك طرف می فرماید: وَ أَنْتُمُ اَلْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ، ولی در جای دیگر اراده علوّ را مذمّت می كند، می فرماید: تِلْكَ اَلدّارُ اَلْآخِرَةُ نَجْعَلُها
مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 823
لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی اَلْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ اَلْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ [1].
یا مثلاً در باب قوّت و ضعف، ما تا به حال هرچه شنیده ایم درباره ضعف بوده.

سعدی می گوید:
من آن مورم كه در پایم بمالند
نه زنبورم كه از نیشم بنالند
چگونه شكر این نعمت گزارم
كه زور مردم آزاری ندارم
این دیگر بالاترین نعمت است كه نمی توانم مردم آزاری كنم!
یا در مورد نفاست نفس، مگر نفس همان شی ء پلیدی نیست كه تشبیه به سگ و هرموجود پلیدی شده است؟ پس چطور در اینجا به عنوان یك شی ء نفیس معرفی می شود؟ ! و همین طور است تعبیرات دیگر از قبیل حرّیت، كرامت و امثال اینها. و اساسا مگر نه این است كه در اسلام جهاد با نفس توصیه شده؟ نفس كه بناست با او جهاد بشود و به چشم یك دشمن به او نگریسته شود و پیغمبر اكرم فرمود: اَعْدی عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتی بَیْنَ جَنْبَیْكَ [2]نفس تو دشمن ترین دشمنان توست، پس چطور در اینجا اینقدر محترم شمرده شده؟ ! همان كه باید با او مبارزه كرد [3]. یا می بینیم عُجب مذموم است. عجب مگر غیر از خودبینی و خودبزرگ بینی و خود خوب بینی است؟ و همین طور تكبر كه خود بزرگ بینی است. اینها با آن تعبیرات چگونه جور می آید؟ آیا تناقض است؟ یا نه، تناقض نیست، انسان دارای دو «خود» است. یك «خود» كه خوب دیدن او عُجب است، بزرگ دیدن او كبر است، خواستن او خودخواهی و مذموم است، با او باید جهاد كرد، به او باید به چشم یك دشمن نگاه كرد و با هواهای او باید مبارزه كرد؛ و یك «خود» دیگر كه باید آن را عزیز و مكرّم و محترم داشت، باید حرّیت و آزادی اش را حفظ كرد، باید قوّت و قدرتش را حفظ كرد و آلوده به ضعفش نكرد. اما دو «خود» را چگونه می توان توجیه كرد؟ آیا اینكه انسان دارای دو «خود» است یعنی هركس دو «من» دارد؟ شك ندارد كه هركسی یك
مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 824
«من» است نه دو «من» ، و این قابل قبول نیست كه بگوییم انسان [دچار] تعدد شخصیت است. در روان شناسی نام یك بیماری را «تعدد شخصیت» گذاشته اند، ولی همان بیمار هم واقعا دو شخص نیست. اگر دو شخص باشد، هركدام به راه خود می روند. یك شخص نامتعادل را گاهی می گویند كه به بیماری تعدد شخصیت دچار شده، و الاّ واقعا او تعدد شخصیت ندارد. انسان كه واقعا دارای دو «خود» نیست، پس لابد چیز دیگری است.
انسان دارای دو خود به این معناست كه دارای یك خود واقعی و حقیقی و یك خود مجازی است كه آن خود مجازی ناخود است، و مبارزه با نفس كه ما می گوییم مبارزه با خود، در واقع مبارزه خود با ناخود است. ما یك خود داریم به عنوان یك خود شخصی و فردی؛ یعنی آنگاه كه من می گویم «من» ، آن وقتی است كه خودم را در برابر «من» های دیگر قرار می دهم و در واقع «من» های دیگر را نفی می كنم: من، نه شما. چیزی را برای این خود خواستن، یعنی برای این شخص در مقابل اشخاص دیگر و احیانا بر ضد اشخاص دیگر. هر اندازه كه «خود» انسان جنبه شخصی و فردی و جدایی از خودهای دیگر پیدا كند مربوط به «ناخود» اوست، یعنی مربوط به جنبه های بدنی و تن است. ولی انسان در باطن ذات خود حقیقتی دارد كه اصلاً حقیقت اصلی ذاتش اوست و اینهای دیگر را كه به عنوان خود احساس می كند، در واقع ناخود را خود احساس می كند. او همان چیزی است كه قرآن از او به بیانفَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی [4]*تعبیر می كند؛ یعنی یك حقیقتی است نه از سنخ ماده و طبیعت بلكه از سنخ ملكوت و قدرت، و از سنخ عالمی دیگر. به آن خود توجه كردن، یعنی حقیقت انسانیت خویش را دریافتن و شهود كردن. وقتی انسان به او توجه می كند، آن را به عنوان محض حقیقت در می یابد، چون جوهر او جوهر حقیقت است و با باطل و ضد حقیقت ها و پوچها و عدمها ناسازگار است. او چرا با راستی سازگار است؟ چون راستی حقیقت است. و دروغ چون پوچی و نیستی و بی حقیقتی است، با او ناسازگار است. اصلاً جنسش با دروغ ناسازگار است. او از سنخ قدرت و ملكوت است، پس با عجز و ضعف و زبونی ناسازگار است؛ از سنخ علم است، با جهل ناسازگار است؛ از سنخ نور است، با ظلمت ناسازگار است؛ از
مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 825
سنخ حرّیت و آزادی است، چون من واقعی انسان آزاد است. او چون از جوهر اراده و حرّیت و آزادی است، پس با ضد آزادیها و ذلت و بردگی- اعمّ از اینكه انسان بخواهد برده انسان دیگری باشد یا برده شهواتش كه ناخود اوست- ناسازگار است.

از سنخ قداست یعنی تجرّد و ماوراء خاكی بودن است؛ با آلودگیهای خاكی و طبیعی كه انسان بخواهد اسیر طبیعت باشد ناسازگار است.
بنابراین، توجه به «من» به عنوان یك فرد كه الآن دارم زندگی می كنم در مقابل افراد دیگر- كه جنگها همه به خاطر این است- یا به قول عرفا «من» به عنوان یك تن و آنچه از شئون این تن است: خوردن، خوابیدن، شهوات جنسی و هرچه كه مربوط به حیات این تن است [آری، توجه به «من» به این عنوان مذموم است ] و آن منی كه باید آن را تحت كنترل درآورد و به چشم یك دشمن به او نگریست كه اختیار را از انسان نگیرد و به چشم یك نوكری كه یك وقت چشم ارباب را غافل نبیند، منی است كه در مقابل افراد دیگر قرار می گیرد. ولی آن «من» كه تحت عنوان عزت نفس، قوّت نفس، كرامت نفس، شرافت نفس، حرّیت نفس از او یاد شده، دیگر من و ما در او وجود ندارد. او همان جوهر قدسی الهی است كه در هركسی هست و لزومی ندارد كه كسی آن را به كسی درس بدهد. هركسی اگر به باطن ذات خود مراجعه كند می بیند یك سلسله صفات با او متناسب است و جور می آید و یك سلسله صفات را دون شأن خود و پستی و حقارت می داند، و همان طور كه اگر یك تابلوی نفیسی را داخل زباله ها بیندازند احساس می كند كه جای این تابلو آنجا نیست، وقتی كه خودش را آلوده می بیند [احساس می كند كه این آلودگی شایسته او نیست. ] آن «من» معناست و در مقابل معانی قرار می گیرد، این «من» یك فرد است و در مقابل افراد دیگر قرار می گیرد. این «من» می خواهد حساب خودش را از افراد جدا كند، به او می گویند: این كار را نكن؛ آن «من» می خواهد خود را از معانی ای كه دون شأن اوست جدا كند، به او می گویند: این كار را بكن.
پس تضاد و منافاتی میان این دو تعبیر نیست كه از طرفی به ما دستور مجاهده نفس و تزكیه نفس داده اند و نفس را به این شكل معرفی كرده اند كه: وَ اجْعَلْ نَفْسَكَ عَدُوّا تُجاهِدُهُ [5]به [نفست به ] چشم یك دشمن نگاه كن كه با او مبارزه می كنی،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 826
همیشه به او بدبین باش: اِنَّ الْمُؤْمِنَ لایُصْبِحُ وَ لایُمْسی اِلاّ وَ نَفْسُهُ ظَنونٌ عِنْدَهُ [6]نفس مؤمن نزد او مورد بدگمانی است؛ و از طرف دیگر می گویند نفس خودت را بشناس، نفس خودت را محترم بدار، مكرّم بدار، عزیز بدار، عزتش را حفظ كن، شرافتش را حفظ كن، كرامتش را حفظ كن، حرّیتش را حفظ كن. این، آن گوهر شریف انسانیت انسان است كه یك حقیقتی است و در هر كسی این بارقه الهی وجود دارد، و این است كه درباره آن فرموده: فَاِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ روحی. او از سنخ عالمی است برتر از این عالم.
پس میان ایندو تلاقی وجود ندارد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 827

[1] - . قصص/83
[2] - . محجّة البیضاء، ج /5ص 6
[3] - . «كشتن نفس» در احادیث نیامده و تعبیری عرفانی است، ولی «مخالفت با نفس» نص آیه قرآن است: فَأَمّا مَنْ طَغی . `وَ آثَرَ اَلْحَیاةَ اَلدُّنْیا. `فَإِنَّ اَلْجَحِیمَ هِیَ اَلْمَأْوی . `وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی اَلنَّفْسَ عَنِ اَلْهَوی . `فَإِنَّ اَلْجَنَّةَ هِیَ اَلْمَأْوی . نازعات/37- 41 یا در سوره یوسف آیه 53 می فرماید: وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ اَلنَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّ ما رَحِمَ رَبِّی بری نمی دارم نفسم را، كه نفس امركننده است به بدی مگر آنكه رحم كرد پروردگارم.
[4] - . حجر/29
[5] - . وسائل، ج /11ص 123
[6] - . نهج البلاغه، خطبه 176
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است