می رویم بالاتر: من قومی. مثلاً در مورد ما ایرانیها اگر انسان آنچنان وطن پرست
باشد كه تمام مردم ایران را مثل جان خود دوست داشته باشد بازهم كافی نیست،
زیرا از آن حد كه گذشت همه چیز را جایز می داند. به ایرانی دروغ نمی گوید، به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 845
ایرانی خیانت نمی كند، به ایرانی خدمت می كند، به ایرانی احسان می كند، اما به غیر
ایرانی دروغ گفتن را جایز می داند، تجاوز به حقوقش را جایز می داند، استبداد را
جایز می داند. این همان خودی است كه در اروپاییها هست، یعنی «خود ملی» در
آنها رشد یافته و «من فردی» به صورت «من ملّی» توسعه پیدا كرده است. فرنگیها
تا حد زیادی نسبت به هموطنان خود خائن نیستند و دروغ نمی گویند و استبداد
نمی ورزند، ولی پا را كه از دایره هموطن آن طرف تر می گذارند، ظالم و ستمگر
می شوند. دروغ و خیانت را به نفع ملت خود جایز می داند، یعنی خیانت و جنایت را
داخل مملكت خود مرتكب نمی شود ولی بزرگترین جنایتها را نسبت به مردم
كشورهای دیگر اعمال می كند. مال و ثروت ملتهای دیگر را برای كشور خود
تصاحب می كند و این را یك افتخار می داند كه آدم وطن پرستی است.
شك نیست كه چنین آدمی كه لااقل در داخل مملكت خود، خود فردی را
پیش نمی كشد، یعنی آنجا به صورت «ما» زندگی می كند نه به صورت «من» ، نسبت
به آن آدم خودپرست فردی كه در دنیا فقط شخص خود را می بیند متكاملتر است،
ولی این را نمی توان اخلاق نامید. منطقا نمی توان این حرف را قبول كرد كه من چه
كار به ملتهای دیگر دارم.