اصل مطلب از مسئله معروف «حسن و قبح عقلی» آغاز شد. معتزله معتقد شدند كه
كارها فی حدذاته یا دارای حسن ذاتی است و یا دارای قبح ذاتی، و عقل انسان نیز
آن حسن یا آن قبح را درك می كند و از اینجا حكم اسلام را كشف می نماید، چون
حكم اسلام نمی تواند جدا از عقل باشد.
شاه مَثَلشان مسئله عدل و ظلم بود. گفتند: عقل، حسن عدالت را درك می كند
و حسنِ عدالت ذاتی است و قراردادی نیست. كسی حسن را برای عدالت قرار
نداده، همان طور كه خاصیت جفت بودن را برای عدد 4 كسی قرار نداده است؛ یعنی
این جور نبوده كه یك 4 بوده كه می توانسته جفت باشد، می توانسته طاق باشد، بعد
آمدند جفت بودن را به آن ضمیمه كردند، بلكه لازمه ذات 4 جفت بودن است. یا 4
در دنیا وجود ندارد، یا آنجا كه وجود دارد جفت هم هست.
گفتند: حسن عدل و قبح ظلم هم چنین چیزی است. حال می رویم سراغ
كارها: این كار عدالت است، پس حسن دارد، پس حتما حكم اسلام هم موافق با آن
است. آن كار ظلم است و چون ظلم است پس قطعا قبیح است، و چون خداوند قبیح
را اجازه نمی دهد پس قهرا مَنهیٌّ عنه است.
اشاعره گفتند: اصلاً اشیاء حسن و قبح ذاتی ندارند و عقل هم در این جور
مسائل دركی ندارد، حسن و قبح ها شرعی است؛ هرچه را كه خدا امر كند، چون او
مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 876
امر كرده خوب است نه چون خوب است او امر كرده، و هرچه را خدا نهی كند، چون
خدا نهی كرده بد است نه چون بد بوده خدا نهی كرده است. معتزله گفتند: هرچه خدا
امر كرده، چون خوب بوده خدا امر كرده است، پس خوبی اش تقدم دارد بر امر خدا،
و خوبی آن علتِ امر خداست. و اشاعره گفتند: نه، هرچه كه خدا امر كرده، چون خدا
امر كرده خوب است وامر خدا علت خوبی است؛ وقتی ما می گوییم این كار خوب
است، یعنی خدا امر كرده. در نهی هم عین همین مطلب تكرار می شود.