در
کتابخانه
بازدید : 114785تاریخ درج : 1391/03/21
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
خود آگاهی انسانی یعنی آگاهی به خود در رابطه با همه ی انسانها. خود آگاهی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 312
انسانی بر این اصل و فلسفه استوار است كه انسانها مجموعا یك واحد واقعی به شمار می روند و از یك «وجدان مشترك انسانی» بهره مندند، احساس انسان دوستی و انسان گرایی در همه ی افراد انسان موجود است، به قول سعدی:

بنی آدم اعضای یك پیكرند*كه در آفرینش ز یك گوهرند چو عضوی به درد آورد روزگار*دگر عضوها را نماند قرار تو كز محنت دیگران بی غمی*نشاید كه نامت نهند آدمی افرادی كه مانند «اگوست كنت» در جستجوی «دین انسانیّت» بوده و هستند، این اندیشه را در مغز خود می پرورانند. اومانیسم كه كم و بیش فلسفه ی رایج زمان ماست و غالبا مدّعیان روشنفكری از آن دم می زنند، همین است.

اومانیسم انسان را در ماورای طبقات، ملّیتها، فرهنگها، مذهبها، رنگها، نژادها، خونها به صورت یك واحد می بیند و هر گونه تبعیض و تفاوتی را نفی می كند.

اعلامیّه هایی كه به نام «حقوق بشر» در جهان منتشر شده است بر این فلسفه تكیه دارد و مبلّغ این نوع خود آگاهی در جهان است.

اگر این نوع خود آگاهی در فردی پیدا شود، دردش درد انسان، آروزهایش آرزوهای انسان می شود و جهت گیری و تلاشش در جهت انسان صورت می گیرد، دوستیها و دشمنیهایش همه رنگ انسانی می یابد: دوست دوستان انسان یعنی علم، فرهنگ، بهداشت، رفاه، آزادی، عدالت و محبّت، و دشمن دشمنهای او یعنی جهل، فقر، ظلم، بیماری، اختناق و تبعیض می گردد.

این نوع از خود آگاهی اگر پیدا شود، بر خلاف خود آگاهی ملّی و خود آگاهی طبقاتی، جنبه ی اخلاقی خواهد داشت.

ولی این خود آگاهی با اینكه بیش از همه صورت منطقی دارد و سر و صدای فراوان راه انداخته، كمتر از همه واقعیّت یافته است. چرا؟ راز مطلب در نحوه ی وجود و واقعیّت انسان نهفته است. انسان در نحوه ی وجود و واقعیّتش با همه ی موجودات دیگر- اعمّ از جماد و نبات و حیوان- متفاوت است از این نظر كه هر موجودی كه پا به جهان می گذارد و آفریده می شود همان است كه آفریده شده است، یعنی ماهیّت و واقعیّت و چگونگیهایش همان است كه به دست عوامل خلقت ساخته می شود، امّا انسان، پس از آفرینش، تازه مرحله ی اینكه چه باشد و چگونه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 313
باشد آغاز می شود. انسان آن چیزی نیست كه آفریده شده است، بلكه آن چیزی است كه خودش بخواهد باشد، آن چیزی است كه مجموع عوامل تربیتی و از آن جمله اراده و انتخاب خودش او را بسازد.

به عبارت دیگر، هر چیزی از نظر ماهیّت كه چیست و از نظر كیفیّت كه چگونه باشد، «بالفعل» آفریده شده، امّا انسان از این نظر «بالقوّه» آفریده شده است، یعنی بذر انسانیّت در او به صورت امور بالقوّه موجود است كه اگر به آفتی برخورد نكند آن بذرها تدریجا از زمینه ی وجود انسان سر برمی آورد و همینها فطریّات انسان اند و بعدها «وجدان» فطری و انسانی او را می سازند.

انسان، بر خلاف جماد و نبات و حیوان، شخصی دارد و شخصیّتی. شخص انسان- یعنی مجموعه ی جهازات بدنی او- بالفعل به دنیا می آید. انسان در آغاز تولّد از نظر جهازات بدنی مانند حیوانات دیگر بالفعل است، ولی از نظر جهازات روحی، از نظر آنچه بعدا شخصیّت انسانی او را می سازد، موجودی بالقوّه است، ارزشهای انسانی او در زمینه ی وجودش بالقوّه موجود است و آماده ی روییدن و رشد یافتن [1].

انسان از نظر روحی و معنوی یك مرحله از مرحله ی بدنی عقب تر است، جهازات بدنی اش در رحم وسیله ی عوامل دست اندركار آفرینش ساخته و پرداخته می شود، ولی جهازات روحی و معنوی و اركان شخصیّتش در مرحله ی بعد از رحم باید رشد داده شود
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 314
و پایه گذاری گردد. از این رو می گوییم هر كس خود بنّا و معمار و مهندس شخصیّت خود است، قلم تصویركننده و نقّاش خلقت شخصیّت انسان (بر خلاف شخص او) به دست خودش داده شده است.

هر موجودی غیر از انسان، میان خودش و ماهیّتش تصوّر جدایی غیر ممكن است، مثلا میان سنگ و سنگی، میان درخت و درختی، میان سگ و سگی، میان گربه و گربه ای. انسان تنها موجودی است كه میان خودش و ماهیّتش جدایی و فاصله است، یعنی میان انسان و انسانیّت. ای بسا انسانها كه به انسانیّت نرسیده و در مرحله ی حیوانیّت باقی مانده اند مانند برخی از انسانهای بدوی و وحشی، و بسا انسانها كه مسخ شده و به ضدّ انسان تبدیل شده اند مانند اكثر متمدّن نماها.

چگونه ممكن است میان شی ء و ماهیّت خودش جدایی بیفتد؟ بدیهی است كه ماهیّت، لازمه ی وجود است. اگر وجودی بالفعل باشد ماهیّتش به تبع بالفعل است.

وجود بالقوّه است كه ماهیّت شایسته ی خود را فاقد است.

آنچه اگزیستانسیالیسم به نام «اصالت وجود» می نامد و مدّعی است كه انسان یك وجود بی ماهیّت است و خود با انتخاب راه خود، به خود ماهیّت می بخشد، توجیه صحیح فلسفی اش همین است. فلاسفه ی اسلامی، بالخصوص صدر المتألّهین، تكیه ی فراوان بر همین مطلب دارد و از همین رو می گوید:

«انسان نوع نیست، انواع است، بلكه هر فرد احیانا هر روز نوعی است غیر روز دیگر» [2].

از اینجا روشن می شود كه انسان زیست شناسی، انسان بیولوژیكی، ملاك انسانیّت نیست، انسان زیست شناسی تنها زمینه ی انسان واقعی است و به تفسیر فلاسفه: حامل استعداد انسانیّت است نه خود انسانیّت، و هم روشن می شود كه بدون اصالت روح، دم از انسانیّت زدن معنی و مفهوم ندارد.

اكنون كه این مقدّمه را دانستیم، می توانیم مفهوم «خود آگاهی انسانی» را دقیق تر درك كنیم. گفتیم خود آگاهی انسانی بر این اصل استوار است كه انسانها مجموعا یك «واحد» واقعی به شمار می روند و از یك وجدان مشترك انسانی، ماورای وجدان
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 315
طبقاتی، مذهبی، ملّی، نژادی بهره مندند.

اكنون می گوییم این مطلب نیازمند به توضیح است كه چه انسانهایی مجموعا یك «خود» دارند و روح واحد بر آنها حكمفرماست؟ خود آگاهی انسانی در میان چه انسانهایی رشد می یابد و نمو می كند و در آنها همدردی و هم پیكری ایجاد می كند؟ آیا تنها میان انسانهای به انسانیّت رسیده كه ارزشهای انسانی و در حقیقت ماهیّت واقعی انسانی در آنها به فعلیّت رسیده و تحقّق یافته است، یا انسانهایی كه در حدّ بالقوّه بودن باقی مانده اند، یا انسانهای مسخ شده و تغییر ماهیت داده و تبدیل به بدترین جانوران شده؟ كدامیك؟ آیا همه ی اینها با هم؟ بدیهی است آنجا كه سخن از دردمندی متقابل است، سخن در این است كه همه، اعضای یك پیكرند و از درد یكدیگر بی قرارند، همه ی اینها نمی توانند اینچنین باشند. انسان بدوی وحشی كه در حدّ طفولیّت باقی مانده و فطرت انسانی اش هنوز خواب است و تحریك نشده است، كی چنین احساس دردمندی دارد؟ كی چنین روح مشتركی بر او حاكم است؟ تكلیف انسان مسخ شده كه كاملا روشن است.

پس تنها انسانهای به انسانیّت رسیده، انسانهای ماهیّت انسانی یافته، انسانهای بارور شده از نظر فطریّات انسانی هستند كه واقعا اعضای یك پیكرند، روح واحد بر آنها حكمفرماست و «چو عضوی به درد آورد روزگار- دگر عضوها را نماند قرار» .

چنین انسانهایی كه همه ی ارزشهای فطری در آنها روییده است همان انسانهای «مؤمن» اند، زیرا ایمان در رأس فطریّات و ارزشهای اصیل انسانی واقع است.

پس آنچه واقعا انسانها را به صورت «ما» درمی آورد، روح واحد در آنها می دمد، آنچه اینچنین معجزه ی اخلاقی و انسانی از او سر می زند، «هم ایمانی» است نه هم گوهری و همریشه ای و همزایشی كه در سخن سعدی آمده است.

آنچه سعدی گفته ایده آل است نه واقعیّت، بلكه ایده آل هم نیست. چه جهتی دارد كه موسی هم پیكر فرعون، ابو ذر همدرد معاویه، و لومومبا بی قرار چومبه باشد؟ آنچه هم واقعیّت است و هم ایده آل، وحدت انسانهای بالفعل یعنی انسانهای به انسانیّت رسیده و ارزش یافته است. این است كه رسول اكرم در سخن خود، كه سعدی آن را اقتباس كرده و با تعمیم غلط خرابش كرده است، بجای آنكه بگوید:

بنی آدم اعضای یك پیكرند، فرمود:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 316
مؤمنان اعضای یك اندام اند، هرگاه عضوی به درد آید، با تب و بی خوابی با او همدردی می كنند [3].

شك نیست كه انسان به انسانیّت رسیده، نسبت به همه ی انسانها بلكه نسبت به همه ی اشیاء مهر می ورزد حتّی نسبت به انسانهای مسخ شده و تغییر ماهیّت داده، لهذا خداوند پیامبر را «رحمة للعالمین» می خواند. این گونه انسانها نسبت به كسانی كه به آنها دشمنی می كنند نیز مهر ورزند. علی (ع) درباره ی پسر ملجم مرادی می گفت: من زندگی او را دوست دارم و او قتل مرا. ولی سخن در «محبّت متقابل» و «دردمندی متقابل» است. محبّت و مهرورزی متقابل تنها در میان جامعه ی اهل ایمان تحقق پذیر است و بس.

بدیهی است كه لازمه ی محبّت عمومی داشتن به همه ی انسانها «صلح كلّی» و مسئولیّت نداشتن، كار به كار گمراه و ظالم نداشتن نیست، بر عكس، انسانگرایی واقعی شدیدترین مسئولیّتها را در این زمینه ها ایجاب می كند.

در زمان ما «برتراند راسل» فیلسوف و ریاضی دان معروف انگلیسی و «ژان پل سارتر» فیلسوف اگزیستانسیالیست فرانسوی دو چهره ی معروف و مشهور انسان مسلكی هستند. اتّفاقا راسل فلسفه ی اخلاق خود را بر اساسی بنا نهاده است كه با انسان مسلكی اش در دو جهت متضادّ است. فلسفه ی اخلاق راسل بر اساس دوراندیشی در منافع شخصی است، یعنی مبنای اخلاق را تأمین سود بیشتر و بهتر در پرتو اصول اخلاقی می داند و به فلسفه ی دیگری برای اخلاق قائل نیست. بنابراین انسان مسلكی جناب راسل از سودپرستی سر درمی آورد.

انسانگرایی ژان پل سارتر به قول یكی از نویسندگان معاصر [4] مظهر اضطراب دنیای غرب از خالی شدن زیر پایش است. این نویسنده تحت عنوان دو چهره ی نیهیلیزم امروز غرب می گوید:

«. . . آن بورژوازی پرشوری كه «باستی» را فتح كرده و پرچم ناسیونالیسم را برافراشت، امروز چیزی ندارد كه بدان بیندیشد مگر بی اندیشگی! نسل جوان
مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 317
اروپایی بر نقطه ی پوچ ایستاده است. امروز غرب دارد صادراتش را تحویل می گیرد:

آشوب اجتماعی، نومیدی سرگردانی حسّ حقارت، نیهیلیزم را. او همه ی اینها را به ملّتها و تمدّنهای دیگر تحمیل كرده بود. . . نیهیلیست چنین می اندیشد كه برای من نیست، بگذار مال هیچ كس نباشد. . . و بدین جهت به جانب انهدام خود میل می كند.

امّا عكس العمل دیگر را در پیدایش نوعی فلسفه ی «بشر دوستانه ی رومانتیك» می بینیم كه در سطوح مختلفی روشنفكران غرب را به خود مشغول داشته است. یك سر آن راسل است با دیده ی ساده ی عملی و سر دیگر آن سارتر با دید فلسفی پیچیده و سخت و بی آرام و در این وسط روشنفكران سیاست و اقتصاد مثل «تیبورمند» كه می كوشند راههای عملی برای مشكلات خود و دیگران بیابند.

امّا سارتر. . . با آن مشرب عارفانه و آزادی اش از هر چه رنگ تعلّق پذیرد و آن تئوری پیچیده ی مسئولیّت و تعهّدش، نمودی دیگر از روح غربی است كه با نوعی حسّ گناه می خواهد جبران ما فات كند. سارتر مانند رواقیها به برادری و برابری بشر معتقد است و به حكومت جهانی، به آزادی و اختیار و به پرهیزكاری و پارسایی.

سارتر، امروز نماینده ی آن تمایل روشنفكرانه در غرب است كه می خواهد با افكندن خود به دامن «بشریّتی كلّی» خود را از اضطراب خالی شدن زیر پایش برهاند. . . با جانشین كردن هومانیسم [5] بجای مذهب، از خدای كلّی بشریّت كه جانشین خدای كهن شده است، برای خود و تمام غرب طلب آمرزش می كند. » نتیجه ی بارز انسانگرایی سارتر، همان است كه هر چندی یك بار او را می بینیم كه بر مظلومیّت اسرائیل اشك تمساح می ریزد و از ستم اعراب، بالخصوص آوارگان فلسطین، ناله ها سر می دهد.

جهان مظاهر عملی همه ی انسانگرایان غربی را كه اعلامیّه های بلند بالای جهانی حقوق بشر را امضاء كرده اند مرتّب دیده و می بیند، نیازی به شرح نیست.

خود آگاهیهای اجتماعی- اعمّ از طبقاتی، ملّی، انسانی- در عصر ما عنوان خود آگاهی روشنفكرانه یافته است. روشنفكر كسی است كه به یكی از این خود آگاهیها رسیده باشد و درد طبقاتی یا ملّی یا انسانی یافته و در تلاش رهایی طبقه اش یا ملّتش یا همه ی انسانها باشد و می خواهد آگاهی خود را به آنها منتقل نماید و آنها را به حركت و تلاش برای رهایی از اسارتهای اجتماعی در آورد.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج2، ص: 318

[1] . تحقیق در مسأله ی فطرت، به مفهوم اسلامی آن، در رساله ای جداگانه ان شاء اللّه منتشر خواهد شد. در اینجا همین قدر می خواهیم مطلب روشن شود كه نظریّه ی فطرت، در مفهوم اسلامی آن، بر خلاف مفهوم دكارتی و كانتی و غیره به معنی این نیست كه انسان از بدو تولّد، پاره ای از ادراكات یا گرایشها و خواستها را بالفعل دارد و به تعبیر فلاسفه با عقل و اراده ی بالفعل متولّد می شود، همچنانكه درباره ی انسان نظریّه ی منكران فطرت از قبیل ماركسیستها و اگزیستانسیا لیستها را نمی پذیریم كه انسان در آغاز تولّد پذیرا و منفعل محض است و هر نقشی به او داده شود بی تفاوت است نظیر یك صفحه ی سفید كه نسبتش با هر نقشی كه روی آن ثبت شود متساوی است، بلكه انسان در آغاز تولّد، بالقوّه و به نحو امكان استعدادی خواهان و متحرّك به سوی یك سلسله دریافتها و گرایشهاست و یك نیروی درونی او را به آن سو سوق می دهد- با كمك شرایط بیرونی- و اگر به آنچه بالقوّه دارد برسد، به فعلیّتی كه شایسته ی اوست و «انسانیّت» نامیده می شود رسیده است و اگر فعلیّتی غیر آن فعلیّت در اثر قسر و جبر عوامل بیرونی بر او تحمیل شود، یك موجود «مسخ شده» خواهد بود. این است كه مسخ انسان كه حتّی ماركسیستها و اگزیستانسیا لیستها از آن سخن می گویند تنها با این مكتب قابل توجیه است.

از نظر این مكتب، نسبت انسان در آغاز پیدایش با ارزشها و كمالات انسانی، از قبیل نسبت نهال گلابی با درخت گلابی است كه یك رابطه ی درونی به كمك عوامل بیرونی، اوّلی را به صورت دوّمی درمی آورد نه از قبیل تخته چوب و صندلی كه تنها عوامل بیرونی، آن را به این صورت درمی آورند.
[2] . اسفار، بحث معاد.
[3] . مثل المؤمنین فی تواددهم و تراحمهم كمثل الجسد إذا اشتكی بعض تداعی له سائر أعضائه بالحمّی و السّهر.
[4] . داریوش آشوری، مجلّه ی جهان نو شماره ی شهریور 45 به نقل از كتاب نیكنیازی، صفحات 33- 35.
[5] - انسانگرایی، انسان مسلكی.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است