یكی از ادلّه ی اینكه امامت باید باشد همین جاست. ائمه ی ما شدیداً با قیاس كردن
مبارزه كرده اند، گفته اند: اَلشَّریعَةُ اِذا قیسَتْ مُحِقَتْ شریعت اگر قیاس بشود محو
می شود. مثل احمد بن حنبل نگفتند اساساً عقل حق اظهار نظر ندارد، بلكه گفتند
عقل حق اظهار نظر دارد ولی قیاس روش عقلی نیست، و نه مثل شافعی راه بینابین
را در پیش گرفتند و نه مثل مالك اصلاً درِ قیاس را بكلی بستند. ولی در عین حال
برای عقل اصالت قائل شده اند. شما رجوع كنید به فقه اهل تسنن. علمای حنفی
می گویند كتاب، سنت، اجماع و قیاس حجت است. علمای حنبلی می گویند كتاب،
سنت و اجماع حجت است. ولی وقتی وارد فقه شیعه می شوید می بینید آن حرفها
وجود ندارد؛ می گویند كتاب، سنت، اجماع و عقل. این عقل كه در اینجا آمده است
همان راه وسط میان جهل و جمود است كه ما اگر این عقل را در استنباط احكام
دخالت می دهیم بدانیم حجت خداست. امام فرمود: خدا دو حجت، دو پیغمبر دارد:
پیغمبر ظاهر و پیغمبر باطن. عقل، پیغمبر باطن است. در عین حال گفته اند قیاس
یك ذره حجت نیست. اینكه عقل حجت است و قیاس حجت نیست، همان راهی
بود كه برای ما باز كردند میان جمودی كه در رأسش احمد بن حنبل قرار گرفته است
و جهلی كه معنایش قیاس ابوحنیفه است. این همان اجتهاد به معنای واقعی خودش
می باشد.