در
کتابخانه
بازدید : 519999تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدمه: اسلام و مقتضیات زمان
Collapse اسلام و نیازهای زمان (1) اسلام و نیازهای زمان (1)
Expand علت تغییر مقتضیات زمانهاعلت تغییر مقتضیات زمانها
Expand دو نوع تغییر در زمان دو نوع تغییر در زمان
Expand جامعه ی در حال رشدجامعه ی در حال رشد
Expand افراط و تفریطهاافراط و تفریطها
Expand راه میانه راه میانه
Expand عقل و راه اعتدال عقل و راه اعتدال
Collapse خوارج خوارج
Expand عوامل تصفیه تفكر اسلامی عوامل تصفیه تفكر اسلامی
Expand اخباریگری اخباریگری
Expand مشروطیّت مشروطیّت
Expand شئون پیامبر صلی الله علیه و آله: رسالت، قضاوت، حكومت شئون پیامبر صلی الله علیه و آله: رسالت، قضاوت، حكومت
Expand مقتضیات زمان (1) مقتضیات زمان (1)
Expand مقتضیات زمان (2) مقتضیات زمان (2)
Expand تغییرات زمان در تاریخ اسلام تغییرات زمان در تاریخ اسلام
Expand اجتهاد و تفقّه در دین اجتهاد و تفقّه در دین
Expand قاعده ی ملازمه قاعده ی ملازمه
Expand علی علیه السلام شخصیت همیشه تابان علی علیه السلام شخصیت همیشه تابان
Expand نسبیّت آداب نسبیّت آداب
Expand عبادت و پرستش، نیاز ثابت انسان عبادت و پرستش، نیاز ثابت انسان
Expand نظریه ی نسبیّت عدالت نظریه ی نسبیّت عدالت
Expand ردّ نظریه ی نسبیّت عدالت ردّ نظریه ی نسبیّت عدالت
Expand بررسی نظریه ی نسبیّت اخلاق بررسی نظریه ی نسبیّت اخلاق
Expand مسئله ی نسخ و خاتمیت مسئله ی نسخ و خاتمیت
Expand خاتمیت خاتمیت
Expand وجدان و مسئله ی نسبیت اخلاق وجدان و مسئله ی نسبیت اخلاق
Expand جبر زمان و مسئله ی عدالت جبر زمان و مسئله ی عدالت
Expand اسلام و نیازهای زمان (2) اسلام و نیازهای زمان (2)
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
تاریخچه ی خوارج از اینجا شروع می شود:

اینها گروهی از اصحاب امیرالمؤمنین بودند و در جنگ صفین در لشكر امیرالمؤمنین شركت داشتند. این جنگ چندین ماه طول كشید. البته گاهی هم متاركه می شد ولی مجموع مدت جنگها را چهارده ماه نوشته اند. اواخر كار و در آخرین جنگ، لشكر امیرالمؤمنین داشتند فاتح می شدند. در اینجا عمرو بن العاص كه مشاور معاویه بود نیرنگی به كار برد، یعنی از خشك مغزی و جمود فكری یك عده از اصحاب امیرالمؤمنین استفاده كرد. قضیه از این قرار بود: از ابتدا كه دو لشكر روبرو شدند، امیرالمؤمنین به معاویه پیشنهاد می كرد كه كاری بكن كه میان مسلمین جنگی صورت نگیرد، و معاویه حاضر نمی شد، تا آخرین جنگی كه در آن چیزی نمانده بود كه لشكر معاویه ریشه كن بشود، به دستور عمرو بن العاص قرآنها را جمع آوری و سرِ نیزه ها كردند، به لشكر علی علیه السلام گفتند كه بین ما و شما كتاب خداست. تا اینها این كار را كردند، یك عده از اصحاب امیرالمؤمنین دست از جنگ كشیدند و آن انضباط نظامی را كه در جنگ حكمفرماست كنار گذاشتند و حال آنكه قاعده این است كه سرباز باید تابع فرمانده خودش باشد، چه او را لایق بداند و چه نداند. گفتند قضیه تمام شد، قرآن در میان آمد، نمی شود جنگید.

عده ای از اصحاب امیرالمؤمنین كه در رأس آنها مالك اشتر بود، ترتیب اثر ندادند. فهمیدند نیرنگ است، در این موقع كه كار جنگ دارد خاتمه می یابد و عن قریب است كه آنها شكست بخورند متوسل به این حیله شده اند، اعتنا نكردند.

ولی افرادی كه گول خورده بودند، آمدند خدمت حضرت كه یا علی! فوراً به مالك دستور بده جنگ را كنار بگذارد و قرآن میان ما باشد. حضرت فرمود: اینها دروغ می گویند، اینها نقشه است، اصلاً معاویه اهل قرآن نیست، عقیده به قرآن ندارد، تا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 89
احساس كرده است كه شكستش قطعی است برای اینكه جلو جنگ را بگیرد این كار را كرده است. گفتند: نه، بالاخره هرچه باشد قرآن است. تو می گویی ما شمشیر به قرآن بزنیم؟ ! تو می گویی احترام قرآن را رعایت نكنیم؟ ! فرمود: ما به خاطر احترام به قرآن دستور جنگ می دهیم. البته قرآن احترام دارد، اما قرآن واقعی كه وحی خداست در دل من است. صفحه ی كاغذ كه خط قرآن روی آن نوشته شده است هم در درجه ی چندم احترام دارد و باید احترام داشته باشد اما نه در جایی كه كار مهمتری هست. اینجا پای حقیقت قرآن در میان است و پای نوشته ی كاغذ.

اما مگر این افراد جامد خشك مغز می توانستند این حرف را بفهمند؟ ! می گفتند بگو مالك برگردد. اینقدر اصرار كردند كه حضرت به مالك فرمود دست از جنگ بردارد. مالك پیغام داد: عن قریب است كه كار تمام بشود، بگذار جنگ را ادامه بدهیم. اینها گفتند: مالك كافر شده است، اگر مالك برنگردد تو را می كشیم. چندین هزار مرد با شمشیرهای كشیده بالای سر علی ایستاده بودند كه یا باید مالك برگردد یا تو را می كشیم. حالا ببینید جمود، بی فكری، خشك مغزی چه می كند! چه جور كار خودش را در آنجا كرد كه حضرت به مالك پیغام داد: اگر می خواهی مرا زنده ببینی، برگرد.

جنگ متاركه شد. گفتند: كتاب اللّه باید بین ما حكومت كند. حضرت فرمود:

كتاب اللّه مانعی ندارد. پیشنهاد شد كه یك نفر از این طرف و یك نفر از آن طرف انتخاب بشود تا حَكَم باشند و هرچه آنها حكم كردند همان كار را بكنند. معاویه عمرو بن العاص را حكم قرار داد. امیرالمؤمنین فرمود: مرد میدان او عبد اللّه بن عباس است. همین خشكه مقدس ها گفتند: او قوم و خویش توست، باید یك نفر بی طرف باشد. روی خشكه مآبی این حرف را زدند. حضرت فرمود: مالك اشتر برود. آنها گفتند: نه، آن را هم قبول نداریم. خودشان آمدند یك آدم كودن احمقی كه حتی تمایلات ضدعلی داشت یعنی ابوموسی اشعری را انتخاب كردند. ابوموسی آمد و آن جریان مفتضح رسوا اتفاق افتاد.

اینجا بود كه فهمیدند اشتباه كرده اند، ولی باز اشتباه خودشان را به طور دیگری توجیه كردند. نگفتند از اول ما اشتباه كردیم كه دست از جنگ برداشتیم. نگفتند كه ما اشتباه كردیم كه ابوموسی را انتخاب كردیم. گفتند اشتباه ما در این بود كه ما حكمیت را قبول كردیم و قبول حكمیت كفر است، داوری كردن انسان كفر است
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 90
چون «لا حُكْمَ اِلاّ لِلّه» حكم مال خداست. دائماً می گفتند این كار غلط بود، این كار كفر بود، اَسْتَغْفِرُ اللّهَ رَبّی وَ اَتوبُ اِلَیْه. آمدند سراغ علی علیه السلام كه تو هم باید توبه كنی.

حضرت فرمود: حكمیت كار غلطی بود و شما كردید، ولی كفر نیست. گفتند: نه، حكمیت كفر است و باید توبه كنی. حضرت هم این كار را نكردند. آنها گفتند: «كَفَرَ وَ اللّهِ الرَّجُلُ» به خدا این مرد كافر شده، و حكم ارتداد علی را صادر كردند. بعد خود اینها یاغی شدند و لذا به نام «خوارج» نامیده شدند. اصول و فروعی برای خودشان ترتیب دادند و فقهی برای خودشان درست كردند.

فقه خوارج فقه مخصوصی است. عقاید فقهی شان بسیار جامد است. گفتند تمام فِرَق اسلامی كافرند غیر از ما، و هركسی كه گناه كبیره مرتكب بشود كافر است. یك فقه به اصطلاح مضیق، تنگ و تاریك به وجود آوردند. به همین دلیل اینها بعدها منقرض شدند، چون اساساً فقه اینها فقه عملی نبود. نمی شد جامعه ای خود را پایبند به این فقه بكند و بتواند به زندگی خود ادامه بدهد. البته اینها سالها وجود داشتند و با خلفای بعد هم مخالفت كردند، چون با تمام خلفا مخالف بودند. با عثمان خوب نبودند، می گفتند عثمان نیمه ی اول عمرش خوب بود، نیمه ی دومش بد. با علی خوب نبودند، می گفتند اوایل خوب بود ولی بعد آن وقتی كه تن به حكمیت داد- العیاذ باللّه - كافر شد. با معاویه براستی دشمن بودند. معاویه را از علی هم بدتر می دانستند، و بعد هم با تمام خلفا بد بودند و با همه جنگیدند تا بالاخره منقرض شدند.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است