قرآن كریم تعبیری دارد:
وَ ما كانَ اَلْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ
طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی اَلدِّینِ. در تفسیر این آیه بحثهایی است. ترجمه اش این است:
مؤمنین چنین نیستند كه همه شان یكجا كوچ كنند. چرا از هر فرقه گروهی كوچ
نمی كنند برای اینكه در امر دین تفقّه پیدا كنند؟ مقصود از اینكه مؤمنین چنین نیستند
كه یكجا كوچ كنند چیست؟ یعنی برای چه كوچ كنند؟ برای اجتهاد. قرآن این هدف
را به این تعبیر ذكر كرده است:
لِیَتَفَقَّهُوا فِی اَلدِّینِ كه از هر فرقه ای، طایفه ای در دین
تفقّه پیدا كنند. قرآن مسئله ای را طرح كرده است به نام تفقّه در دین. این كلمه
معنایی بالاتر از معنای علم دین می فهماند. یك علم دین داریم، یك تفقّه در دین.
علم یك مفهوم وسیعی است، هر دانستنی را علم می گویند. ولی تفقّه به طور كلی در
هر موردی استعمال نمی شود. تفقّه در جایی گفته می شود كه انسان یك دانش
عمیقی پیدا كند، یعنی علم سطحی علم هست ولی تفقّه نیست. راغب اصفهانی
می گوید: «اَلتَّفَقُّهُ هُوَ التَّوَسُّلُ بِعِلْمٍ ظاهِرٍ اِلی عِلْمٍ باطِنٍ» تفقّه این است كه انسان از
ظاهر باطن را كشف كند، از پوست مغز را دریابد؛ از آنچه كه به چشم می بیند و حس
می كند، آنچه را كه حس نمی كند درك كند. معنای تفقّه در دین این است كه انسان
دین را سطحی نشناسد؛ یعنی در دین، روحی هست و تنی، در شناختن دین تنها به
شناختن تن اكتفا نكند.
ما در احادیث گاهی برمی خوریم به این گونه مضامین: روزی برسد كه لایَبْقی مِنَ
الْقُرْآنِ اِلاّ دَرْسُهُ وَ مِنَ الْاِسْلامِ اِلاّ رَسْمُهُ
[1]از قرآن جز یاد گرفتن ظاهری و از اسلام
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 160
جز نقشی باقی نمی ماند. امیرالمؤمنین در یك جا راجع به آینده ی بنی امیه كه بحث می كند،
می گوید: مَثَل اسلام در آن زمان مَثَل ظرفی است كه محتوی مایعی بوده است، بعد
آن ظرف را وارونه كرده باشند و آن مایع ریخته باشد، ظرف خالی باقی مانده است.
قسمتی از دستورهای دین شكل ظرف را دارد برای دستورهای دیگری كه شكل
آب را دارد. یعنی این ظرف لازم است اما این ظرف برای آن آب لازم است. اگر این
ظرف باشد آن آب هم نمی ریزد اما اگر آن آب نباشد و این ظرف به تنهایی باشد،
انگار نیست. امیرالمؤمنین می خواهد بفرماید كه بنی امیه اسلام را توخالی می كنند،
مغزش را بكلی از میان می برند و فقط پوستی برای مردم باقی می گذارند. تعبیر دیگر
این است كه: وَ لُبِسَ الْاِسْلامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلوباً
[2]در آن زمان این لباس را كه نامش اسلام است می پوشند اما مثل اینكه پوستینی را وارونه پوشیده باشند، هم خاصیت
خودش را از دست می دهد و هم اسباب مسخره می شود.
خود اینها می رساند كه لباس اسلام را به دو شكل می شود به تن كرد: یك
شكل اینكه یك امر بی خاصیت بی مغز جلوه كند و شكل دیگر اینكه معنی دار
باشد.
یكی از رفقا نقل می كرد كه من یك وقتی گرفتاری بسیار شدیدی داشتم. برای
انجام یك كار خیلی كوچك كه اصلاً زحمت هم نداشت ولی برای من ارزش
فوق العاده ای داشت، به یكی از رفقا مراجعه كردم. او در جواب گفت كه من الآن باید
به نماز جماعت بروم. اگر در اینجا انسان بگوید اسلام كه این همه به نماز جماعت
توصیه كرده است ارزش قضای حاجت یك مسلمان را از بین برده است، این غلط
است. مگر برای خدا فرق می كند كه ما نماز تنها بخوانیم یا نماز جماعت؟ اسلام كه
گفته است نماز با جماعت خوانده شود برای این است كه مردم در آن حالی كه
حالت روحانیت و معنویت است، چشمشان به صورت یكدیگر بیفتد و به اوضاع
یكدیگر رسیدگی كنند. اینكه گفته اند اگر نماز را به جماعت بخوانید این مقدار
ثوابش زیاد می شود، برای این است كه شما را به یكدیگر مهربانتر می كند، در قضای
حوایج یكدیگر ساعی تر می كند؛ یعنی نماز را به جماعت خواندن، پوسته ای است
كه مغزی در آن نهفته است. مغز آن، عواطف اجتماعی و علاقه مند بودن به سرنوشت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 161
دیگران است.
اینها دلالت می كند بر اینكه اسلام پوستی دارد و مغزی، ظاهری دارد و باطنی.
پس تفقّه لازم دارد. تفقّه این است كه انسان معنی را به دست بیاورد. اگر آن شخص
می گوید: اجتهاد قوّه ی محركه ی اسلام است و یا گفته می شود اجتهاد در هر عصر و
زمانی لازم است و روح اسلام روح ثابتی است در تمام زمانها (همین طور كه بدن
انسان متغیر و روح تغییرناپذیر است) این شبهه ایجاد نمی شود كه مقتضیات زمان
ایجاب می كند حكم اسلام نقض بشود.
[1] بحار ، ج /52ص 190 [قریب به این عبارت. ]
[2] نهج البلاغه ، خطبه ی 107