قرآن وجدان را تعبیر می فرماید به «النفس اللوامة»
[1]نفس ملامتگر كه صاحبش را ملامت می كند؛ یعنی قوّه ای در وجود انسان هست كه وقتی انسان كاری را انجام
می دهد، با خود انسان حرف می زند و او را ملامت می كند: ای دل غافل چرا من
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 257
چنین كاری را مرتكب شدم، عجب كار بدی كردم، روی من سیاه است و از این
حرفها.
حالا آیا می شود گفت بشر صاحب چنین قوّه ای نیست؟ بالضروره هست. تمام
مردم دنیا از وجدان حرف می زنند. حتی همان كسانی كه به خدا معتقد نیستند،
نمی توانند درباره ی خودشان این سخن را بگویند كه ما نسبت به حقیقت هیچ شیفتگی
نداریم. می گویند طرفدار حقیقت هستیم ولو بر ضرر خودمان باشد. چون ما
انسانیم، انصاف داریم و به حقیقت اعتراف می كنیم. اسم این را «انسانیت»
می گذارند: انسانیت ایجاب می كند كه ما طرفدار مظلوم باشیم. این جور كلمات
حتی در بین مادیین و كمونیستها نیز هست. وجدان یا انسانیت قوّه ای است در
انسان كه روی حق و حقیقت تكیه می كند؛ یعنی اگر در یك جا دیدید كه حق با
دیگری است، انصاف می دهید و می گویید حق با توست و من بیخود می گویم. این
در بشر امروز وجود دارد، در بشر یك قرن پیش هم وجود داشته است، در بشر ده
قرن و صد قرن قبل هم وجود داشته است. ما كه ستمگرهای دنیا را ملامت می كنیم،
ستمگر امروز را ملامت می كنیم، ستمگر ده قرن پیش و صد قرن قبل را هم ملامت
می كنیم برای اینكه می گوییم او آدم بی وجدانی بوده است، یعنی آدمی بوده كه
برخلاف وجدان انسانی خودش رفتار می كرده است. چنگیز آدم بدی بود یعنی
برخلاف وجدان انسانی خودش رفتار می كرد، سزار آدم بدی بود یعنی برخلاف
وجدان انسانی اش رفتار می كرد.
پس معلوم می شود همه ی افراد انسانها یك وجدان انسانی دارند. آیا غیر از
وجدان انسانی است كه همیشه حكم به عدالت می كند، حكم به اینكه حق هركسی
را باید به او داد؟ كشتن آدم بی تقصیر را وجدان بشر پنج هزار سال پیش بد
می دانسته، وجدان بشر امروز هم بد می داند. بچه كشی را همه ی افراد بشر در همه ی
زمانها بد می دانند. اگر بنا بشود كه حسن و قبح مطلقاً امر نسبی و متغیر باشد، باید
وجدان بشر هم مطلقاً امر متغیر باشد، یعنی هرزمانی وجدان بشر یك جور حكم
كند. البته این سخن را كسی نگفته است. آنهایی هم كه این را در فلسفه شان گفته اند،
در عمل هرگز این طور حرف نمی زنند. بر اساس فلسفه ای كه كمونیستها دارند، در
همه چیز اصالت ماده ای هستند، هم در فلسفه و هم در اجتماع. می گویند عوامل
اقتصادی است كه همه چیز را، از آن جمله وجدان بشر را می سازد. وجدان بشر هم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 258
تابع عوامل اقتصادی است. عوامل اقتصادی كه تغییر كند، وجدان بشر هم تغییر
می كند. بر اساس این حرف، وجدانْ دیگر معنی ندارد، انسانیت معنی ندارد. ولی اگر
ما مطالعه ای در اطراف بشر بكنیم می فهمیم كه وجدان یك حقیقت ثابتی است در
بشر در تمام زمانها، و این مطلبی است كه قرآن آن را در آیات زیادی بیان فرموده
است. در سوره ی قیامت می فرماید:
لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ اَلْقِیامَةِ. `وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اَللَّوّامَةِ [2]قسم نمی خورم به قیامت. این «نه قسم به قیامت» مثل این است كه قسم بخوریم «نه به
جان تو» . این، تمام مقام قسم است: قسم نمی خورم اما بدانید كه مطلب در حد قسم
است. و ثانیاً می خواهد بگوید اینقدر مطلب من قطعی است كه حاضرم رویش قسم
بخورم. مثل اینكه می گوییم: نه به جان تو مطلب این طور است، من قسم نمی خورم
اما مطلب این طور است. در اینجا نفس ملامتگر را مرادف با قیامت قرار داده. قیامت
روز رسیدگی است، روزی است كه محكمه ی عدل تشكیل می شود، تنها محكمه ی
عدلی كه مربوط به همه ی جهان است. در نفس انسان یك
«وَضَعَ اَلْمِیزانَ» ی هست.
خدا در نفس انسان هم همان میزانی را كه در قیامت دارد خلق كرده است
(وَ اَلسَّماءَ
رَفَعَها وَ وَضَعَ اَلْمِیزانَ) [3]. «نه قسم به قیامت» و «نه قسم به نفس ملامتگر» (نه قسم به وجدان، چون وجدان در بشر همان كاری را می كند كه میزان در قیامت) . می خواهد
بگوید كه ما یك چنین هادی ملامتگری به بشر داده ایم كه دقیقاً حقیقت را رسیدگی
می كند و می فهمد.
در جای دیگر می فرماید:
وَ اَلشَّمْسِ وَ ضُحاها. `وَ اَلْقَمَرِ إِذا تَلاها. `وَ اَلنَّهارِ إِذا جَلاّها. `وَ اَللَّیْلِ إِذا یَغْشاها. `وَ اَلسَّماءِ وَ ما بَناها. `وَ اَلْأَرْضِ وَ ما طَحاها. `وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها. `فَأَلْهَمَها
فُجُورَها وَ تَقْواها [4].
در اینجا ده قَسَم ردیف شده است. در هیچ جای قرآن اینقدر قسم پشت سر هم
نیامده است؛ علامت اهمیت مطلب است. قسم به خورشید و روشنایی قرص
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 259
خورشید. . . قسم به نفس انسان و آن اعتدالی كه در نفس انسان است، خدا الهام كرده
(به صورت یك الهام فطری) به نفس انسان كار خوب و كار بدش را؛ یعنی با الهام
الهی خوب و بد را می فهمد و لازم نیست كه خوب و بد را معلم به انسان بیاموزد،
وجدان انسان به انسان می فهماند.
آیه ی دیگری است كه می فرماید:
وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ اَلْخَیْراتِ وَ إِقامَ اَلصَّلاةِ [5]ما به این مردم وحی كردیم انجام دادن كارهای خیر را و بپا داشتن نماز را. نفرمود: «وَ
اَوْحَیْنا اِلَیْهِمْ اَنِ افْعَلُوا الْخَیْراتِ وَ اَقیمُوا الصَّلوةَ» ما وحی فرستادیم به مردم كه كار
خوب انجام دهید و نماز را بجا آورید، بلكه فرمود:
وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ اَلْخَیْراتِ خود
این كار را به آنها وحی كردیم نه امر به این كار را.
در ذیل آیه ی كریمه ی
تَعاوَنُوا عَلَی اَلْبِرِّ وَ اَلتَّقْوی وَ لا تَعاوَنُوا عَلَی اَلْإِثْمِ وَ اَلْعُدْوانِ [6]حدیثی نقل شده است كه بعد از نزول این آیه مردی به نام وابصه خدمت رسول اكرم
آمد و عرض كرد: یا رسول اللّه! سؤالی دارم. حضرت قبل از اینكه سؤالش را بگوید،
فرمود: آیا راجع به اثم می خواهی سؤال كنی كه اثم یعنی چه؟ گفت: بله یا رسولَ اللّه!
فرمود: كار بد همان است كه دلت قبول نمی كند. خداوند به بشر دلی داده است كه با
كارهای خوب پیوند و با كارهای بد بیگانگی دارد. و بعد با دو انگشت خود به سینه ی
او زد و فرمود: اِسْتَفْتِ قَلْبَكَ یا وابِصَة! از قلب خودت سؤال كن ای وابصه!
همان طوری كه می گویند از مجتهد استفتاء كن، از او سؤال كن، فتوای دلت را بخواه
كه دل هم یك مرجع تقلیدی است، تقوا را از وجدانت بخواه. همین حدیث است كه
مثنوی آن را به شعر درآورده است: گفت پیغمبر كه استفتوا القلوب؛ استفتاء كنید از
این قلبها و دلهای خودتان.
[1] قیامة/2:
وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اَللَّوّامَةِ.