در
کتابخانه
بازدید : 519984تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدمه: اسلام و مقتضیات زمان
Expand اسلام و نیازهای زمان (1) اسلام و نیازهای زمان (1)
Collapse اسلام و نیازهای زمان (2) اسلام و نیازهای زمان (2)
Expand طرح اشكال و پاسخ اجمالی طرح اشكال و پاسخ اجمالی
Expand مقام عقل در استنباط احكام اسلامی مقام عقل در استنباط احكام اسلامی
Expand آیا اجتهاد نسبی است؟ آیا اجتهاد نسبی است؟
Expand جبر تاریخ از دو دیدگاه جبر تاریخ از دو دیدگاه
Collapse نیروی محرّك تاریخ چیست؟ نیروی محرّك تاریخ چیست؟
Expand نظریه ی جبر اقتصادی تاریخ و بررسی آن (1) نظریه ی جبر اقتصادی تاریخ و بررسی آن (1)
Expand نظریه ی جبر اقتصادی تاریخ و بررسی آن (2) نظریه ی جبر اقتصادی تاریخ و بررسی آن (2)
Expand جامعه و تاریخ از نظر قرآن جامعه و تاریخ از نظر قرآن
Expand آیا اخلاق، مطلق است یا نسبی؟ آیا اخلاق، مطلق است یا نسبی؟
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
مسئله ی مهمتر این است كه عده ای از نویسندگان عرب و مخصوصاً دكتر علیّ الوردی [1]در كتابهایش- ظاهراً بیشتر در كتاب مهزلة العقل البشری - اصرار فراوان دارند كه از نظر منطق اسلام و قرآن زیربنای اجتماع، اقتصاد است و بس. او به پاره ای از آیات قرآن هم استدلال می كند كه قرآن می گوید هرجا تغییراتی در جامعه ای پیدا شد، ریشه اش را باید در روابط اقتصادی افراد بشر نسبت به یكدیگر جستجو كرد.

ان شاء اللّه ما در جلسه ای آن آیاتی را كه او ذكر كرده، می آوریم تا ببینیم آیا این استنباطی كه اینها از اسلام كرده اند درست است یا نه، یكجانبه چند تا آیه را گرفته اند و آیات دیگر را مورد غفلت قرار داده اند؟ و [ببینیم كه ] به طور كلی اسلام در گردش تاریخ برای چه عاملهایی اصالت قائل است؟ .

- ماركس می گوید: زیربنای یك جامعه، اقتصاد آن جامعه است و تمام مظاهر اجتماع از قبیل فرهنگ، هنر، مذهب، سنن، شكل و قوانین
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 370
حكومت روبنای آن هستند. مقصود او از اقتصاد، پول و خوردن و پوشیدن نیست.

هرچه كه قابل مبادله باشد.

- خیر، می گوید: «منافع مادی انسان محرّك انسان است» . منافع، منحصر به خوردن و پوشیدن نیست. جلب لذایذ شهوانی، تأمین منافع خودخواهی و برتری طلبی هم جزو منافع مادی است و كل منافع مادی مطرح است.

اینكه ایشان توجیه می كنند كه آنها گفته اند «منافع مادی» ؛ نه، این یك توجیهی است كه شما دارید می كنید.

دو مسئله است: یك وقت هست كه آنها مثل همه ی مادیین عالم می گویند [اصالت با مادیات است، و یك وقت هست كه چنین نیست. ] اصلاً مشخِّص مكتب ماركس در میان سایر مادیون جهان همین است. می دانیم كه درباره ی انسان كه آیا انسان موجودی است معنوی یا مادی یا هم معنوی و هم مادی، یك عده كه مادی هستند انسان را موجودی مادی می دانند و برای معنویات انسان اصالتی قائل نیستند. این اشخاص می گویند آنچه كه خواسته ی اصلی و هدف انسان است و انسان به دنبال آنها می رود مادیات زندگی است، كه آنجا مادیات برمی گردد به بدنیات، هرچه كه سبب لذتی از لذات بدن بشود. به این معنا غریزه ی جنسی هم یك غریزه ی مادی است.

ولی مشخِّص مكتب ماركس این نیست كه تاریخ را مادی می داند، بلكه این است كه تصریح می كند به «اقتصاد» یعنی خواسته هایی كه قابل مبادله است [2]. چیزهایی را زیربنا قرار می دهد كه در قلمرو مالكیت و دارایی شخص قرار می گیرد، آنچه كه در قلمرو مالكیت قرار می گیرد و آنچه كه دارای ارزش اقتصادی است.

مشخِّص مكتب ماركس این جهت است، نه فقط مادی بودن تاریخ. مادی بودن
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 371
تاریخ را غیر از ماركس، دیگران هم گفته بودند.

اگر شما از گفته های خود ماركس چیزی آوردید كه [نشان بدهد] مقصود او از ماتریالیسم تاریخی فقط اقتصاد نیست [سخن شما قابل قبول است. ] من عرض كردم «اقتصاد» ، كی گفتم تنها خوراك و پوشاك؟ مقصودم این است: آنچه كه موضوع مالكیت و دارایی واقع می شود. زن و فرزند از مسائلی است كه جزو دارایی قرار نمی گیرد. مسائلی جزو دارایی است كه مطلوبیتشان برای بشر مطلوبیت نوعی باشد؛ یعنی انسان «مثل» این چیز را می خواهد نه «شخص» آن را. چطور؟ فرض كنید كه انسان یك انگشتر طلا می خواهد و خیلی دوست دارد [كه آن را دارا باشد] ولی هیچ وقت عشق آدمی به شخص این انگشتر تعلق نمی گیرد. اگر یك انگشتر دیگری صد درصد مثل این پیدا بشود، برایش تفاوت نمی كند كه این یكی [را داشته ] باشد یا آن یكی را، و اگر انگشتری بهتر از این پیدا بشود قطعاً این را می دهد و آن را می گیرد. یا پارچه و لباس و اتومبیلی كه می خواهد، عشقی كه انسان به اینها دارد، به نوعشان است [نه به شخصشان ] و در واقع به فایده و اثرشان است.

قهراً همه ی افراد بشر در اینها علی السویه خواهند بود و اینهاست كه قابل مبادله خواهد بود: من این انگشتر را می دهم [به ] انگشتر دیگری مثل این یا به چیز دیگری كه ارزشی معادل این داشته باشد و بعد بتوانم با آن، یكی دیگر تهیه كنم.

اما هیچ وقت آدمی بچه ی خودش را روی این حساب دوست ندارد؛ یعنی انسان فقط همان شخص بچه ی خودش را دوست دارد، هیچ چیزی جانشین او نمی شود. اگر بروند بچه ی دیگری را بیاورند كه خیلی از بچه ی او ترگل تر و ورگل تر، باهوش تر و بانمك تر هم باشد و بگویند: این بچه را بگیر، بچه ی خودت را به ما بده، می گوید: من بچه ی خودم را می خواهم. این اسب یا اتومبیل نیست كه وقتی بهترش را آوردند، عوض كند.

در موضوع عشق هم همین طور است. انسان همیشه یك غریزه ی كلی نسبت به همسر دارد. مردی كه در جستجوی زن است، عاشق «كلی» است، و همین طور زنی كه در جستجوی شوهر است. ما خودمان همیشه در باب عشق به این حرف می خندیم كه بگویند كسی عاشق كلی طبیعی است، زیرا آدم نمی تواند عاشق كلی طبیعی باشد. انسان می تواند طالب كلی طبیعی مال باشد، طالب كلی طبیعی اتومبیل باشد، ولی نمی تواند عاشق كلی طبیعی زن باشد. داستان آن غلامی می شود كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 372
اربابش دید خیلی ناراحت است و مدتی است كه روز به روز لاغرتر و رنگش زردتر می شود. به او گفتند: آقا به درد این برس! گفت: چه شده؟ گفتند: عاشق شده.

او را خواست، گفت: قضیه چیست؟ شروع كرد به گریه كردن. گفت: دردت را بگو.

هی گریه می كرد. آخرش گفت: عاشق شده ام. گفت: عاشق كی؟ گفت: هركه شما مصلحت بدانید.

انسان نمی تواند عاشق كسی باشد كه دیگری مصلحت بداند. اصلاً عشق به «شخص» تعلق می گیرد؛ یعنی حكم یك پیوند مادی را دارد كه باید شخصش موجود باشد و میان این شخص و آن شخص، پیوند برقرار بشود. به همین دلیل است كه نه زن جزء دارایی مرد است و نه مرد جزء دارایی زن؛ پیوند شخصی است. یك مرد حاضر نیست همه ی زنهای دنیا را به او بدهند با زن خودش مبادله كند؛ و آن زن هم اگر همه ی شوهرهای دنیا را بیاورند و به او بگویند هركدام را می خواهی انتخاب كن شوهر خودت را بده، حاضر نیست مبادله كند؛ یعنی یك علاقه ی شخصی میان این زن و این مرد برقرار می شود، همین طور كه میان پدر و فرزند علاقه ی شخصی ایجاد می شود. هیچ كس پدرش را با پدرهای دیگر مردم مبادله نمی كند، بچه اش را هم با بچه های دیگر مبادله نمی كند. و چون اینها جنبه ی شخصی و فردی دارد، جزء مسائل اقتصادی قرار نمی گیرد؛ یعنی با سایر اشیاء معاوضه نمی شود. پس غلط است اگر ما بگوییم كه زن جزء مسائل اقتصادی است.

اگر بگویید ماركس نگفته است «مسائل اقتصادی» ، می گوییم او تمام گفته هایش پر است از «اقتصاد» ، نمی گوید «مادیات» . و اگر می گویید زن و شوهر و پدر و مادر و اینها هم جزء مسائل اقتصادی است، قطعاً این طور نیست. آن وقتی كه زن و شوهر جزء مسائل اقتصادی قرار بگیرند، دیگر روح خانوادگی وجود ندارد؛ یعنی آن وقتی كه مرد زنش را به حساب پول در خانه نگه دارد یا زن شوهرش را به حساب پول نگهداری كند، آن وقت است كه این خانواده براساس روح خانوادگی تشكیل نشده، براساس روح دیگری تشكیل شده است.

جاه و مقام چطور؟ آیا ما می توانیم جاه و مقام را جزو مسائل اقتصادی بشماریم؟ در صورتی كه انسان برای جاه و مقام از همه ی منافع اقتصادی خودش می گذرد؛ یعنی یك عمر زاهدانه زندگی می كند كه مقامش را حفظ كند. چقدر از این افراد ریاكار و جاه طلب در دنیا بوده اند كه برای اینكه آسیبی به شخصیت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 373
اجتماعی شان وارد نیاید، برای اینكه كوچكترین تنزلی در مقامی كه در اجتماع دارند نكنند، یك عمر لباس ژنده می پوشند، برای خودشان از همه ی نعمتهای دنیا محرومیت ایجاد می كنند، پیاده می روند، نان جو و سركه می خورند برای اینكه جاه و مقام و عزت و احترامی كه در دلها دارند حفظ بشود. آیا شما این را جزو مسائل اقتصادی می آورید؟ بله، به یك معنا مادی هست، در مقابل معنویات یعنی امور خدایی و آخرتی؛ اینها خدایی و آخرتی نیست. ولی ماركس كه نمی گوید «امور مادی» ، می گوید «امور اقتصادی» و اینها قطعاً جزو مسائل اقتصادی نیست. نه تنها ما، دیگران- امثال راسل- هم كه به ماركس ایراد می گیرند، به همین جور چیزها ایراد می گیرند. مفهوم آنها هم از حرف ماركس این نبوده كه گفته «منافع مادی» ، والاّ خود راسل هم بشر را موجودی مادی می داند. با اینكه خودش هم بشر را مادی می داند، ولی در عین حال نظریه ی ماركس را قبول ندارد چون او تكیه اش فقط روی مسائل اقتصادی است، مسائلی كه جزو دارایی قرار می گیرد، مسائلی كه قابل مبادله با جنس و كالای دیگر است، مسائلی كه می شود با پول آنها را تهیه كرد. ولی محبوبیت و مراد بودن را نمی توان با پول تهیه كرد، اینها دیگر جزو مسائل اقتصادی نیست؛ یعنی اینها را نمی شود با پول مبادله كرد. ممكن است انسان مقامی را با پول به دست بیاورد ولی مبادله نمی شود كرد، قابل خرید و فروش نیست.

- شك نیست كه اقتصاد یا امور مادی و اینكه بشر اول می خواهد زنده باشد، سرلوحه ی تمام مطالب دیگر است. و باز شكی نیست كه تنها ماده، محرّك بشر نیست. اكثریت بشر در درجه ی اول به دنبال مادیات می رود و موضوع «دانش و آزادگی و دین و مروّت- این همه را بنده ی درم نتوان كرد» برای عده ی بسیار معدودی مطرح است. افرادی مثل علی علیه السلام چند تا بیشتر نبوده اند. ولی هدف ادیان این است كه به مردم نشان بدهند كه اگر فقط مادیات سرلوحه و محرّك در زندگی باشد، نتیجه اش این نكبت و كشتار موجود است، اگر سعادت می خواهید راهش این است.

بیان آقای مهندس البته بیان خوبی است ولی جای یك «اما» در آن هست و آن اینكه اگر نیروی اصلی گرداننده ی بشر و تاریخ بشر- حتی در اكثریت- امور مادی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 374
باشد، به عقیده ی اینها بشر به حكم جبر كشیده می شود و لهذا اینها در این مسائل، جبری هم هستند. گو اینكه كوشش می كنند كه اختیار بشر را حفظ كنند، ولی منطقشان به گونه ای است كه به جبر كشیده می شود.

ادیان در مقابل این جبر چه می توانند بگویند و چگونه می توانند مؤثر واقع شوند؟ این مثل آن است كه ادیان به بشر بگویند: ای بشر! هرچه به سرت می آید، از این شكم و از این گرسنگی است. گرسنه نباش، راحت می شوی. آیا آدم می تواند گرسنه نباشد؟ به حكم جبر طبیعت، آدم گرسنه می شود. وقتی هم گرسنه شد، به حكم جبر دنبال نان می رود. برای اینكه دنبال نان برود، تنازع بقا هم درمی گیرد. این یك جبر است.

اگر در وجود انسان غرایز دیگری نباشد كه ادیان بخواهند با گفته های خود انگشت روی آنها بگذارند، آن غرایز را زنده و كنترل كنند، گفته ی ادیان بی اثر و بی فایده است. ادیان هم كه نقش اساسی خودشان را اجرا كرده و به قول شما گفته اند: «دانش و آزادگی و دین و مروّت- این همه را بنده ی درم نتوان كرد» و عواقبش را هم به بشر نشان داده اند، برای این بوده كه- برخلاف اعتقاد كسانی كه می گفتند بشر تابع منافع آنی خود است و در مقابل منافع آنی كاری نمی شود كرد- حسی هم در بشر وجود دارد كه می گوید: راست می گوید، آیا انسان همه چیز را باید فدای پول كند؟ یك چنین حسی هم در بشر هست كه انبیا می خواهند آن را زنده كنند، نه اینكه این حس وجود ندارد الاّ در چند نفری مثل علی بن ابیطالب، و انبیا می خواهند از همان غرایز مادی بشر به نفع «دانش و آزادگی و دین و مروّت» استفاده كنند. در این صورت به اصطلاح مشت به سندان زدن و آب در غربال كردن است و فایده ندارد.

- انبیا می آیند آن نیرویی را كه تحت الشعاع غرایز مادی قرار گرفته زنده كنند.

درست است، قبول دارم، آن شك ندارد. انبیا آمده اند كه به تعبیر قرآن نقاط خاموش شده ی فطرت انسان را زنده كنند، و به تعبیر امیرالمؤمنین: فَبَعَثَ فیهِمْ رُسُلَهُ وَ
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 375
واتَرَ اِلَیْهِمْ اَنْبِیائَهُ لِیَسْتَأْدوهُمْ میثاقَ فِطْرَتِهِ [3]وفای به آن پیمانهایی را كه در فطرت بشر هست، بخواهند. پس در وجود بشر باید چنین نیرویی باشد، و واقعاً هم همین طور است.

مثلاً اگر در انسان غریزه ی شعر و زیبایی ای كه از شعر احساس می كند نبود، آیا امكان داشت كه چند نفر مثل سعدی و مولوی و حافظ و. . . اینقدر بر جامعه حكومت كنند؟ علی رغم همه ی تكفیرها، تفسیقها، با انبر گرفتن مثنوی و این حرفها، باز مثنوی شخصیت خودش را حفظ كرده و باقی مانده، چرا؟ برای اینكه یك پیوندی با روح بشر دارد، زیباست، نغز است و بشر نمی تواند در مقابل نغز و زیبا و اندیشه ی عالی بی تفاوت باشد. مثنوی را انسان به خاطر منافع اقتصادی نمی خواهد، به خاطر همان حس می خواهد؛ به خاطر خضوعی كه در مقابل اندیشه های عالی، اندیشه های نغز، اندیشه های زیبا دارد. همان خضوع فكری سبب می شود كه این مثنوی هرسال چاپ شود و دائماً شرح بر آن بنویسند.

دین هم همین طور است. پیغمبر اسلام یك یتیم بیشتر نبود، یتیمی كه خویشاوندان خودش هم در درجه ی اول با او مخالف بودند. عوامل زمان پیغمبر را هرچه توجیه بكنید، این عوامل در ظرف چند سال بكلی دگرگون شد، اوضاع زمان خلفای صدر اول دگرگون شد، اوضاع زمان بنی امیه دگرگون شد، اوضاع زمان بنی العباس دگرگون شد، هزاران جریان دیگر پیدا شد، عصبیتها از بین رفت، طبقه ای رفت طبقه ای دیگر آمد، ملتی رو بود زیر رفت، ملتی زیر بود رو آمد، ملت سومی آمد. . . ولی در تمام این جریانها قرآن و اسلام، خودش را حفظ كرده؛ یعنی این كشتی در وسط این همه جزر و مدهای بزرگ خودش را نگه داشته زیرا اصالت دارد، یك پیوند خاصی با روح بشر دارد. معنایإِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا اَلذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ [4]این نیست كه ما قرآن را به زور جبرئیل می آوریم و به زور نگهش می داریم؛ هی جامعه می خواهد آن را طرد كند، ما به زور تأمینش می كنیم، بلكه معنایش این است كه ما قرآن را حفظ می كنیم چون سنت ما او را حفظ می كند. سنت ما این است كه هرچیزی كه با نیاز و فطرت بشر سر و كار داشته باشد، خود فطرت و نیاز درونی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 376
بشر، ضامن حفظ و بقای آن است و لهذا این همه جزر و مدها و این همه كهنه و نوهایی كه در تاریخ پیدا شده، این كتاب خودش را حفظ كرده و جوانه های نو زده.

شما می بینید در فلان گوشه ی اروپا یا آفریقا باز فلان متفكر پیدا شد، راجع به قرآن چنین گفت، مسلمان شد، چنین شد، چنان شد. این نشان می دهد كه یك جاذبه ی خاصی میان قرآن و روح بشر وجود دارد. تدریجاً هم پی در پی صید می كند. اگر یك عده به علل خاصی رابطه شان با آن قطع می شود، باز یك عده ی دیگر از جای دیگر كشیده می شوند.

- فرمودید: انسان جاه طلبی را برای خود جاه طلبی می خواهد. اتفاقاً انسان جاه طلبی و مقام را برای مزایا و عوارضش می خواهد. كجا هستند آنهایی كه می گویید زاهد بودند و اعتقادی نداشتند و ریا كردند و همه ی عمر را به ناراحتی گذراندند؟ خیلی كم می بینید كه كسی هیچ اعتقادی نداشته باشد، بعد برای مقامی كه هیچ چیز ندارد فعالیت كند. اگر بداند كه از پستی كه به او می دهند هیچ استفاده ای نمی تواند بكند، مسلّم دنبالش نمی رود. اگر افرادی مثل گاندی را می بینید، نمی توانید بگویید كه معنویت و اعتقادی ندارند. شما پیدا كنید كسی را كه هیچ اعتقادی نداشت و بعد دنبال مقام رفت و هیچ سوء استفاده هم نكرد.

نهرو چگونه است؟ من گاندی را نمی گویم، نهرو را می گویم. آقای نهرو اگر دنبال كار دیگری می رفت بیشتر پول در می آورد یا [وقتی كه ] این پست را داشت؟ او مسلّم این پست را می خواست، به خاطر همین پست هم می خواست، چون به خدا كه اعتقاد نداشت و برای آخرت كار نمی كرد.

یكی از این دو امر در كار است: یا واقعاً نهرو آدمی بود صلح خواه و انسان دوست و به خاطر یك عاطفه ی انسانی فعالیت می كرد، كه خودش دلیل دیگری است بر رد نظریه ی ماركسیستها. (ما معتقدیم وجدان انسانی و عواطف عالی انسانی گاهی منهای جاه طلبی، منهای عامل جنسی، منهای اقتصاد فعالیت دارد. ) و یا خواهان جاه و مقام بود؛ به عبارت دیگر برای نهرو یكی از این دو توجیه را باید كرد: یا عامل محرّك او فقط نیروی عاطفه ی انسانی اش بود، عصبیت بود، واقعاً آدمی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 377
بود كه هند را می پرستید، هندیها را دوست داشت و به سرنوشت مردم هند علاقه مند بود، كه خودش امری است غیر اقتصادی، و یا آدمی بود فردی و جاه و مقام را می خواست، والاّ در دنیا كدام كار را اگر نهرو می گرفت پولش بیشتر از این نبود؟ یك كار پرزحمت و پردرد و رنجی كه قطعاً او را از تنعمهای مادی دنیا (به آن معنی اقتصادی) محروم می كرد و از دنیا به این راضی بود كه اسمش این باشد كه در رأس یك مملكت چهارصد میلیونی مثل هند قرار گرفته و نامش برای همیشه در تاریخ باقی می ماند. و امثال این در تاریخ زیاد است.
[1] نویسنده ی بسیار شیرین نویس عراقی و از خانواده های شیعه ی عراق است. مرحوم آقای امینی چند سال پیش كه ایران بودند و صحبت او را كردیم گفتند خاندانش اصلاً شیعه است ولی در عین حال كمونیست است، یك كمونیست مسلمان! یعنی واقعاً، هم به اسلام اعتقاد دارد هم به كمونیزم، و در كتابش كوشش می كند میان ماركسیسم و اسلام یك نوع سازگاری برقرار كند. كتابهایش خیلی شیرین است.

كتاب بسیار شیرینی نوشته به نام وعّاظ السلاطین كه ترجمه هم شده است و یك كتاب اجتماعی است درباره ی روحانیتی كه از صدر اسلام پیدا شده كه به عقیده ی او اینها روحانیت اسلام نیستند، روحانیت زورمندان و برای توجیه حكومت زورمندان هستند.

كتاب دیگری نوشته است راجع به نسبیت عقل. روح مطلب این است كه می خواهد عقل و فكر انسان را تابع مسائل اقتصادی بداند، اسمش را گذاشته است مهزلة العقل البشری. «مَهزلة» یك اصطلاح سینمایی است، همین است كه امروز به آن كمدی می گویند: «كمدی عقل بشر» . چند كتاب دیگر هم نوشته. این دو كتابش را من از اول تا آخر خوانده ام. كتاب دیگری هم نوشته به نام الخوارق اللاشعور كه من قسمتی از آن را خوانده ام. همه ی كتابهایش شیرین است.
[2] من تنها خوراك و پوشاك را نگفتم، خوراك و پوشاك و مركب و مسكن و برق و تلفن و هرچه كه شما بخواهید در نظر بگیرید.
[3] نهج البلاغه ، خطبه ی 1
[4] حجر/9
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است