در
کتابخانه
بازدید : 520062تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدمه: اسلام و مقتضیات زمان
Expand اسلام و نیازهای زمان (1) اسلام و نیازهای زمان (1)
Collapse اسلام و نیازهای زمان (2) اسلام و نیازهای زمان (2)
Expand طرح اشكال و پاسخ اجمالی طرح اشكال و پاسخ اجمالی
Expand مقام عقل در استنباط احكام اسلامی مقام عقل در استنباط احكام اسلامی
Expand آیا اجتهاد نسبی است؟ آیا اجتهاد نسبی است؟
Expand جبر تاریخ از دو دیدگاه جبر تاریخ از دو دیدگاه
Expand نیروی محرّك تاریخ چیست؟ نیروی محرّك تاریخ چیست؟
Collapse نظریه ی جبر اقتصادی تاریخ و بررسی آن (1) نظریه ی جبر اقتصادی تاریخ و بررسی آن (1)
Expand نظریه ی جبر اقتصادی تاریخ و بررسی آن (2) نظریه ی جبر اقتصادی تاریخ و بررسی آن (2)
Expand جامعه و تاریخ از نظر قرآن جامعه و تاریخ از نظر قرآن
Expand آیا اخلاق، مطلق است یا نسبی؟ آیا اخلاق، مطلق است یا نسبی؟
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
فصل دیگری دارد تحت عنوان «انطباق متد دیالكتیك با ایدئولوژیها» . به نظر می رسد سخنانی كه ماركس گفته است و بعدها مورد انتقاد و اعتراض قرار گرفته، قسمتی از آن را انگلس و قسمتهای دیگر را بعد لنین اصلاح كرده است. به اینها ایراد گرفته اند كه این طور كه ماركس وجدان را صددرصد تابع شرایط اجتماعی و طبقاتی می داند، از نظر او وجدان انعكاس جبری شرایط زندگی است، بنابراین دیگر برای ایدئولوژی نقش اصیل قائل نیست، برای فكر به هیچ وجه نقش اصیل قائل نیست. چون بنا بر این شد كه وجدان انسان بازیچه ی شرایط زندگی مادی اوست. وقتی كه وضع زندگی مادی چنین است، خواه ناخواه وجدان انسان این جور است، پس دیگر تبلیغ چه نقشی می تواند داشته باشد؟ تبلیغ برای ساختن وجدان است. یك شی ء را از غیر راه علت خودش كه نمی شود به وجود آورد. اگر شما گفتید آب را فقط و فقط با فلان عنصر و فلان عنصر می شود ساخت، آیا با تبلیغ هم می شود آب ساخت؟ نه، چنین چیزی محال است. یا اگر گفتید فلان بیماری كه در بدن یا روان انسان (در اعصاب او) پیدا می شود به فلان علت است، آیا با حرف و گفتار هم می شود آن بیماری را ایجاد یا رفع كرد؟ نه. وقتی كه افكار صد درصد تابع شرایط مادی زندگی است، بنابراین نقش تبلیغ را باید بكلی صفر بدانیم. ولی چون دیدند چنین چیزی نیست و خودشان دستگاههای تبلیغاتی وسیعی دارند، آمدند این را توجیه كنند (حال این توجیه با آن حرفها چگونه جور در می آید، من نمی دانم) ، گفتند: البته وقتی كه ما افكار را تابع شرایط مادی دانستیم، این جهت را انكار نمی كنیم كه نقش افكار را به عنوان عامل دوم باید قبول كرد.

ولی مسلّم اگر افكار صد درصد انعكاس شرایط زندگی است، عامل دیگری غیر از شرایط زندگی [مانند تبلیغ ] نمی تواند سازنده ی آن باشد. هر كسی اگر در آن شرایط قرار گرفت، فكرش را هم پیدا می كند، كار می كند. كسی كه در آن شرایط
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 394
نیست، اصلاً تبلیغ نمی تواند رویش اثر بگذارد. حالا اینها چه جور توجیه می كنند، من نمی دانم. عبارتهایش را می خوانم:

معمولاً این طور گفته می شود كه ماركسیسم عبارت از یك فلسفه ی مادی است كه منكر نقش افكار در تاریخ می باشد؛ یعنی عامل ایدئولوژی را انكار می كند و تنها به تأثیرات اقتصادی نظر دارد [1] البته كسی این حرف را نمی زند كه ماركسیسم نقش افكار را بكلی منكر است؛ ماركسیسم می گوید افكار صددرصد تابع شرایط زندگی است، یعنی عامل دیگری در ساختن آن مؤثر نیست. این را باید جواب بدهید.

این گفتار خطاست. ماركسیسم از نقش مهمی كه فكر، هنر و عقاید در زندگی بازی می كنند غافل نیست و برعكس اهمیت وافری به انواع ایدئولوژیها می دهد [2]. عامل ایدئولوژی و شكل ایدئولوژی چیست؟ این قسمت از ماركسیسم كه مورد مطالعه ی ماست، بیش از هر قسمتی بد فهمیده شده است. دلیلش هم این است كه تا مدتهای مدید، ماركسیسم را فقط از لحاظ اقتصادی می آموخته اند. به این طریق نه تنها ماركسیسم را از شكل كلی خود جدا می كرده اند، بلكه اصول واقعی این فلسفه را نیز كنار می زده اند زیرا چیزی كه اجازه می دهد اقتصاد به صورت یك علم كامل درآید، ماتریالیسم تاریخی و انطباق آن با ماتریالیسم دیالكتیك است.

تعبیرات غلطی هم كه از ماركسیسم شده است، به علت آن بوده كه از نقش ایدئولوژیها در تاریخ و زندگی غفلت ورزیده اند. جدا كردن ایدئولوژیها از ماركسیسم، به منزله ی تفكیك ماركسیسم از ماتریالیسم دیالكتیك است، یعنی تجزیه ی آن از اصول.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 395
من درست نفهمیدم كه چه می گوید. ایرادی كه به نظر ما می رسد این نیست كه بنا بر اصول ماركسیسم ایدئولوژی هیچ نقشی ندارد و هیچ عاملی نیست؛ نه، بالاخره فكر است. هیچ كس منكر نیست كه فكر، خودش یك عاملی است، ولی ما می گوییم بنا بر اصول ماركسیسم افكار صددرصد تابع شرایط اقتصادی است، یعنی از كادر شرایط اقتصادی نمی تواند خارج باشد و نقش یك عامل صددرصد تابع را بازی می كند.

ایرادی كه می خواهند بگیرند این خواهد بود كه نقش ایدئولوژی، نقش یك عامل صددرصد تابع غیرقابل انحراف از اصول خودش خواهد بود. بنابراین امكان ندارد كه یك نفر بیاید وجدان كاذب بسازد. امكان ندارد كه یك كارگری كه در چنین شرایطی قرار گرفته و شرایط اقتصادی ایجاب می كند كه وجدانش این باشد، یك نفر بیاید یك وجدان كاذب به او بدهد. اصلاً وجدان كاذب معنی ندارد. وجدان همیشه یك جور است، صادق و كاذب ندارد. این را شما جواب بدهید، نه اینكه مغلطه كنید و بگویید: شما گفته اید كه از نظر ماركسیسم، ایدئولوژی هیچ نقشی در تاریخ ندارد. خیر، نقش دارد. ما نگفتیم ایدئولوژی از نظر شما نقشی ندارد. ما می گوییم نقشش فقط تابع بودن است. شرایط اقتصادی- همین طور كه خودتان می گویید- فكر را به وجود می آورد؛ فكر، میل و اراده را به وجود می آورد؛ میل و اراده، عمل را به وجود می آورد و عمل، تغییرات در وضع اجتماع را به وجود می آورد، ولی به این شكل است كه هرگز از آن تخلف نمی كند. بعد تحت این مغلطه كه «خیر، ایدئولوژی هم نقش دارد» می افتید در مسئله ی وجدان كاذب، در حالی كه وجدان كاذب دیگر معنی ندارد.

در فصلی تحت عنوان «ساختمان اقتصادی و ساختمان ایدئولوژی» می گوید:

در ضمن مطالعه ی ماتریالیسم تاریخی دیدیم كه تاریخ اجتماعی به این ترتیب در می آید: انسان به وسیله ی عمل خود موجد تاریخ است (این درست) [3]و این عمل هم ناشی از میل انسانی است (این هم درست) ، میل نیز از افكار سرچشمه می گیرد (این هم درست) و دیدیم آن چیزی كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 396
افكار آدمی را مشخص می سازد یعنی ایدئولوژی او را به وجود می آورد محیط اجتماعی است و طبقاتی كه در آن جامعه دیده می شود (این هم درست مطابقت می كند) ، این طبقات نیز به خودی خود محصول شرایط اقتصادی و به عبارت دیگر طرز تولید می باشد.

روی همین اصول، دیگر وجدان صادق و وجدان كاذب بی معنی است. بعد می گوید:

همچنین دریافتیم كه بین عامل ایدئولوژی و عامل اجتماعی، عامل سیاسی قرار دارد. در مبارزه ی ایدئولوژیك كه ناشی از مبارزه ی موجود در اجتماع است، عامل سیاسی بروز می كند. پس اگر ساختمان جامعه را به نور ماتریالیسم تاریخی مشاهده كنیم، معلوم می شود كه پایه ی اجتماع براساس اقتصاد قرار دارد و مافوق اجتماع، سازمان سیاسی و سازمان ایدئولوژیك گسترده شده است. ملاحظه می كنیم كه پیش ماتریالیستها ساختمان ایدئولوژیك به منزله ی قلّه و رأس بنای اجتماع شناخته می شود و حال آنكه ایده آلیستها قسمت ایدئولوژیك را پایه و بنای جامعه می انگارند.

تا اینجا حرفهای شما را [طبق اصول خودتان ] قبول می كنیم. به موجب همینهاست كه به عقیده ی ما آن بحث دومی كه انگلس و دیگران طرح كرده اند- كه بعضی وجدانها وجدان كاذب است، ممكن است انسان در طبقه ای باشد و در اثر عوامل تبلیغی بر ضد آن طبقه فكر كند- بی معنی است و نمی تواند معنی داشته باشد.

- انسان می تواند آینده نگری كند و محیط زندگیش را آنقدر توسعه بدهد كه از ظرف زمان و مكان خارج شود. در نتیجه ممكن است مصالح و منافع امروزش را به خاطر مصالح و منافع بزرگتری در آینده فدا كند. آقای همایون چون به زندگی بعد از مرگ ایمان دارد و مصالح بزرگ آینده اش در گرو این فداكاری است، این كار را انجام می دهد. او حساب می كند كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 397
كسی بهشتی است كه از مالش بگذرد و انفاق كند. كسانی كه در سطح بالاتری می اندیشند و تكامل و رستگاری در جهان آخرت را در گرو گذشتن از مرحله ی پست مادی می دانند، به خاطر منفعت بزرگتر در آینده از منفعت آنی می گذرند.

این جواب به نظر من به هیچ وجه صحیح نیست؛ یعنی اولاً به قول طلبه ها «تفسیر بما لایرضی صاحبه» است. بحث در این نبوده كه آیا انسان به خاطر نفعِ به معنی عامی كه به خودش عاید می شود كاری می كند یا می تواند از دایره ی خیر خودش خارج بشود یعنی كاری را انجام دهد كه خیر خودش را در آن كار در نظر نگرفته باشد. هیچ كس در دنیا پیدا نمی شود كه مدعی شود انسان كاری را انجام می دهد بدون آنكه خیری را در نظر بگیرد.

ثانیاً طبق این مطلب، خود مذهب هم می تواند زیربنا واقع شود. چرا این طور نتیجه می گیرند كه مذهب روبناست؟ اینكه شما دارید این جور گسترش می دهید كه ایمان هم شخصیت انسان را توسعه می دهد و آن كسی كه به حیات جاویدان ایمان دارد باز به خاطر منافعی كه در دنیای دیگر به او برسد این كار را می كند، پس باز به خاطر منفعت این كار را كرده است. اگر شما اقتصاد را تا اینجا توسعه بدهید كه شامل آنچه هم كه در دنیای دیگر به انسان می رسد بشود، پس مذهب می آید جزو زیربنا قرار می گیرد. پس این نتیجه ای كه اینها می خواهند بگیرند كه مذهب به طور كلی روبناست، چه نتیجه ای است؟ .

- اگر می بینیم كارگری مثل بورژوا فكر می كند و یا سرمایه داری اندیشه ی كارگری دارد، باید این جور توجیه كنیم كه به خاطر توسعه ی ارتباطات، آنها می توانند با فرهنگ یكدیگر آشنا شوند. موقعی كه فرزند سرمایه دار توانست با ارزشهای طبقه ی كارگر آشنا بشود و در اثر مطالعه، جهت تاریخ را دریابد و به آن ایمان بیاورد و فرضاً متوجه شود كه در آینده طبقه ی كارگر پیروز می شود، نظام ارزشهایش دیگر ارزشهای سرمایه داری نیست.

محیط برای این وجدان، ارزشهای تازه ای می سازد و وجدانش می شود وجدان كارگری.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 398
اگر ما می گوییم فكر به نوبه ی خودش اثر می گذارد، اولاً باید با منطق دیالكتیكی فكر كرد كه درست است كه فكر ابتدائاً زاییده ی شرایط است اما متقابلاً بر شرایط تأثیر می گذارد. . .

جنابعالی می فرمایید «منطق دیالكتیكی» ؛ اگر مقصودتان تأثیر متقابل فكر و شرایط مادی است [4]، پس منطق ما دیالكتیكی است نه شما. پس چرا شما اسم یكی را زیربنا می گذارید؟ یكی را اصل و دیگری را فرع می دانید؟ شما كه یكی را اصل و دیگری را فرع می دانید، منطقتان دیالكتیكی نیست.

یك وقت شما- همین طور كه من عرض كردم- می گویید: شرایط مادی زندگی عامل مؤثری است روی وجدان، وجدان هم عامل مستقلی است كه متقابلاً روی شرایط مادی اثر می گذارد، هردو روی یكدیگر اثر می گذارند بدون اینكه یكی را اصل و دیگری را طفیلی و تابع بدانیم.

اگر تأثیر متقابل است، این است كه ما می گوییم. اگر شما یكی را تابع می دانید [و دیگری را متبوع، اینها چطور می توانند بر هم تأثیر متقابل بگذارند؟ ] ما نمی گوییم تابع نقش ندارد؛ دارد، ولی نمی تواند از تابعیتش خارج شود. تابع می تواند شرایط مادی را براساس آنچه كه متبوعش او را می كشاند تغییر بدهد، ولی نمی تواند متبوع خودش یعنی ریشه ی خودش را دگرگون كند.

- بحث این است كه آیا ابتدائاً فكر بوده یا شرایط مادی؟ .

ابتدا هیچ كدام نبوده.

- انسان موقعی كه به دنیا آمد، خواستهای فیزیكی بدنش او را به عمل واداشته. خواسته غذا بخورد، رفته با طبیعت سروكار داشته و این برایش فكر ایجاد كرده. پس اول شرایط مادی بوده كه فكر را ایجاد كرده است.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 399
اول «خواسته» بوده كه دنبال اینها بوده است.

- بله، كشش غریزی را كه ما انكار نمی كنیم.

پس، از كشش غریزه شروع می شود.

- درست است. بسیار خوب، شرایط مادی را عامل نگیریم. مجموعه ی روابط متقابلی است بین خواستهای فیزیكی فرد و محیط؛ یعنی خواستهای انسان و شرایط مادی. شرایط مادی فقط این صندلی نیست، آن روابطی است كه انسان در طبیعت به وجود آورده است.

این مقدار را تا این حدودی كه شما می خواهید بگویید، تقریباً كسی انكار ندارد.

ولی مسئله ی تابع و متبوعی را كه شما اینجا آوردید، برای ما توضیح دهید.

- بحثی مطرح است كه در دوران اشتراكی یا دوره ای كه طبقه ای وجود نداشته باشد، نیروی محرّكه ی تاریخ چیست؟ باید گفت كه قبل از اینكه بین انسانها نزاعی باشد، تضاد بین انسان و طبیعت عامل حركت تاریخ بوده و در آینده هم همین عامل نیروی محرّكه ی تاریخ خواهد بود؛ یعنی ممكن است نزاع بین انسانها تبدیل شود به نزاع انسان با طبیعت.

بدون شك مسئله ی جنگ انسان با طبیعت همیشه بوده، الآن هم هست. ولی در آینده ای كه تضاد طبقاتی از بین برود، شك ندارد كه باز تاریخ انسان وجود خواهد داشت و پیش هم خواهد رفت، ولی آیا به این شكل است كه انسان باید حتماً در حال مبارزه با طبیعت باشد یا اصلاً غریزه ی تسلط بر طبیعت- ولو بر دورترین نقاط آن- در انسان هست؟ بدیهی است كه انسان به جایی می رسد كه بر طبیعت زمین مسلط می شود- كما اینكه امروز هم بر قسمتهای زیادی مسلط شده است- ولی باز هم از تكامل باز نمی ایستد، می خواهد بر كرات آسمانها مسلط شود. ولی آیا اینكه انسان می خواهد بر كرات آسمانها مسلط بشود، در اثر جنگی است كه كرات آسمانی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 400
با انسان دارند یا براساس یك غریزه ای است كه در انسان هست كه می خواهد بر همه چیز مسلط شود؟ چرا باز بیاییم به اصطلاح فرض یك جنگ و تضاد میان انسان و [طبیعت را مطرح كنیم؟ ! ] .

- تضادش اینجاست: موجود زنده- از جمله انسان- به طور فطری میل به توسعه و تجاوز دارد. هر موجودی مرتب می خواهد محیط زندگیش را توسعه بدهد و چون می خواهد توسعه دهد، با موانعی روبرو می شود، موانع در طبیعت.

موانع غیر از تضاد است، اشتباه نشود.

- خود این میل با موانع موجود در طبیعت در تضاد است. طبیعت كه همیشه شرایط زندگی را آماده در اختیار فرد نمی گذارد. فرض كنیم اینجا مانعی است، اینجا خشكی است، آنجا سرد یا گرم است و. . . این موانع در برابر میل به تجاوز و توسعه ی زندگی است و بینشان تضاد است.

معذرت می خواهم كه شما اینجا مفهوم تضاد را دارید. . . مثلاً من می خواهم از این در بیرون بروم، در بسته است و به صورت یك مانع در مقابل من هست. به این نمی گویند «تضاد» ، نمی گویند تضاد میان من و در. تضاد در جایی است كه از دو عامل، این می خواهد آن را از بین ببرد، آن می خواهد این را از بین ببرد. این تضاد است.

- می گوییم محدودیت محیط و شرایط زندگی در مقابل میل به توسعه. . .

ببینید! اینها پی در پی دخل و تصرف كردن و به اصطلاح از گوشه و كنار زدن است. اول یك مطلب می گویند، بعد به آن مطلب ایراد وارد می شود، یك چیزی بر ضد آن می گویند؛ بر آن ایراد وارد می شود، یك چیز دیگر می گویند. مثل منطق
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 401
مَرْدَنگی [5]آقای مزیّنی است. می گفت شخصی گفته بود: چرا این مردنگی را كه روی چراغ می گذارند، از جنس بلور گران قیمت درست می كنند؟ بیایند از مس بسازند كه هیچ وقت نشكند. گفتند: از مس باشد نور نمی دهد. گفت: سوراخ سوراخش كنند تا نور بیرون بیاید. گفتند: آخر سوراخ سوراخ كنند، باز باد می آید خاموشش می كند. گفت: كاغذ بچسبانند.

به این شكل پی در پی باید ما جلو برویم و این را توجیه كنیم. این فكر روی این اساس به نظر من قابل توجیه نیست؛ یعنی این فكر- اگر روی نصّ ماركس بخواهیم بایستیم- كه: «وجدان ما را وجود اجتماعی و طبقاتی ما می سازد» كه این را علت گرفته و آن را معلول، قابل توجیه نیست. اگر می گفت محیط روی وجدان انسان اثر می گذارد، بسیار حرف خوبی بود كما اینكه متقابلاً وجدان انسان هم روی محیط انسان اثر می گذارد.

- لازمه اش این است كه ثابت كنید كه قبل از اینكه محیطی وجود داشته باشد، وجدان اولیه ای وجود دارد كه بعداً محیط رویش اثر می گذارد.

وجدان قبل از اینكه ما به وجود بیاییم چی هست؟ .

وجدان انسان خودِ انسان است. خود انسان قبل از محیطش وجود دارد، به این معنا كه خود انسان جوری ساخته شده كه نوعی خواسته ها در سرشت او هست، می خواهد محیطش اقتضا بكند می خواهد نكند. همان طور كه خواسته های مادی را محیط به انسان نداده است [6]، آن وجدانهای عالی هم كه در انسان وجود دارد كه انسان در عمق فطرتش خواهان عدالت و صلح و مهربانی و محبت است، بالقوّه در عمق وجدان انسان قرار داده شده است. البته هنوز كسی در دنیا نتوانسته هیچ غریزه از غرایزی را كه مورد قبول است، تشریح كند كه چیست، ولی لزومی ندارد. علم امروز هم نمی گوید من باید ماهیت هرچیزی را بفهمم، می گوید من وجود هرچیزی را در آثارش كشف می كنم. در انسان چنین چیزهایی وجود دارد، حالا كجاست،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 402
ریشه ی این غریزه كجاست، مثلاً غریزه ی دینی در كجای مغز ما وجود دارد، ما چه می دانیم كجا وجود دارد. غریزه ی هنر و زیبایی در بشر هست، حالا در كجای وجود بشر نهفته است، كسی نمی داند، ولی چنین چیزی هست.
[1] همان مأخذ، ص 212
[2] توضیح نمی دهد كه به چه شكل است.
[3] [عبارات داخل پرانتز از استاد شهید است. ]
[4] [در اینجا سؤال كننده تأیید می كند كه مقصودش همان گفته ی استاد است. ]
[5] [سرپوش بزرگ بلورین كه لامپ را زیر آن می گذارند تا از باد مصون بماند. (لغتنامه ی دهخدا) ]
[6] انسانی كه برای زندگی طالب نان است، محیط طبقاتی این خواسته را به او داده یا ساختمان انسان؟
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است