در
کتابخانه
بازدید : 520003تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدمه: اسلام و مقتضیات زمان
Expand اسلام و نیازهای زمان (1) اسلام و نیازهای زمان (1)
Collapse اسلام و نیازهای زمان (2) اسلام و نیازهای زمان (2)
Expand طرح اشكال و پاسخ اجمالی طرح اشكال و پاسخ اجمالی
Expand مقام عقل در استنباط احكام اسلامی مقام عقل در استنباط احكام اسلامی
Expand آیا اجتهاد نسبی است؟ آیا اجتهاد نسبی است؟
Expand جبر تاریخ از دو دیدگاه جبر تاریخ از دو دیدگاه
Expand نیروی محرّك تاریخ چیست؟ نیروی محرّك تاریخ چیست؟
Expand نظریه ی جبر اقتصادی تاریخ و بررسی آن (1) نظریه ی جبر اقتصادی تاریخ و بررسی آن (1)
Expand نظریه ی جبر اقتصادی تاریخ و بررسی آن (2) نظریه ی جبر اقتصادی تاریخ و بررسی آن (2)
Expand جامعه و تاریخ از نظر قرآن جامعه و تاریخ از نظر قرآن
Collapse آیا اخلاق، مطلق است یا نسبی؟ آیا اخلاق، مطلق است یا نسبی؟
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
حال كه این نظریات را دانستیم، می توانیم مسئله ی «نسبیت اخلاق» را طرح كنیم.

بنا بر نظریه ی كسانی كه می گویند معیار اخلاق نفع رساندن به غیر است و بس و هیچ معیار دیگری در كار نیست، مسئله ی نسبیت اخلاق تا حد زیادی تثبیت می شود؛
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 442
چون ملاك اخلاق، نفع رساندن به غیر است (البته مقصود از «غیر» فرد نیست، اجتماع است) و نفع رساندن به غیر همیشه در یك شكل (یعنی در یك نوع آدابی كه ما داشته باشیم) نیست. معنایش این است كه خیر و مصلحت اجتماع و آنچه كه اجتماع بیشتر از آن سود می برد، به چه وضع است؟ این است كه با تغییراتی كه در بنیادهای اجتماعی رخ می دهد، نفع اجتماع هم فرق می كند. مثلاً همین طور كه گفته اند اگر ما اخلاق در دوره ی صیادی، بعد دوره ی كشاورزی و بعد دوره ی صنعتی را در نظر بگیریم و بگوییم هدف اخلاق رساندن نفع به غیر (به جامعه) است، یعنی آنچه كه مصلحت اجتماع اقتضا می كند، ممكن است مصلحت اجتماع در عصر صیادی یك خلق و خوی و یك تربیت را اقتضا كند و در دوره ی كشاورزی تربیت دیگری را.

مثلاً در دوره ی صیادی، بشر و جامعه ی بشری بیشتر نیاز به جنگجویی داشته است.

آنجا خلق و خو، خلق و خویی است كه بیشتر بر محور شجاعت باشد. افرادی كه از نظر شجاعت ارزش زیادی ندارند، كمتر می توانند به اجتماع خدمت كنند و قهراً ارزششان هم باید پایین بیاید. بنابراین مثلاً زن كه در آن عهدها كمتر می تواند به آن نیاز اصیل اجتماع كه جنگجویی است خدمت كند، طبعاً باید حق و ارزش كمتری داشته باشد.

در دوره ی كشاورزی، اجتماع خانوادگی اصالت زیادتری پیدا می كند و زن نقش بیشتری در خانواده ایفا می كند. بسیاری از كارهایی كه به حال خانواده مفید است، در داخل خانواده صورت می گیرد و زن در همان داخل خانواده آن كارها را انجام می دهد و نیازی به بیرون رفتن از خانه پیدا نمی كند. اینها هم مصلحت زندگی است.

پس در چنین مواقعی از یك طرف ممكن است ارزش زن بالا برود و از طرف دیگر ممكن است مسئله ی عفت و حریم میان زن و مرد، خُلق خوب شمرده شود چون واقعاً مصلحت این است كه زنها هرچه بیشتر در خانه باشند و هرچه كمتر [با مردان بیگانه ] تماس داشته باشند، و این برای تحكیم وضع خانواده- چه از جنبه ی اقتصادی و چه از جنبه ی عواطف- بهتر است.

ولی در دوره ی دیگر (یعنی دوره ی صنعتی) وضع خانواده متزلزل می شود. مرد مجبور است كارش را بیشتر در كارخانه انجام بدهد. بچه ها و زنها را نیز به كارخانه ها می كشانند و آن اصول درهم می ریزد. در آن زندگی كه بر محور دیگری می چرخد، بسیاری از مسائلی كه قبلاً لازم بود دیگر لازم نخواهد بود.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 443
این است كه از نظر آنهایی كه می گویند مقیاس و معیار اخلاق نفع رساندن به اجتماع است، چون كاری كه به نفع اجتماع باشد در هر زمانی به یك شكل است، پس اخلاق هم در هر زمانی باید به یك شكل باشد.

طبعاً آن اخلاق هوشیارانه ای هم كه گفته اند، همین جور است، چون اخلاق هوشیارانه هم می گفت: «منفعت فرد» و منفعت فرد [در دوره های مختلف ] فرق می كند. یك وقت منفعت فرد اقتضا می كند [كه اخلاق ] به این شكل باشد و یك وقت اقتضا می كند به آن شكل باشد.

باقی می ماند دو نظریه ی دیگر: یكی نظریه ی الهامی و وجدانی كه معتقد است انسان وجدان اصیلی دارد كه از آن الهام می گیرد [1]، و یكی هم نظریه ی توازن كه [می گوید] ریشه ی اخلاق به توازن برمی گردد.

ما مسئله ی توازن را طرح می كنیم، آن مسئله ی دیگر هم شاید ضمناً حل شده باشد.

من كتاب لذات فلسفه ویل دورانت را آورده ام كه كتاب خوب و جامعی است و مسائلی را در این زمینه طرح كرده است [2]. فصلی در كتابش دارد راجع به اخلاق و در آن تحت همین عنوان «نسبیت اخلاق» مطلبی را بیان كرده است. حال ما مقدمه ای را عرض می كنیم و به حرف او هم اشاره می كنیم.

اگر ما پایه ی اخلاق را توازن بدانیم، می توانیم بگوییم همین طور كه صحت و سلامت بدن یك امر نسبی نیست بلكه به تعادل تركیبات بدن برمی گردد، صحت و سلامت خُلق و روح انسان هم یك امر نسبی نیست و به تعادل و توازن عناصر روحی برمی گردد. بلكه واقعاً هم مطلب از این قرار است، خصوصاً با نظریاتی كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 444
امروز در باب روانپزشكی داده اند. آقای دكتر سامی حضور دارند و این مطلب را بهتر می دانند.

واقعاً بسیاری از چیزهایی كه فساد اخلاق شمرده می شود، بیماری روانی است؛ یعنی از نظر علم، آنها را بیماری می شمارند. مثلاً ما در اخلاق می گوییم تواضع خلق خوبی است و تكبر خلق بد، تملق و چاپلوسی هم بد است. این چیست؟ آیا می شود گفت كه تكبر فقط به خاطر اینكه به ضرر اجتماع است (بدون شك ضرر اجتماع هم در آن هست) بد است؟ و آیا فرق تكبر با تواضع فقط در این است كه تكبر به زیان اجتماع است و تواضع به سود اجتماع؟ یا از نظر فردی و شخصی هم تواضع، سلامت است و تكبر، بیماری و انحراف و عقده؟ .

[همین طور است ] حسادت در مقابل سعه ی صدر و در مقابل بی حسی و بی غیرتی. انسان در مقابل خیری كه به دیگران می رسد، سه جور عكس العمل می تواند داشته باشد: یك وقت هست كه نسبت به دیگری حسد می ورزد؛ یعنی از اینكه او دارد و خودش ندارد، ناراحت می شود و این ناراحتی در او به این صورت ظهور می كند كه آرزوی سلب نعمت را از او می كند و در عمل هم فعالیت می كند كه او نداشته باشد. این می شود «حسادت» .

یك وقت هست كه وقتی در دیگری نعمتی می بیند، آرزویش در خودش پیدا می شود ولی در این حد كه غیرتش تحریك می شود كه ما هم داشته باشیم، چرا او درسش اینقدر بالا می رود و من عقب بمانم؟ من هم درس بخوانم؛ بدون اینكه یك ذره آرزوی بدی او را داشته باشد. به این می گویند سعه ی صدر یا «غبطه» . غبطه ممدوح است.

یك وقت هم یك حالت بی غیرتی در انسان هست. می بیند دیگری ترقی دارد، نه آرزوی نداشتن او را دارد و نه آرزوی اینكه خودش داشته باشد، اصلاً یك آدم بی حسی است: خوب دارند كه دارند، به جهنم كه داشته باشند؛ او درس خوانده من نخوانده ام، خوب نخوانده باشم.

این مطلب قطع نظر از زیانی كه دیگران می بینند، سه حالت مختلف در انسان است كه یكی از آنها سلامت روان است؛ یعنی در آن حالت روان در مسیر خودش جریان دارد، و دو حالت دیگر حالتهای انحرافی روانی است. بی حسی، آفت و بیماری است. آرزوی سلب نعمت از دیگری هم بیماری روانی است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 445
می رویم سراغ شجاعت. شجاعت چطور؟ شجاعت هم چنین چیزی است.

استقامت هم همین طور.

آیا می شود گفت كه تواضع در مقابل تكبر، سعه ی صدر در مقابل حسد، شجاعت در مقابل جُبن و تهوّر، صبر و استقامت در مقابل ضعف، شكر و سپاسگزاری در مقابل ناسپاسی، اینها اخلاق متغیرند یعنی در زمانها و مكانهای مختلف فرق می كنند؟ در یك محیط این جور است، در محیط دیگر این جور نیست؟ البته محیطها فرق می كنند. در بعضی محیطها مردم آن جورند، در بعضی دیگر آن جور نیستند. ولی آیا واقعاً می شود گفت خوبی و بدی اینها در محیطهای مختلف و زمانهای مختلف فرق می كند؟ یا یك امور ثابت یكنواختی هستند، چون سلامت روان انسان است و سلامت روان مثل سلامت تن در همه ی زمانها و همه ی مكانها یك جور و ثابت است.
[1] البته آن كه می گوید «وجدان» ، دیگر آن را آنقدر متغیر نمی داند چون برایش اصالت قائل است.
[2] ویل دورانت به طور كلی مرد فوق العاده متتبّعی است و محیط به نظریات و آراء مختلف، گو اینكه به نظر من مرد محققی نیست؛ یعنی وضعش نشان می دهد كه یك انباری است، همین جور مطالب را روی همدیگر می ریزد بدون اینكه یك استنباط جامعی داشته باشد.

فرق او مثلاً با راسل این است كه راسل آدمی است كه به نظر می رسد مرد مفكّری است. آنچه را می گوید، معلوم است خودش هضم كرده و یك نظریه را انتخاب كرده. یكنواخت مطلبی را روی اصول و پایه هایی شروع می كند و استدلال و استنتاج می كند و در آخر هم هر نتیجه ای كه دلش می خواهد می گیرد. نشان می دهد كه این را یك مرد مفكّر كه فكر خودش را دارد، می گوید. ولی ویل دورانت- كه یك فیلسوف هم بوده، یعنی تحصیلات فلسفی داشته- بیشتر مورخ است و مانند هر مورخ دیگری اطلاعش بر تاریخ و اقوال و آراء است. این است كه به عقیده ی من ضد و نقیض در استنباطهایش زیاد پیدا می شود.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است