اشتباهی كه جناب ویل دورانت كرده این است كه میان «آداب» و «اخلاق» فرق
نگذاشته. آداب یك چیز است و اخلاق چیز دیگر. آداب مربوط به ساختمان
روحی انسان نیست، قراردادهای افراد انسان است در میان یكدیگر، مثل همین
مثالی كه خودش ذكر می كند: دو نفر انسان به همدیگر می رسند، اخلاق اقتضا می كند
نسبت به یكدیگر متواضع و مؤدب باشند زیرا تواضع لازمه ی اخلاق است، اما در یك
جامعه به علامت ادب و تواضع كلاهشان را برمی دارند، در جامعه ی دیگر به علامت
تواضع كلاه سرشان می گذارند. كما اینكه میان ما معمّمین اگر یك شخص محترم و
مؤدبی وارد بشود خیلی بی ادبی است كه با سر لخت در حضورش بنشینیم، فوراً
عمامه روی سرمان می گذاریم. اگر هوا هم گرم باشد، باز آن را بی ادبی می دانیم. اگر
خیلی گرم باشد، معذرت می خواهیم و عمامه را زمین می گذاریم. ولی در محیط
تجدد و در محیطی كه این ادب غربی آمده، اگر كلاه سرشان باشد وقتی می خواهند
وارد اتاق بشوند، كلاه را برمی دارند و بیرون اتاق می گذارند و سربرهنه وارد
می شوند، ادب اقتضا می كند كه سرلخت باشد.
این البته یك امر قراردادی است و اساساً مربوط به خلق نیست كه ما كلاهمان را
برداریم یا بگذاریم، یا مثلاً اگر بخواهیم به حضور یك شخص محترم (یك كسی كه
می خواهیم برایش احترام قائل باشیم) برویم لباسی كه می پوشیم چه جور لباسی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 446
باشد. این یك قرارداد است. یك وقت قرارداد می كنند كه مثلاً وقتی می خواهند به
حضور یك شخصیت بروند، لباسی كه می پوشند رنگش این باشد، دوختش این
جور و جلویش گرد باشد، چنین و چنان باشد. . . اینها امور قراردادی است. در آداب
كه قراردادهای عرف و اجتماع است به این صورت است. از نظر اسلامی هم اگر ما
اینها را به صورت سنتها و مستحبات داشته باشیم، اغلب اینها اصالت ندارد و بیشتر
به همان عرف مردم بستگی دارد.
اینها دیگر جزو اخلاق شمرده نمی شود كه ما بگوییم چون اینها تغییر می كند
- مثلاً شما می بینید كه یك ملت كلاه را برمی دارد می گوید خوب است، ملت دیگر
كلاه را می گذارد می گوید خوب است- پس اخلاق متغیر است. اینها دلیل بر تغیّر
اخلاق نمی شود، مربوط به تغیّر آداب است.