در
کتابخانه
بازدید : 1558119تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Collapse <span class="HFormat">ادامه ی مرحله ی هفتم</span>ادامه ی مرحله ی هفتم
Expand <span class="HFormat">فصل 30: </span>در اثبات وجود زمان و بیان ماهیت آن فصل 30: در اثبات وجود زمان و بیان ماهیت آن
Expand <span class="HFormat">فصل 31: </span>غایت قریب زمان و حركت تدریجی الوجود است فصل 31: غایت قریب زمان و حركت تدریجی الوجود است
Expand <span class="HFormat">فصل 32: </span>قِدم زمان فصل 32: قِدم زمان
Expand <span class="HFormat">فصل 33: </span>در ربط حادث به قدیم فصل 33: در ربط حادث به قدیم
Collapse <span class="HFormat">فصل 34: </span>زمان اول و آخر نداردفصل 34: زمان اول و آخر ندارد
جلسه شصت و پنجم
تقریر محل بحث: آیا زمانْ حادث و فانی زمانی است؟
برهان عدم حدوث زمانی زمان
اثبات مدعا به بیانی دیگر
یك مطلب استطرادی: بررسی عدم حدوث زمانی زمان طبق مبنای آخوند در
حقیقت زمان
نزاع بزرگ فلاسفه و متكلمین
ریشه اختلاف فلاسفه و متكلمین در بحث حدوث زمان
برهان فلاسفه بر قدم عالم از راه خدا
برهان فلاسفه بر قدم عالم از راه خود عالم
تقسیم اشیاء عالم به حادث و قدیم زمانی در كلام فلاسفه متقدم بر آخوند
حرف آخوند در مورد قدیم زمانی، طبق مبنای حركت جوهریه
برگشت به اصل مطلب
اشكال غزالی به برهان فلاسفه بر قدم زمان
جواب اشكال غزالی
Collapse جلسه شصت و ششم جلسه شصت و ششم
«فإن قال قائل: إنّ هذا یوجب أن یكون إله العالم زمانیّا »
Expand اشكال اول اشكال اول
Expand اشكال دوم اشكال دوم
Expand اشكال سوم اشكال سوم
Expand اشكال چهارم اشكال چهارم
Expand <span class="HFormat">فصل 35: </span>ادله قائلین به بدایت زمان فصل 35: ادله قائلین به بدایت زمان
Expand جلسه شصت و هشتم جلسه شصت و هشتم
Expand جلسه شصت و نهم جلسه شصت و نهم
Expand جلسه هفتادم جلسه هفتادم
Expand <span class="HFormat">فصل 36: </span>در حقیقت «آن» و كیفیت وجود و عدمش فصل 36: در حقیقت «آن» و كیفیت وجود و عدمش
Expand جلسه هفتاد و دوم جلسه هفتاد و دوم
Expand جلسه هفتاد و سوم جلسه هفتاد و سوم
Expand جلسه هفتاد و چهارم جلسه هفتاد و چهارم
Expand جلسه هفتاد و پنجم جلسه هفتاد و پنجم
Expand <span class="HFormat">فصل 37: </span>در كیفیت عدم حركت و عدم امور ناشی از حركت فصل 37: در كیفیت عدم حركت و عدم امور ناشی از حركت
Expand <span class="HFormat">فصل 38: </span>در اینكه «آن» چگونه زمان را تقدیر می كندفصل 38: در اینكه «آن» چگونه زمان را تقدیر می كند
Expand <span class="HFormat">فصل 39: </span>در كیفیت تعدد زمان و حركت به وسیله یكدیگروكیفیت تقدیر هر یك از آنها با دیگری فصل 39: در كیفیت تعدد زمان و حركت به وسیله یكدیگروكیفیت تقدیر هر یك از آنها با دیگری
Expand <span class="HFormat">فصل 40: </span>در معنای بودن شی ء در زمان فصل 40: در معنای بودن شی ء در زمان
Expand <span class="HFormat">مرحله ی هشتم</span>مرحله ی هشتم
Expand <span class="HFormat">مرحله ی نهم</span>مرحله ی نهم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
بسم اللّه الرحمن الرحیم
فصل 36 فی حقیقة الآن و كیفیّة وجوده و عدمه [1]
در خلال بحثهای مربوط به زمان، بحث «آن» را مطرح كرده اند. بحثهای قوه و فعل، ما را به مباحث حركت كشاند و مباحث حركت ما را به مبحث زمان كشاند و مبحث زمان ما را به مبحث «آن» كشانده است.
می فرمایند: «آن» دارای دو معنی است: یكی معنایی كه فرع زمان و صفت برای زمان است، و دیگری معنایی كه زمان فرع آن است [2].
حق این بود كه ایشان در اینجا برای «آن» سه معنی ذكر می كردند، ولی شاید
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 264
چون فقط دو معنی از این سه معنی را صحیح و معقول می دانند، فرموده اند «آن» دارای دو معنی است. اگر معنای «آن» را اعم از معنی صحیح و معقول و معنی نامعقول بگیریم باید سه معنی برایش ذكر كنیم، مخصوصا اینكه معنایی كه ایشان ذكر نكرده اند شایعتر و رایجتر است و اذهان بیشتر متوجه این معنی است. ما اول از آن معنایی شروع می كنیم كه مرحوم آخوند در اینجا ذكر نكرده اند.
«آن» در عرف به معنی یك لحظه كوچك و یك جزء كوچك از زمان است [3]. گاهی می گویند «شی ء در یك «آن» محقق شد» ، به این معنا كه در یك زمان بسیار كوچك محقق شد. مثلا می گوییم اگر كسی با تلفن از تهران با قم صحبت كند، در یك «آن» صدا از تهران به قم می رسد. این «در یك آن» یعنی در یك زمان بسیار بسیار كوچك. اینجا «آن» به معنی قطعه ای از زمان است كه خود آن قطعه هم زمان است، ولی زمان خیلی كوچك.
توضیح: قبلا گفتیم زمان از نوع مقدار است، یعنی طول است، و لازمه طول بودن این است كه امتداد باشد؛ یعنی بتوان برای آن اول و وسط و آخر فرض كرد و بتوان آن را در ذهن تقسیم كرد ولو به اقسامی بسیار كوچك. شما خطی را در نظر بگیرید! اگر از یك خط یك میلی متر جدا كنیم آنچه جدا كرده ایم باز هم خط است؛ یعنی مانند كلِ ّ خودش یك مقدار و طول و امتداد است. اگر نصف میلی متر جدا كنیم باز هم آنچه جدا كرده ایم یك طول است. اگر یك هزارم میلی متر جدا كنیم باز آنچه جدا كرده ایم خودش خط است ولی بسیار كوچك. اگر یك میلیونم میلی متر جدا كنیم باز هم آنچه جدا كرده ایم خط است. هرقدر هم این جزئی را كه از خط جدا می كنیم كوچكتر فرض كنید باز خط است و معدوم نمی شود گرچه به چشم نمی آید.
در زمان هم همین طور است. مثلا می گوییم: نور در هر ثانیه سیصد هزار كیلومتر حركت می كند. ثانیه، مقداری از زمان است. نصفِ سیصدهزار كیلومتر (صد و پنجاه هزار كیلومتر) را نور در چه زمانی طی می كند؟ در نصف ثانیه. هفتاد و پنج
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 265
هزار كیلومتر را نیز در ربع ثانیه طی می كند. حال می پرسیم: نور یك كیلومتر را در چه زمانی طی می كند؟ در یك سیصدهزارم ثانیه. این یك سیصد هزارم ثانیه باز هم مقداری از زمان است گرچه آنقدر كوچك است كه ذهن انسان نمی تواند آن را تصور كند. همان طور كه اگر خطی را مرتبا كوچك كنیم به جایی می رسیم كه دیگر برای چشم قابل دیدن نیست ولی عقل آن را درك می كند، یك ثانیه را هم اگر تقسیم به سیصد هزار قسمت كنیم باز سیصد هزار جزء از زمان است كه هر جزء هم زمان است؛ یعنی هر جزئش هم خودش یك كشش است. پس اگر دوباره بپرسند «نور یك متر را در چه زمانی طی می كند؟ » ، می گوییم در یك سیصد میلیونیم ثانیه. عقل چنین زمانی را می تواند درك كند گرچه خیال نمی تواند آن را تصور كند [4]. پس هر قدر هم اجزاء كوچك شود باز یك امتداد است كه خودش قابل تقسیم است.
در این معنی عرفی بحثی نیست.
اما گاهی گفته می شود «آن» و مقصود از آن كوچكترین جزئی از زمان است كه دیگر قابل قسمت به كوچكتر نیست؛ یعنی جزء لایتجزای زمان كه چون امتداد ندارد قابل قسمت نیست [5]. اگر ما قبول كردیم در نهایت امر می رسیم به اجزائی كه لایتجزی می باشند معنایش این است كه زمان كه امر كشش داری است تركیب شده از ذرات بسیار بسیار كوچكی كه آنقدر كوچكند كه طول ندارند، پس و پیش ندارند، ماضی و مستقبل و حال ندارند. بنابراین، این كوچكترین جزء، دیگر زمان نیست چون امتداد و كشش ندارد. زمان آنوقت زمان است كه خودش كشش داشته باشد و یك بعد باشد.
این همان معنایی است كه فلاسفه آن را انكار می كنند. این مسأله در باب زمان نظیر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 266
مسأله جزء لایتجزی در باب اجسام است كه متكلمین قائل به آن بودند. متكلمین در باب اجسام معتقد بودند كه هر جسمی تركیب شده است از ذرات كوچكی كه خودشان جسم نیستند [6]و [7]. متكلمین معتقد بودند این ذرات بسیار كوچك به صورت نقطه وجود دارند؛ یعنی نه طول دارند نه عرض نه عمق. مقصود متكلمین در اینجا از نقطه، نقطه جوهری است، یعنی [آنچه ] قائم به ذات و ذی وضع و قابل اشاره حسیه است [8]، نه نقطه هندسی كه قائم به خط است.
اگر كسی این نظریه را در باب «آن» قبول كند معنایش این است كه زمانْ امتدادی است كه تشكیل شده از مجموع آناتی كه لاامتدادند، همچنان كه جسم- بنا بر نظر متكلمین- یك امتداد و طول و عرض و عمقی است كه تشكیل شده از واحدهایی كه طول و عرض و عمق ندارند. در واقع همان طور كه بنا بر نظریه متكلمین در باب اجزاء جسم، دیگر جسم بما أنّه جسم (یعنی جوهر قابل ابعاد ثلاثه) وجود واقعی ندارد (چون جسم به معنای قابل ابعاد ثلاثه، مجموع امور غیرقابل ابعاد ثلاثه است و مجموع هم همیشه وجود اعتباری دارد [9]اگر ما زمان را هم مركب از «آن» به همین معنا [10]دانستیم، معنایش این می شود كه زمان وجود واقعی ندارد، بلكه وجود اعتباری دارد؛ یعنی زمان كه ما آن را به عنوان یك مقدار می شناسیم مجموعه ای است از اموری كه خود آن امور لامقدارند، پس وجود این مقدار، اعتباری است. پس اگر كسی به «آن» به این معنا قائل شد و زمان را مجموع آنات به این معنا دانست در واقع برای زمان وجود حقیقی قائل نیست.
این نظریه ای است كه احیانا در كلمات متكلمین و نیز متجددین آمده است، ولی فلاسفه هرگز آن را قبول ندارند.
پس ما تا اینجا دو معنی برای «آن» ذكر كردیم كه هیچ كدام از این دو معنی در كلام مرحوم آخوند نیامده است. البته از این دو معنی یكی معنی عرفی «آن» بود كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 267
نباید هم در چنین مقامی ذكر شود، چون ربطی به فلسفه و كلام ندارد، اما حق این بود كه معنی دوم كه مورد قبول فلاسفه نیست ذكر می شد تا مطلب روشن شود.
همان طور كه گفتیم، مرحوم آخوند در اینجا دو معنی برای «آن» ذكر كرده اند: یكی «آن» به معنایی كه متفرع بر زمان است و دیگری «آن» به معنایی كه زمان متفرع بر آن است. ایشان اول به بیان «آن» به معنایی كه متفرع بر زمان است و فلاسفه آن را قبول دارند، می پردازد.
فلاسفه وجود زمان را به عنوان امری ممتد قبول دارند [11]. حال كه زمان امری ممتد است، مثل هر امر ممتد دیگر [12]كمیت است و چون كمیت است قابل انقسام است. خاصیت كمیت قابلیت برای انقسام است و اصلا كمیت را به قابلیت برای انقسام تعریف می كنند. قابلیت برای انقسام به دو نحو است: یكی به این معنا كه نه فقط قابلیت محض است، بلكه منقسم بالفعل است، مثل اعداد؛ و دیگر قابلیت انقسام به این معنا كه فقط قابلیت انقسام دارد. مقادیر- از جمله زمان- از این قبیلند.
مطلب دیگر اینكه: انقسام به سه نحو قابل فرض است؛ اول: انقسام فكّی. انقسام فكّی یعنی اینكه یك شی ء ذی مقدار- كمیت یا متكمّم- در عالم عین، دو پاره و دوتكه شود؛ مثل اینكه یك جسم را كه الآن دارای امتداد معین است دو قسمت كنیم، یا یك خط را ببُریم و به صورت دو خط در بیاوریم. انقسام فكّی در ماده وجود دارد یعنی به تبع جسم موجود است. چون جسم قابلیت برای انقسام دارد، هر چیزی هم كه قائم به ابعاد جسم باشد این طور است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 268
نوع دیگر انقسام را انقسام وهمی یا فرضی می گویند. در انقسام فرضی شی ء را در خارج تقسیم نمی كنیم، ولی ذهن ما شی ء را به دو قسمت تقسیم می كند. مثلا یك جسم واحد در اینجا داریم، در انقسام وهمی ما این جسم واحد را در خارج تقسیم نمی كنیم [13]ولی ذهن ما می تواند آن را در ظرف خودش به دو قسمت تقسیم كند.
نوع دیگر تقسیم تقسیمی است كه بین فكّی و ذهنی است؛ یعنی خارجی است ولی بدون آنكه انقطاع و انفكاكی حاصل شده باشد. این تقسیم تقسیمی است كه به تبع عرض صورت گرفته باشد. مثلا اگر جسمی دو رنگی شود، نیمی سفید و نیمی سیاه، قهرا بین قسمت سفید و قسمت سیاه حد فاصلی هست؛ یعنی تا یك جایی سفید است و از آن به بعد سیاه است، اینجا حد مشترك و مرزی وجود دارد كه در آن، سفیدی از سیاهی جدا می شود. این انقسام، ذهنی محض نیست بلكه به تبع عرض است.
در اجسام هر سه نوع تقسیم وجود دارد، ولی در زمان، تقسیم فكّی محال است.

محال است كه ما زمان را دو پاره كنیم و واقعا نیم گذشته اش یك طرف بیفتد و نیم آینده اش یك طرف و وسطش از گذشته و آینده خالی بماند؛ چون اگر این گونه باشد باید برای زمانْ ابتدا و انتهای حقیقی باشد، در حالی كه ما با ادله ای ثابت كردیم كه زمان نمی تواند ابتدا و انتها داشته باشد. پس قدر مسلم این است كه تقسیم انفكاكی برای زمان محال است و زمان در ذات خودش از تقسیم انفكاكی امتناع و ابا دارد. اصلا اجزای زمان (ماضی و مستقبل) برای ما با همدیگر وجود بالفعل ندارند تا بتوانیم آن را تقسیم انفكاكی كنیم. معنی این نوع تقسیم شدن این است كه زمان به حدی كه می رسد یكدفعه بایستد و بعد، از نو شروع كند، و این محال است.
ولی آن دو انقسام دیگر، برای زمان امكان دارد. در انقسام فرضی، ذهن ما مدتی را كه اسمش را گذاشته «یك ساعت» به دو نیم ساعت، چهار ربع ساعت، شصت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 269
دقیقه و. . . تقسیم می كند. در این تقسیمات، ذهن ما مرزهایی میان اجزاء زمان اعتبار می كند.
همچنین نوع سوم تقسیم هم كه به اعتبار عرضین بود، در زمان جاری است. در اینجا زمان به اعتبار تقارنش با حوادث تقسیم می شود [14]. مثلا: خورشید برای ما در لحظه ای [15]ظهور می كند، كه اسم آن را می گذاریم طلوع خورشید، و باز در لحظه ای از ما مخفی می شود، كه اسم آن را می گذاریم غروب خورشید. به مابین طلوع خورشید و غروب خورشید می گوییم «روز» ، و به مابین غروب خورشید و طلوع آن می گوییم «شب» . در اینجا زمان به اعتبار دو عرضی كه مقارن با آن شده است (یعنی طلوع و غروب) تقسیم شده است. گفتیم كه این نوع انقسام، میان فكّی و فرضی (ذهنی) است و در واقع انقسام عینی نیست، بلكه بیشتر برمی گردد به انقسام ذهنی.
مطلب دیگر اینكه: فرق میان كمّ منفصل با كمّ متصل این است كه كم منفصل تقسیم می شود به اقسامی بدون اینكه میان اقسام، حد مشترك وجود داشته باشد. عدد 10 تقسیم می شود به دو تا پنج تا، یا یك شش تا و یك چهارتا و. . . ، و در اینجا بین اقسام، حد مشتركی وجود ندارد. اما كم متصل تقسیم می شود به اقسامی كه میان آنها حد مشترك وجود دارد. (البته این مطلب، در مورد نوع دوم و سوم تقسیم است نه نوع اول كه تقسیم فكّی است. ) حد مشترك یعنی حد و نهایتی كه هم حد و نهایت این قسم است و هم حد و نهایت آن قسم. اگر شما مثلا در ذهن خودتان این جسم یا این زمان را به دو قسمت تقسیم كنید، می گویید این دو قسمت به یك جا كه می رسند، آنجا نهایت این قسمت و ابتدای آن قسمت است [16].
پس فرق كمیات منفصله با كمیات متصله این است كه كمیات متصله وقتی تقسیم می شوند، میان اجزاء، حد مشترك وجود دارد ولی در كمیات منفصله این گونه نیست. در این مطلب بحثی نیست.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 270
حال سؤال این است: این حد مشترك میان اجزاء كم متصل، آیا جزء یكی از اقسام است، یا جزء هردو قسم است، یا جزء هیچ كدام نیست؟ معلوم است كه نمی تواند جزء هردو باشد؛ چون فرض این است كه كم متصل را به دو قسمت تقسیم كرده ایم.

اگر هم بگوییم جزء یك قسمت است، باز این با تقسیم منافات دارد. پس جزء هیچ كدام نیست، چرا؟ چون اگر آن حد، خودش خاصیت این دو قسم را داشت، یعنی اگر خودش هم یك مقدار و یك جزء كوچك بود جای این بود كه بپرسیم «جزء این قسمت است یا جزء آن قسمت؟ » و تازه اگر این حد، خودش یك جزء كوچك بود این شی ء تقسیم به دو قسم نشده بود بلكه در واقع تقسیم به سه قسم شده بود، ولی این حد امر عدمی است نه امر وجودی؛ [یعنی خودش مقدار نیست. ] مثل این است كه وقتی به پایان خط می گوییم «نقطه» ، نقطه امر عدمی است، پایان خط است، نه اینكه به ذره ای از خط بگوییم نقطه. ذره ای از خط باز خودش خط است، «نقطه» ذره ای از خط نیست بلكه پایان خط است. «حد» یعنی پایان، و «پایان» امر وجودی نیست [17]. در واقع همان نقطه ای كه پایان این قسمت اعتبار می شود پایان آن قسمت نیز اعتبار می شود. پس گاهی یك نقطه، پایان دو خط است [18].
بنابراین در همه تقسیمات فرضی و وهمی [19]در كم متصل، حد مشترك وجود دارد. این حد مشترك، نقطه ای است كه پایان و نهایت هردو قسمت است، پس قهرا وجودش به نحوی اعتباری است. «پایان» امری عدمی است، ولی امر عدمی ای كه منشأ انتزاع دارد. وقتی شما یك سطح یك متر مربعی را در ذهن به دو نیم متر مربع تقسیم می كنید، در اینجا در واقع و نفس الامر یك حدّ و پایان وجود دارد، چون واقعا متناهی است و هر امر متناهی واقعا حد دارد ولو حدش امر عدمی است.
حال می گوییم: «آن» به آن معنا كه متفرع بر زمان است [20]یعنی حدِّ زمان و نقطه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 271
مشترك بین دو زمان، ولی دو زمانی كه در واقع و نفس الامر از یكدیگر بریده نشده اند، بلكه به حسب دو عرض یا به حسب ذهن دو زمانند.
این معنا برای «آن» معنای درستی است؛ چون زمان فی حد ذاته و فی نفس الامر قابلیت انقسام ذهنی به دو جزء را دارد، قهرا حد مشترك میان دو جزئش نیز اعتبار نفس الامری دارد. اتفاقا در عالم اموری هست كه آنیّ الوجودند؛ یعنی اموری هست كه در زمان وجود ندارند، بلكه در حد میان دو قسمت از زمان و در «آن» وجود دارند.
در «آن» به این معنا [21]دو بحث هست: یكی بحث در كیفیت وجودش، و دیگر بحث در كیفیت عدمش. بحث در كیفیت وجودش همین بود كه عرض كردیم، كه این «آن» به معنای حد مشترك میان دو جزء زمان است و به همان معنایی وجود دارد كه نقطه و پایان برای متناهی، در خارج وجود دارد؛ یعنی موجود است به وجود منشأ انتزاع؛ یعنی وجود دارد به همان معنایی كه كوری در انسان وجود دارد. اگر بپرسند «آیا كوری در انسان وجود دارد یا نه؟ » ، در جواب می گوییم: به یك معنا وجود ندارد، چون كوری نداشتن چشم است و امری عدمی است، و به یك معنا وجود دارد، چون انسان محدود به حدی و متصف به وصفی است كه همان «نداشتن چشم» است.
حال آیا عدم «آن» به این معنا، آنی است یا زمانی؟ اینجا بحث بسیار دقیقی مطرح است كه آن را از شیخ در شفا نقل می كنند و در اشارات هم هست.
شیخ در این باب تحقیقی كرده است. او می گوید: اشیائی كه وجودشان با زمان
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 272
ارتباط دارد [22]بر سه قسمند: بعضی اشیاء وجودشان آنی است یعنی در «آن» وجود پیدا می كنند نه در زمان؛ یعنی حصولشان مدت ندارد [23]؛ یعنی در «آن» و در طرف و حد زمان واقع می شوند. ممكن است شما بگویید: «مگر چنین چیزی ممكن است؟ ! هرچه در عالم [طبیعت ] وجود دارد بالاخره در زمان ولو زمان بسیار كوچك صورت می گیرد، در عالم چیزی وجود ندارد كه اصلا در زمان صورت نگیرد» . در جواب می گوییم: در عالم چیزهایی وجود دارد كه در «آن» محقق می شود و اصلا محال است كه در زمان تحقق پیدا كند؛ مثل وصولات.
ابتدا می پرسیم: آیا ممكن است دو جسم در نقطه با یكدیگر تلاقی كنند، یا اگر دو جسم با هم تلاقی كردند حتما تلاقی شان در سطح است؟ جواب این است: بله، ممكن است [24]. فرض كنید دو كره داریم كه به تمام معنا و به دقت عقلی كره اند؛ یعنی شعاعهایی كه از هر نقطه این دو به مركزشان كشیده می شود به دقت عقلی همگی مساوی اند. حال اگر این دو كره را به سوی یكدیگر هل بدهیم آیا در نقطه تلاقی می كنند یا در سطح؟ اگر در سطح تلاقی كنند لازمه اش این است كه یكی از این دو - بلكه هردو- كره واقعی نباشد؛ چون اگر در بیش از یك نقطه ملاقات كنند محال است كه شعاعهایی كه از هر نقطه از این دو كره به مركز كشیده می شوند همه با هم مساوی باشند.
حال می گوییم: اگر در اینجا یك سطح واقعی [25]قائم داشته باشیم و كره ای را به طرف آن سوق دهیم- حركت این كره به طرف این سطح مسلما در زمان است [26]- از شما می پرسیم: آیا وصول این كره به این سطح هم، زمان می خواهد؟ اگر بگویید:

«وصول زمان می خواهد» به این معناست كه مدت دارد، ولو مدت بسیار كوچك.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 273
همین قدر كه گفتید «مدت دارد» لازمه اش این است كه اول و وسط و آخر داشته باشد و قابل تقسیم به اقسامی باشد. حال می پرسیم: آیا این كره در نیمه اول این مدت به این سطح رسیده یا نرسیده؟ اگر در نیمه اول رسیده، پس دیگر نیمه دوم وصول نیست، بلكه بعد از وصول است، و اگر در نیمه اول نرسیده پس هنوز شی ء در حال حركت است.
بنابراین وصول قطعا در «آن» یعنی (در حد زمان) صورت می گیرد، نه در خود زمان؛ یعنی ظرف وصول، مدت نیست. پس اموری وجود دارد كه آنی الحصول اند.
امور آنی الحصول هم دو قسمند: بعضی اصلا بقا ندارند؛ یعنی آنی الحصول و آنی الفناءاند؛ یعنی در «آن» حاصل می شوند و در همان «آن» هم معدوم می شوند و «آنِ» بعد، «آنِ» عدم آنهاست. مثلا اگر جسمی از مقابل یك خط واقعی [27]عبور كند اگر یك نقطه از این جسم را فرض كنیم، این نقطه به این خط می رسد و عبور می كند.

حال آیا این نقطه كه مقابل این خط قرار می گیرد، در زمانْ مقابل آن است یا در «آن» ؟ چون این جسم در حال حركت است پس نقطه مفروض، در زمان مقابل خط نیست، بلكه در «آن» مقابل آن است و در «آنِ» بعد در مقابل آن نیست [28]. پس قسم اول اموری می باشند كه آنی الحصول اند، اعم از اینكه آنی البقاء باشند یا زمانی البقاء [29].
اما قسم دوم اموری می باشند كه زمانی اند؛ به این معنا كه وجودشان تدریجی است؛ یعنی یك وجود ممتد و تدریجی دارند كه تمام این وجود تدریجی در قطعه ای از زمان صورت می گیرد. مثلا اگر بخواهیم با پرگاری دایره ای رسم كنیم، وقتی یك
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 274
پایه پرگار را در مركز گذاشتیم و پایه دیگر را به حركت درآوردیم، از وقتی كه پرگار را به حركت درمی آوریم یك خط منحنی در حال به وجود آمدن است.

حركت این پرگار ممكن است یك ثانیه یا یك دقیقه یا. . . طول بكشد. این خط منحنی، تدریجی الوجود است و این امر تدریجی الوجود ظرفی می خواهد به نام زمان. پس وجود این امر، در زمان محقق شده نه در «آن» ، ولی این وجودِ در زمانْ به نحوی است كه تدریجی و كشش دار و منطبق بر زمان است؛ یعنی هر جزئی از این وجود منطبق بر جزئی از زمان است. مثلا اگر این دایره در یك ثانیه وجود پیدا كرده، اگر آن را به ده قوس تقسیم كنیم قوس اول در یك دهم اول ثانیه كشیده شده، قوس دوم در یك دهم دوم ثانیه، قوس سوم در یك دهم سوم و. . . . پس معنای انطباق وجود این [امر زمانی ] بر وجود زمان این است كه وجود این، كشش دارد، زمان هم كشش دارد، ربعش در ربع زمان تحقق پیدا كرده، ثلثش در ثلث زمان، نصفش در نصف زمان و تمامش هم در تمام زمان.
شیخ فرموده است: قسم سومی هم هست [30]و آن این است كه شی ء زمانی الوجود است و در عین اینكه زمانی الوجود است دفعی الوجود است؛ یعنی به تمام وجودش در تمام زمان وجود دارد. در قسم دوم تمام وجودْ منطبق بر تمام زمان بود به این معنا كه جزء اول شی ء در جزء اول زمان وجود دارد و جزء دوم در جزء دوم زمان و. . . ، ولی در این قسم وجود شی ءْ جزء ندارد و بسیط است و شی ء به تمام وجودش در تمام اجزاء زمان وجود دارد؛ به تمام وجودش در جزء اول زمان وجود دارد و به تمام وجودش در جزء دوم وجود دارد و هكذا.
شیخ فرموده است: حركات قطعیه از نوع دومند و حركات توسطیه از نوع سوم؛ یعنی حركت قطعیه تمامش در تمام زمان وجود دارد به معنای اینكه اجزائش منطبق است بر اجزاء زمان، ولی حركت توسطیه تمامش در تمام زمان وجود دارد به معنای اینكه بسیط است و تمامش در هر جزء زمان وجود دارد، به طوری كه هر آنی از آنات زمان را فرض كنید این در آن «آن» وجود دارد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 275
صاحب ملخّص (فخر رازی) در اینجا به شیخ ایراد گرفته و گفته است: ما این حرف را نمی فهمیم و دو قسم بیشتر نداریم. یا شی ء در «آن» وجود دارد كه همان قسم اوّلی است كه شما گفتید و یا در زمان وجود دارد. اگر در زمان وجود داشته باشد، این به همان نحو تدریجی الوجود امكان دارد كه می گویید حركت قطعی به آن نحو است. اما اینكه شی ء در «آن» وجود نداشته باشد و در زمان وجود داشته باشد و در عین حال وجودش به نحو انطباق نباشد بلكه دفعی باشد [31]، این برای ما غیرقابل تصور است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 276

[1] - . اسفار ج 3، ص 166 مرحله 7، فصل 36.
[2] - . تفصیل این دو معنا بعدا روشن خواهد شد. «آن» به معنای دوم- كه زمان فرع بر آن است و به تعبیر دیگر: راسم و سازنده زمان است- در آخر فصل در پنج شش سطر بیان می شود. نظریات مرحوم آخوند در باب «آن» به معنای دوم به اصطلاح: «آنِ» سیال چندان هماهنگ نیست.
[3] - . [استاد ذكر معنای عرفی «آن» را مقدمه قرار داده اند برای بیان معنی سوم «آن» كه مرحوم آخوند ذكر نكرده اند، و الاّ این معنی عرفی معنی چهارمی است كه خودشان بعدا تصریح می كنند چون عرفی است جای طرحش در فلسفه نیست. ]
[4] - . لذا انسان برای بیان این اجزاء كوچك از كوچكترین واحدهایی كه برایش قابل تصور است استفاده می كند؛ مثلا می گوید: در كمتر از یك چشم به هم زدن أنا آتیك به قبل أن یرتدّ الیك طرفك. كمترین چیزی كه انسان می تواند تصور كند یك چشم به هم زدن است.
[5] - . معنی قبلی، جزء كوچكی بود كه باز خودش امتداد دارد و قابل تقسیم است.
[6] - . این غیر از نظریه ذیمقراطیس است كه می گوید هر جسمی تركیب شده از ذرات بسیار كوچك غیرقابل ابصاری كه خودشان جسمند و طول و عرض و عمق دارند.
[7] - . در اصطلاح قدما، جزء لایتجزی به همین ذراتی گفته می شود كه متكلمین قائل به آن می باشند.
[8] - . یعنی می توانیم بگوییم در این حدود قرار دارد.
[9] - . پس هر جسمی جوهر واحد قابل ابعاد ثلاثه است اعتبارا نه واقعا؛ چون در واقع جسم مجموع جوهرهایی است كه غیرقابل ابعادند.
[10] - . یعنی جزء غیرممتد و لایتجزی.
[11] - . حال اعم از اینكه برای زمان وجود عینی قائل باشند، یعنی مثل مرحوم آخوند قائل به حركت قطعیه باشند، و یا مانند شیخ و اتباعش حركت قطعیه را امری ذهنی بدانند و موجود بودن زمان را به معنـ- ی وجود منشـ- ـأ انتزاعش بدانند و خود زمان را امری خیالی و ذهنی بدانند؛ گروه دوم زمان را به صورت امری ممتد، امری ذهنی می دانند. حرفهای شیخ در این مقام مقداری اضطراب دارد. به هرحال فلاسفه زمان را امری ممتد می دانند.
[12] - . مثل جسم تعلیمی و سطح و خط.
[13] - . و یا حتی شاید- به قول ذیمقراطیس- قابل قسمت هم نباشد.
[14] - . در این جهت فرقی نمی كند كه زمان از چه چیزی انتزاع شده باشد، از حركت جوهری یا از حركت فلك یا. . . .
[15] - . چون خورشید و زمین كره اند، مسلما ظهور خورشید در یك «آن» تحقق پیدا می كند.
[16] - . البته این ابتدا و نهایت، اعتباری است.
[17] - . «حد» یعنی نهایت این و ابتدای آن، یا نهایت هردو، یا ابتدای هردو؛ اینها به اعتبار فرق می كند.
[18] - . مثلا در مكعب آن رأس مكعب نهایت سه خط است كه با یكدیگر تلاقی می كنند.
[19] - . اینجا به تقسیمات فكّی و قطعی كاری نداریم؛ اصلا گفتیم كه زمان قابل تقسیم فكّی نیست.
[20] - . «متفرع بر زمان است» یعنی صفت زمان است، نهایت زمان است.
[21] - . یعنی به معنایی كه متفرع بر زمان است.
[22] - . حاجی در حاشیه می گوید: «حق این بود كه شیخ تقسیم كلی تری ذكر می كرد كه مقسم شامل مجردات هم بشود تا برسد به مادیات» . به هرحال بحث شیخ در مادیات است.
[23] - . حتی مدت بسیار كم هم ندارد. نور یك متر را در مدت طی می كند، گرچه این مدت آنقدر كوچك است كه ذهن نمی تواند آن را تصور كند ولی عقل می داند كه مدت دارد.
[24] - . البته این به حسب فرض عقل است، فرض امر ممكن.
[25] - . یعنی سطحی كه به دقت عقلی سطح باشد.
[26] - . قبلا گفتیم كه حتی حركت نور هم بالاخره زمان می خواهد.
[27] - . یعنی خطی كه به دقت عقلی خط باشد.
[28] - . بعدها خواهیم گفت كه تمام این مطالب برمی گردد به حركتها و حد و پایان حركتها. همین «وصول» و «تلاقی» یعنی پایان حركت. پایان حركت مانعی ندارد كه در لا زمان باشد چون حدی است كه با حدی منطبق می شود.
[29] - . [استاد قسم دوم یعنی آنی الوجودِ زمانی البقاء را توضیح نداده اند. ]
[30] - . ذكر این اقسام مقدمه است برای اینكه بتوانیم عدم «آن» را خوب تصور كنیم.
[31] - . یعنی به كل وجودش در تمام اجزاء زمان وجود داشته باشد، كه شیخ گفت حركت توسطیه به این نحو است.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است