مثال دیگر برای این مطلب- كه این مثال را شیخ و امثال او هم ذكر كرده اند و مسلما
خود خواجه هم به آن توجه داشته اند- مثال جسم تعلیمی و جسم طبیعی است.
می دانید كه جسم طبیعی را به گونه ای تعریف می كنند و جسم تعلیمی را به گونه ای
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 433
دیگر و همچنین درباره جسم طبیعی در طبیعیات بحث می كنند و در مورد حقیقتش
در الهیات، ولی درباره جسم تعلیمی در ریاضیات بحث می كنند. درباره جسم
طبیعی می گویند: جوهرٌ یمكن أن یفرض فیه خطوط ثلاثة متقاطعة علی زوایا قوائم؛
یعنی جوهری كه منشأ این است كه بشود در آن، سه خطی كه عمود بر یكدیگرند
فرض كرد. در جسم بودن جسم طبیعی شرط نیست كه چه تعینی داشته باشد و
مقدارش چقدر باشد و غیرمتناهی باشد یا متناهی، بلكه اگر غیرمتناهی باشد جسم
طبیعی است و اگر متناهی هم باشد جسم طبیعی است، متناهی هم كه باشد اینكه چه
بعدی داشته باشد، در واقعیت جسم طبیعی تأثیر ندارد. ولی از طرف دیگر امكان
ندارد جسم طبیعی در خارج وجود داشته باشد بدون اینكه هیچ یك از این تعینات
را داشته باشد. اگر بگوییم «جسم طبیعیِ غیرمتناهی محال نیست» یكی از تعینات
جسم طبیعی، غیرمتناهی بودن است و اگر آن را محال دانستیم بالاخره هر جسم
طبیعی دارای مقدار
[1]معینی است ولو در حال حركت و نمو باشد
[2].
حال اگر جسم را با تعین و مقدار خاص در نظر بگیریم می شود: جسم تعلیمی.
پس جسم طبیعی و جسم تعلیمی، در خارج دو چیز و موجود به دو وجود نیستند،
بلكه اگر جسم را بدون تعین خاص در نظر بگیریم می شود جسم طبیعی، و اگر با
تعین خاص در نظر بگیریم می شود جسم تعلیمی.
حال می گوییم: حركت و زمان هم همین طورند. اگر حركت را مطلق و مبهم در
نظر بگیریم و به مقدار زمانی اش كاری نداشته باشیم اسمش می شود «حركت» ، ولی
اگر حركت را با تعینش در نظر بگیریم
[3]می شود «زمان» . فرق حركت با زمان نظیر
فرق اصطلاح خط با اصطلاح نیم خط و پاره خط است
[4]. در هندسه وقتی می گوییم
«خط» نظر نداریم به این كه «آیا از یك طرف یا دو طرف محدود است یا نه؟ » ، یعنی
خط را مطلق در نظر گرفته ایم. ولی وقتی می گوییم «نیم خط» خط را با قید
محدودیت از یك طرف در نظر گرفته ایم و وقتی می گوییم «پاره خط» خط را با قید
محدودیت از دو طرف در نظر گرفته ایم. خط در خارج بالاخره یا نیم خط است یا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 434
پاره خط
[5]، یعنی یا با این تعین است یا با آن تعین، اما شما در اعتبارات عقلی
خودتان یكوقت خط را بلاتعین و قطع نظر از تعیناتش در نظر می گیرید و یك وقت
با تعین خاص در نظر می گیرید. حركت و زمان هم از این قبیلند.
مرحوم آخوند می گوید وقتی كه دانستیم نسبت حركت و زمان چنین نسبتی
است و این دو در خارج یكی هستند نه دو تا و حتی در خارج عارض و معروض
نیستند بلكه عروضْ در ظرفِ عقل است و خلاصه حركت عین زمان است و زمان
عین حركت، و زمان همان حركت متعین است و حركت همان زمان است بدون آنكه
تعینش را در نظر گرفته باشیم، پس در واقع در عالمِ خارج اصلا اثنینیتی نیست كه
بگوییم حركت علت زمان است و زمان علت حركت. كثرت حركت و زمان در ظرف
ذهن است و مانعی ندارد دو شی ء كه كثرتشان ذهنی است، در ظرف ذهن به یك
اعتبار
[6]یكی علت باشد برای دیگری و به اعتبار دیگر آن دیگری علت باشد برای
اوّلی. در عالم ذهن و اعتبار هیچ مانعی ندارد كه زمان به اعتباری مقوم حركت باشد
و حركت به اعتبار دیگری مقوم زمان باشد. اگر زمان و حركت در خارج دو وجود
داشتند ولو از قبیل وجود عارض و معروض خارجی، امكان نداشت كه آن، علت
این باشد و این، علت آن. ولی وقتی زمان و حركت اثنینیتشان ذهنی شد
[7]مانعی
ندارد در عالم اعتبار از حیثی یكی علت باشد برای دیگری و از حیث دیگر آن
دیگری علت باشد برای اوّلی.
[1] - . «مقدار» یعنی طول و عرض و عمق.
[2] - . قبلا گفته ایم كه جسم طبیعی در حال نمو، هر آنی دارای یك مقدار معین است.
[3] - . مثلا بگوییم «حركت غیرمتناهی» یا «حركت متناهی ای كه مقدار زمانی اش یك ساعت است» .
[4] - . این اصطلاحات در كتابهای ابتدائی هندسه مطرح است.
[5] - . خط غیر متناهی در عالم نداریم.
[6] - . وقتی به عالم ذهن آمد عالم اعتبار می شود.
[7] - . مثل همان خط مطلق و نیم خط، كه نیم خط همان خط مطلق است. توجه داشته باشید كه مقصودمان از «خط مطلق» آن خطی است كه نه اول برایش اعتبار می كنیم نه آخر، نه خطی كه نه اول دارد نه آخر؛ اگر بگوییم «خط مطلق آن خطی است كه نه اول دارد نه آخر» خود این، یك تعین خاص می شود. پس نیم خط هم خط است و پاره خط هم خط است.