این منطق و نظریه یك اشكال بزرگ و لاینحل دارد. ما این اشكال را بیست و چند
سال پیش در اصول فلسفه ذكر كردیم و در كتابی هم كه چند سالی است از برتراند
راسل چاپ شده، دیدم كه او هم وجود چنین اشكالی را تصدیق كرده است. اشكال
این است: حتی نتیجه عملی هم دلیل بر صحت فرضیه نیست، و به عبارت دیگر:
ارزش عملی یك فرضیه دلیل بر ارزش نظری آن نیست؛ چون
[1]ممكن است امری
لازمه چند ملزوم (به اصطلاح خودمان: لازم أعم) باشد. مثلا «د» هم لازمه «ج»
است، هم لازمه «ب» و هم لازمه «الف» ؛ یعنی اگر «ج» وجود داشته باشد «د» حتما
وجود دارد، اگر «ب» هم وجود داشته باشد باز «د» وجود پیدا می كند، و اگر «الف»
هم وجود داشته باشد باز «د» وجود پیدا می كند. حال اگر كسی بگوید «من در عمل
دیده ام كه «د» در خارج تحقق دارد و چون اگر «ج» وجود داشته باشد حتما «د» در
خارج تحقق پیدا می كند، پس «ج» وجود دارد» می گوییم این حرف باطل است،
چون «د» لازم اعم است و ممكن است «د» كه وجود پیدا كرده، به دلیل وجود «ج»
نباشد، بلكه به دلیل وجود «ب» یا «الف» باشد.
راسل این مطلب را به این بیان ذكر می كند: اگر فرضیه ای داشتیم و در عمل
نتیجه داد، آنوقت می توانیم مطمئن باشیم این فرضیه درست است كه مطمئن باشیم
هیچ فرضیه دیگری در اینجا وجود ندارد كه آن فرضیه هم بتواند در عمل درست
دربیاید. اگر فرضیه منحصر باشد و مطمئن باشیم فرضیه ای غیر از این فرضیه وجود
ندارد، و نتیجه عملی هم بدهد، این، دلیل بر صحت این فرضیه است. ولی وقتی كه ما
مطمئن نباشیم كه فرضیه دیگری كه به همین نتیجه منتهی شود وجود ندارد و ممكن
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 523
باشد در آنِ واحد چند فرضیه به همین نتیجه منتهی شود، نمی توانیم مطمئن باشیم كه
نتیجه عملی دادنِ فرضیه ما دلیل بر صحت آن است.
می دانید علت منطقی قضیه چیست؟ علت این است كه وقتی ما می گوییم «اگر
فرضیه ای در عمل نتیجه داد درست است» همین جا یك قیاس استثنایی تشكیل
داده ایم. در قیاس استثنایی كه یك جزئش قضیه شرطیه است چهار حالت تصور
می شود: وضع مقدم و نتیجه گرفتنِ وضع تالی، رفع مقدم و نتیجه گرفتن رفع تالی،
وضع تالی و نتیجه گرفتن وضع مقدم، و رفع تالی و نتیجه گرفتن رفع مقدم. از این
چهار حالت دو حالت نتیجه می دهد و دو حالت نتیجه نمی دهد. از وضع مقدم وضع
تالی نتیجه می شود ولی از وضع تالی وضع مقدم نتیجه نمی شود، همچنین از رفع
تالی رفع مقدم نتیجه می شود ولی از رفع مقدم رفع تالی نتیجه نمی شود. وقتی من
می گویم «اگر این فرضیه درست باشد به این نتیجه عملی می رسم» و وقتی به نتیجه
عملی رسیدم می گویم «پس این فرضیه درست است» ، در واقع یك قیاس استثناییِ
غلط تشكیل داده ام. در اینجا مقدم، قضیه «اگر این فرضیه درست باشد» است و
تالی، قضیه «این نتیجه عملی تحقق پیدا می كند» . من از وضع تالی وضع مقدم را
نتیجه می گیرم و می گویم: «نتیجه عملی تحقق پیدا می كند پس این فرضیه درست
است» و حال آن كه از وضع تالی وضع مقدم نتیجه نمی شود. بله، اگر به این نتیجه
عملی نرسیم این، دلیل بر بطلان فرضیه هست.
[1] - . من مطلب را با بیانی كه با منطق ما مناسب است عرض می كنم.