در
کتابخانه
بازدید : 1557581تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
Expand شناسه کتابشناسه کتاب
Expand <span class="HFormat">مرحله ی نهم</span>مرحله ی نهم
Expand <span class="HFormat">ادامه ی مرحله ی هفتم</span>ادامه ی مرحله ی هفتم
Expand <span class="HFormat">مرحله ی هشتم</span>مرحله ی هشتم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
برویم سراغ حرف خواجه. حرف خواجه همان حرفی است كه مرحوم آخوند به عنوان پیش در آمد مطلب خواجه ذكر كرد، منتها به علاوه جنبه هایی دیگر. خلاصه حرف خواجه این است: حركت نمی تواند بدون حد معینی از سرعت وجود داشته باشد؛ لازمه حركت این است كه متعین به تعین خاصی از سرعت باشد چون بالاخره هر حركتی دارای سرعت معین است؛ یعنی ما نمی توانیم حركت را مجزا از سرعت و بطوفرض كنیم. مطلب خواجه تا اینجا درست است.
بعد این سول مطرح می شود: این حد معین از كجا پیدا می شود؟ خواجه در جواب می گوید: منشأش یا فاعل است یا قابل و یا امر خارجی (مقصود از امر خارجی، مانع است اعم از اینكه داخلی باشد یا خارجی) . اما قابل؛ قابل از آن جهت كه قابل است هیچ حد معینی را اقتضا ندارد. اگر ممكن باشد، قابل در لا زَمان هم می خواهد حركت را بپذیرد، ولی حركت در لا زَمان محال است. البته ایشان تعبیر «قابل» را به كار نمی برد، بلكه به این تعبیر ذكر می كند كه «خود حركت می خواهد در لا زَمان واقع شود» ، ولی بهتر این بود كه به تعبیر «قابل» می گفت، كما اینكه بعض اللاحقین در شرحی كه برای همین مطلب دارد تعبیر «قابل» را به كار برده است.

پس، از نظر قابل تعینی نیست و قابل هر حدی از سرعت را كه فرض كنید، بیشتر از آن را هم قبول می كند؛ قابل پذیرنده سرعت است مگر آنچه كه محال است، و غیر از اینكه حركت در لا زَمان واقع شود هیچ حدی از سرعت برای آن محال نیست.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 595
اما فاعل؛ خواجه می گوید: فاعل سه گونه است: نفسانی، طبعی و قسری (قبلا گفتیم كه «طبعی» را مسامحتا «طبیعی» هم می گویند) . در حركت نفسانی كه حركتِ با اراده است اختیار و اراده می تواند حركت را در حد معینی تنظیم كند؛ موجودِ دارای اراده اگر در خلأ هم كه هیچ عائق و مانعی نیست بخواهد حركت كند می تواند با هر سرعتی كه می خواهد حركت كند.
در حركت طبعی حرف خواجه این است كه چون در طبیعت شدت و ضعف نیست [1]پس كم و زیادها باید به جای دیگری مربوط باشد.
اما در حركت قسری خواجه تعبیری دارد كه خالی از مناقشه نیست. می گوید:

و القاسر إذا فُرض علی أتمّ ما یُمكن فلا تفاوت ایضا؛ یعنی اگر قاسر به آن حد اكثر آنچه كه ممكن است فرض شود، از نظر قاسر هم هیچ تفاوتی نیست. این «إذا فرض علی أتمّ ما یمكن» قید زائدی است. قاسر هیچ وقت «علی أتمّ ما یمكن» نیست و تازه اگر قاسر «علی أتمّ ما یمكن» فرض شود، یعنی اگر قوه بیرونی حد اكثر آنچه كه ممكن است فرض شود، اگر معاوق هم بخواهد باشد باز تفاوتی نیست؛ چون اگر قاسر غیرمتناهی باشد معاوق بلا اثر می شود.
پس حق این بود كه خواجه این قید را نمی آورد. اگر این قید ذكر نمی شد مطلب این گونه می شد: از نظر قاسر هم تفاوتی نیست؛ یعنی قاسر هم مثل طبیعت است.

آنوقت لازمه حرف آقایان این است كه قوه های بیرونی هیچ نقشی در سرعت حركت ندارند؛ یعنی قوه های بیرونی چه كم باشند چه زیاد، حداكثر سرعت را اقتضا می كنند. تفاوت كم و زیاد قوه بیرونی در معاوقت است؛ یعنی وقتی كه قوه قاسر ضعیف باشد، نقشش در مقابل معاوقها ضعیف است و گاهی منفی است، و اگر قوه قاسر قوی باشد نقشش قوی است. مثلا قوه ای كه یك اتومبیل را به حركت درمی آورد قوه قاسر و یك امر خارجی است، نه قوه طبیعی. این قوه از نظر اینكه چه سرعتی به اتومبیل بدهد حد معین ندارد، بلكه اقتضا دارد حتی اگر ممكن باشد، سرعت غیرمتناهی به اتومبیل بدهد. هر حد معینی از سرعت را كه در نظر بگیریم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 596
این قوه می تواند آن را ایجاد كند و لو اینكه آن موتور موتور یك ژیان باشد و جسمی را كه می خواهد حركت بدهد یك كشتی عظیم باشد. بله، تفاوت موتورها و مقدار قوه آنها، برای این است كه ما در عالم معاوقت هستیم. ما می گوییم این [قوه ] جسم سبك را حركت می دهد و آن [قوه ] جسم سنگین را. جسم سبك یعنی جسمی كه معاوقتش كم است [و جسم سنگین یعنی جسمی كه معاوقتش زیاد است. ] نقش موتور قوی این است كه معاوق را بیشتر از جلوی راه برمی دارد. بنابراین نقش قاسرها در جنگ با معاوقهاست، نه در تحریك متحرك.
باقی می ماند آن میلی كه بوعلی كشف و بیان كرد. می گوید: درست است، «میل» امری است كه شدت و ضعف پیدا می كند، ولی خود میل فی حد ذاته اقتضایی ندارد، بلكه تابع امر دیگری است. میل شدید آن جایی است كه فاعل قوی باشد اگر مستند به فاعل بدانیم، یا معاوق كم باشد اگر مستند به معاوق بدانیم. به هر حال خود میل تابع امر دیگری است؛ یعنی میل هم امری نظیر سرعت و بطواست كه تحدّد سرعت و بطوبه یك حد معین، بستگی دارد به اینكه به چه عاملی مربوط باشد، به فاعل یا قابل یا معاوق.
خواجه بعد از ذكر این مطلب می فرماید: پس برای تحدید سرعت باقی نمی ماند الاّ معاوق، اعم از اینكه داخلی باشد یا خارجی.
بعد می گوید: حركتها بر دو قسم اند: طبیعی (یا طبعی) و قسری. در حركت طبعی، معاوق داخلی معنی ندارد و معاوق حتما باید خارجی باشد؛ چون وقتی جسمی حركت طبعی دارد به این معناست كه این حركت مقتضای طبع آن است و امكان ندارد در طبع جسم در آنِ واحد، هم اقتضای وجود حركتی باشد و هم اقتضای منع آن حركت. نمی توانیم بگوییم در درون شئ دو طبیعت وجود دارد:

طبیعتی كه این حركت را اقتضا دارد و طبیعت دیگری كه در همین حال می خواهد معاوق باشد.
پس ایشان می گوید: در درون جسم نمی تواند دو اقتضای مخالف وجود داشته باشد؛ چون بحث در طبیعت است. حركت طبیعی یعنی حركتی كه مقتضای خود جسم است. اگر دو قوه مخالف، هر دو طبیعت باشند لازم می آید كه جسم واحد در آنِ واحد دو صورت داشته باشد و این از آن چیزهایی است كه محال بودنش واضح است. محال است كه شئ در آنِ واحد دو ماهیت داشته باشد. به عبارت دیگر: محال
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 597
است بر شئ واحد بما هو واحد، دو ذاتیات صدق كند. ما مكرر گفته ایم كه طبیعت آن است كه مبدأ فصل و مبدأ ماهیت شئ است، نه اینكه امری باشد كه ضمیمه شده باشد؛ یعنی مثل ناطقیت است برای انسان، و حساسیت برای حیوان. محال است شئ در آنِ واحد دو مبدأ فصل داشته باشد. «درونی» هم كه می گوییم، یعنی طبیعی.
پس در حركت طبیعی كه احتیاج به معاوق داریم، قهرا معاوق باید بیرونی باشد.
بله، در حركت قسری است كه معاوق باید (یا می تواند) درونی باشد. در حركت قسری طبیعت اقتضای آن حركت را ندارد و ممكن است اقتضای حركت مخالف را داشته باشد.
از این جهت است كه حكما چه در باب امتناع خلأ و چه در باب اثبات مبدأ میل گفته اند: هر حركتی نیازمند به احد المعاوقین است؛ اما معاوق داخلی آن جایی است كه حركت، قسری باشد و اما معاوق خارجی آن جایی است كه حركت، طبعی باشد.

پس با ارتفاع كِلا المعاوقین وجود حركت محال است.
خواجه بعد از ذكر این مطلب گفته: اما اینكه شما [2]گفتید «حركت بنفسه استدعای مقداری از زمان را دارد و به اعتبار سرعت و بطواقتضای مقدار دیگری از زمان» صحیح نیست؛ چون [3]حركت جدا از سرعت و بطووجودی ندارد و سرعت و بطولازمه حركت است؛ هر حركتی همیشه با سرعت و بطؤی است و این طور نیست كه حركت وجودی داشته باشد و سرعت و بطووجود دیگری و حركت زمانی بخواهد و سرعت و بطوزمان دیگری.
اما اگر مقصودتان «حركت با قطع نظر از سرعت و بطو است، این هم غلط است؛ چون حركت به منزله جنس است و [سرعت و بطو] به منزله فصل. این بود حرف خواجه.

[1] - . این همان نقطه ضعف حرف خواجه است كه بعدها خود مرحوم آخوند هم بیان می كند و ما قبلا ایراد گرفتیم. گفتند «قوه بما أنـ- ّه قوه، ازدیاد و تنقص پیدا نمی كند مگر به اعتبار آثارش و بالعرض» و ما گفتیم این حرف بنا بر نظریه اصالت ماهیت درست است، ولی بنا بر نظریه اصالت وجود، طبیعت قابل شدت و ضعف است.
[2] - . [یعنی فخر رازی و ابوالبركات بغدادی. ]
[3] - . این همان حرفی است كه از زبان مرحوم آخوند هم نقل كردیم.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است