در اینجا اشكال دیگری مطرح می شود كه بعدا راجع به آن بحث می كنیم، فقط برای
اینكه در ذهنتان باشد اصل اشكال را ذكر می كنیم. اشكال این است: روح این مسأله
این شد كه «حركت بدون عائق محال است» ولی چون عائق، اعم است از درونی و
بیرونی، جسمِ بی مبدأِ میل می تواند در عالم وجود داشته باشد، اما چنین جسمی
(مثل جسمی كه در آن، مبدأ میل هست) همیشه باید در ملأ حركت كند. پس [اینكه
«حركت بدون عائق محال است» ] دلیل نمی شود بر اینكه همیشه باید عائق درونی
وجود داشته باشد.
آنوقت شما باید این مطلب را در نظر بگیرید كه اگر مبدأ میل در اجسام فرض
نكنیم، آیا اصلا عائقها می توانند عائق باشند؟ عائقها چرا عائق شدند؟ خود عائقها
كه عائق می شوند نه به دلیل جسمیتشان است، بلكه به دلیل آن قوه درونی كه در
آنهاست عائق می شوند. مثلا وقتی اتومبیل می خواهد حركت كند و در جلوی آن،
هوا وجود دارد، در هوا بالاخره یك قوه مقاومتی وجود دارد، و الاّ اگر فرض كنیم
اتومبیل بدون عائق باشد و هوا هم بدون عائق باشد همین قدر كه اتومبیل را حركت
دادیم هوا هم با سرعت با آن حركت می كند. البته این مسأله ای است كه باید بعدا
روی آن بحث كنیم.