برهان اول كه برهان ضعیفی هم هست به این صورت است كه گفته اند: اگر شیئی
حركت كند و به نهایتی برسد و بعد برگردد، این شی ء به حد و نقطه و نهایت درجه ای
واصل می شود كه در آنجا قسمت اول [حركت ] پایان می پذیرد و ما اسم آن نقطه را
«آنِ مماسه» می گذاریم. بعد برای اینكه این شی ء از آن نقطه مماسه جدا شود و به
جای اولش بازگردد یك «آنِ مباینه» هم لازم دارد. پس اگر شیئی برود به نقطه ای و
بعد بخواهد روی همان خط یا روی خط دیگری با زاویه
[1]برگردد لازم می آید دو
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 460
«آن» برای این شی ء وجود داشته باشد: «آنِ مماسه» با یك حد و «آنِ مباینت»
[2]از
آن حد.
از طرف دیگر این مطلب در جای خودش ثابت شده است- و ما هم بارها ذكر
كرده ایم- كه محال است دو امر آنی الوجود، متتالی باشند و در كنار یكدیگر قرار
بگیرند (یعنی بینشان زمان فاصله نشود) همچنان كه محال است دو «آن» در كنار
یكدیگر فرض شود. به عبارت دیگر: همان طور كه جزء لایتجزایی كه متكلمین به
آن قائلند محال است و همان طور كه محال است در یك خط دو نقطه هندسی در
كنار یكدیگر فرض كنید
[3]، فرض دو «آنِ» متتالی نیز محال است. بنابراین به این
دلیل كه اگر شیئی به حدی برسد و بخواهد از آن حد جدا شود احتیاج به دو امر آنی
داریم (یعنی مماسه و مباینه) و تتالی دو امر آنی هم محال است پس باید بین مماسه
و مباینه، یك زمان و سكونی فاصله شود.
این برهان بسیار ضعیف است و ما دو ایراد به آن وارد می كنیم: یكی نقضی و دیگری
حلی. ایراد نقضی چنین است: اگر این حرف درست باشد اختصاص به دو حركتی
كه یكی رجوع دیگری است ندارد و لازم نیست ما آن حد نهایی را فرض كنیم، بلكه
در همه حركتها پیاده می شود. من این طور می گویم: این شی ء كه حركت می كند و از
اینجا می گذرد یك نقطه ای در مسافت در نظر می گیرم و می پرسم «این شی ء آیا به
این نقطه وصول دارد یا نه؟ » البته وصول دارد. آیا آنِ وصول و مماسه ای وجود دارد
یا نه؟ بله وجود دارد. آیا این شی ء از این نقطه جدا می شود یا نه؟ بله جدا می شود. پس می گوییم: در اینجا هم، مماسه ای هست و مباینه ای، و مماسه و مباینه هر دو
آنی هستند پس باید دو آنِ متتالی وجود داشته باشد و این محال است، پس همیشه
باید سكون متخلل بشود. خلاصه، این حرف اختصاص به دو حركتی كه یكی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 461
رجوع دیگری است ندارد.
اما حل مطلب این است: این وصولها به این نقاط، واقعا به معنی وقفه در این
نقطه ها نیست، بلكه معنایش این است كه یك شی ء كه حركتی مستمر دارد هر
نقطه ای از مسافت را كه فرض كنیم یك «آن» قابل فرض است كه بر این نقطه
مسافت قابل انطباق است؛ یعنی واقعا در مسافت یك نقطه وجود ندارد، بلكه نقطه
قابل اعتبار است، مثل اینكه ما در وسط هر خطی نقطه اعتبار می كنیم. در مسافت
نقطه وجود ندارد بلكه قابل اعتبار است؛ به عبارت دیگر نقطه وجود بالفعل ندارد
بلكه وجود بالقوه دارد. در زمان هم «آن» وجود بالفعل ندارد بلكه وجود بالقوه دارد. در حركت هم حدِ دو قسمت از حركت وجود بالفعل ندارد بلكه وجود بالقوه دارد. ولی این سه وجود بالقوه قابل انطباق با یكدیگرند؛ یعنی در یك نقطه از مسافت یك
حد و یك «آن» از زمان و نیز یك حد مشترك میان دو قسمت از حركت قابل فرض
است.
اما اینكه شما گفتید «مماسه «آن» می خواهد مباینت هم «آن» می خواهد» ،
می گوییم: بله، مماسه «آن» می خواهد به همین معنا كه عرض كردیم، چون خودِ
مماسه شی ء با نقطه یك امر اعتباری است. اما مباینت یك امر زمانی است. اشتباه
اصلی شما این است كه هم مماسه و هم مباینت را آنی دانستید و بعد گفتید «دو امر
آنی در كنار یكدیگر واقع نمی شوند پس باید بینشان زمان متخلل بشود» [در حالی
كه ] مماسه آنی است ولی مباینت (جدایی و مفارقت) یك امر زمانی است [4].
1 - . یعنی جدا شدن. 2 - . نقطه به معنی نهایت خط است. در یك خط می توان نقطه ای فرض كرد كه حد مشترك دو قسمت از این خط باشد، اما نمی توان دو نقطه در كنار یكدیگر فرض كرد؛ چون نقطه نهایت خط است و اگر فرض این است كه تمام خط به یكدیگر متصل است دیگر نمی شود دو نقطه در كنار یكدیگر حتی اعتبار و فرض كرد.
[1] - . همین قدر كه دایره ای نباشد كافی است.
[3] - . نقطه به معنی نهایت خط است. در یك خط می توان نقطه ای فرض كرد كه حد مشترك دو قسمت از این خط باشد، اما نمی توان دو نقطه در كنار یكدیگر فرض كرد؛ چون نقطه نهایت خط است و اگر فرض این است كه تمام خط به یكدیگر متصل است دیگر نمی شود دو نقطه در كنار یكدیگر حتی اعتبار و فرض كرد.
[4] - . این بحث در بحثهایی كه در مورد «آن» و زمان مطرح كردیم طرح شد، دیگر تكرار نمی كنیم.