واضح است كه این حرف، حرف نامربوطی است؛ چون اگر ما نتوانیم سكون را امری
عدمی بدانیم به طریق اولی حركت را نمی توانیم امری عدمی بدانیم.
البته آقایان این اشكال را طور دیگری جواب می دهند و می گویند: اگر این طور
باشد، در تعریف سكون دور لازم می آید؛ چون اگر بخواهیم سكون را به صورت
امری وجودی تعریف كنیم، برای اینكه [در این تعریف ] «استمرار» را بیان كرده
باشیم باید به یكی از این صور تعریف كنیم: یا بگوییم: «هو الكون فی الآن الثانی فی
المكان الاول» ، یا: «وجود مستمر در یك مكان»
[1]، و یا اینكه خود لفظ «زمان» را به
كار ببریم و بگوییم «وجود در یك فردی از افراد مقوله ای در مدت زمانی» . در
تمامی این تعاریف مفهوم «زمان» را اخذ كرده ایم. اگر در تعریف از كلمه «مستمر»
استفاده كنیم، در مفهوم «مستمر» زمان هست، اگر از «آن» استفاده كنیم، «آن» را
نمی توان شناخت مگر به تبع زمان
[2]، و اگر خود «زمان» را به كار ببریم، روشن است
كه زمان را در تعریف اخذ كرده ایم. پس اگر بخواهیم اول «سكون» را به عنوان امری
وجودی تعریف كنیم چاره ای نیست از اینكه یا خود «زمان» را در تعریفش بیاوریم
و یا چیزی را كه آوردن آن مستلزم این است كه معنی زمان را قبلا دانسته باشیم.
حال می گوییم: ما «زمان» را بدون «حركت» نمی توانیم بشناسیم و اصلا زمان جز
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 384
مقدار حركت چیزی نیست. پس اگر بخواهیم اول سكون را به صورت امری
وجودی تعریف كنیم قبلا باید حركت را شناخته باشیم. بعد اگر بخواهیم حركت را
نیز با سكون تعریف كنیم و بگوییم «حركت عبارت است از ساكن نبودن چیزی كه
شأن و امكان او ساكن بودن است» دور لازم می آید؛ یعنی سكون را به حركت
تعریف كرده ایم و حركت را به سكون.
این بیان البته بیان بدی نیست، ولی لزومی ندارد ما در باب عدمی نبودن حركت
به این برهان متوسل بشویم؛ چون اگر شبهه و شكی باشد، در مورد عدمی بودن
سكون است، ولی در مورد اینكه «حركت» امری عدمی نیست شك و شبهه ای
نیست.
[1] - . این [دو تعریف ] برای «سكونِ مكانی» است.
[2] - . چون «آن» حد زمان است.