بعد خود محقق طوسی یك «و لایمكن أن یقال»
[1]دارد كه مقداری از جواب اشكال
هم در ضمن آن بیان شده است. می فرماید: ممكن است كسی در حل این اشكال
بگوید: گاهی ممكن است دو شی ء علت یكدیگر باشند ولی به این معنا كه یكی بما
هو هو معلول باشد برای دیگری و همان شی ء با تعین مبهم علت هم باشد. مثلا
حكمای مشاء در باب جسم می گویند: «جسم عبارت است از دو واقعیت كه با
یكدیگر تركیب می شوند و آن را به وجود می آورند» و این دو واقعیت را «هیولی» و
«صورت» می نامند. به عبارت دیگر: اینها مدعی هستند كه هر جسمی دارای دو
حیثیت است كه به یك حیثیت بالقوه است و به حیثیت دیگر بالفعل است، و ثابت
می كنند كه جسم به حیثیت واحد و بما هو واحد امكان ندارد كه هم ملاكِ بالقوه
شی ء دیگر بودن باشد و هم ملاك بالفعل خودش بودن باشد؛ یعنی فعلیت بما هو
فعلیت، مناط قوه شی ء دیگر نیست همچنان كه قوه بما هو قوه شی ء دیگر، ملاك
فعلیت خود این شی ء نیست. پس باید این شی ء در آنِ واحد مجموع دو شی ء باشد
كه یكی ملاك بالقوه شی ء دیگر بودن است و دیگری ملاك بالفعل خودش بودن.
دانه گندم كه بالقوه خوشه گندم است الان فعلیتی دارد كه به موجب آن، این دانه
گندم است و خاصیتهای بالفعل خودش را دارد. همین دانه گندم خصوصیت دیگری
دارد غیر از این فعلیت و آن این است كه امكان استعدادی دارد و می تواند چیز دیگر
بشود. این «می تواند چیز دیگر بشود» غیر از این چیزی است كه الان هست. پس
یك چیزی الان ملاكِ بودنش است و چیز دیگر ملاك امكانِ شدنش در آینده است.
اینكه حكما در این باب چه براهینی اقامه می كنند باشد برای محل خودش،
ولی به هر حال آنها در باب جسم معتقدند كه هر جسمی مركب از دو حیثیت است
كه به یكی بالقوه است و به دیگری بالفعل و به آن حیثیتی كه ملاك بالقوه بودنش
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 431
است می گویند «هیولی» و به آن حیثیتی كه ملاك بالفعل بودنش است می گویند
«صورت» .
بعد حكما بحثی می كنند در این مورد كه: میان هیولی و صورت چه رابطه ای
است؟ در جواب این سؤال، از یك طرف می گویند «صورت شریك علت هیولی
است» و از طرف دیگر می گویند «هیولی هم مشخّ- ِص صورت است» .
معلوم است كه در اینجا تقریبا یك دور لازم می آید. از این دور این گونه
جواب می دهند: آن صورتی كه علت هیولی است «صورةٌ مّا» است نه صورت
خاصه
[2]، و آن كه هیولی مشخّ- ِص آن است صورت خاصه است؛ یعنی هیولی
نیازمند به علت مبهمه است و آنچه متشخص به هیولی است این صورتی است كه
الان بالفعل دارد.
حال خواجه می گوید: شما نظیر این مطلب را در اینجا نمی توانید بگویید؛ یعنی
نمی توانید بگویید «زمانٌ مّا» علت است برای حركت و حركت علت است برای
زمانِ به اعتبار این تشخص خاص. نمی توانید بگویید نیاز حركت به زمان نظیر نیاز
خیمه به عمود است و حركت به «زمانٌ مّا» احتیاج دارد و علت برای حركت
«زمانٌ مّا» است و آن كه معلول حركت است و به حركت احتیاج دارد این زمان
خاص و متشخص است؛ چون لازمه اینكه حركتْ علت زمانِ خاص باشد این است
كه هر حركتی علت باشد از برای زمان و حال آنكه اینها حركت خاص را می گویند
علت زمان است.
[1] - . اسفار ج 3، ص 199.
[2] - . مثال معروفی كه ذكر می كنند این است: سقف نیاز دارد به عمودی، ولی نه یك عمود بالخصوص، بلكه أیّ عمودٍ.