مسأله دیگری كه اینجا مطرح بود این بود كه «آیا ممكن است جسم، هم از حركت و
هم از سكون خالی باشد؟ » . بعضی گفته اند چنین چیزی ممكن است و سه مثال برای
آن ذكر كرده اند. جامع و روح این سه مثال این است كه «سكون» عدم الحركه به نحو
سلب مطلق نیست؛ یعنی «كلّ ما لیس بمتحرك بالسلب التحصیلی» را نمی گوییم
«ساكن» ؛ و لهذا به مجردات نمی گوییم ساكن؛ اگر از ما بپرسند «خدا آیا ساكن است
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 394
یا متحرك؟ » می گوییم خدا نه ساكن است نه متحرك؛ متحرك نیست چون معنای
«كمال اول لما بالقوة» [بر او صادق ] نیست، و ساكن نیست چون «سكون» عدم
حركت چیزی است كه من شأنه أن یكون متحركا، مثل همه عدم و ملكه های دیگر.
می گوییم «الإنسان إمّا بصیرٌ أو أعمی» ولی آیا درست است كه بگوییم «الجدارُ إمّا
بصیر أو أعمی» ؟ نه، الجدار لیس ببصیر و لا أعمی. جدار «لیس ببصیر» هست اما
«لیس ببصیر» غیر از أعمی است؛ «لیس ببصیر» نفی بصیر بودن است بدون اثبات
چیزی، ولی «هو أعمی» اثبات یك معناست به نام «عِمی» كه عبارت است از شأنیت
بصر داشتن و فعلیتش را نداشتن.
اینها می گویند: پس اگر اجسامی وجود داشته باشند كه شأنیت حركت را دارند
در حالی كه فعلیت حركت را ندارند، این اجسام ساكنند، اما اگر اجسامی اساسا
شأنیت حركت را ندارند چه رسد به اینكه فعلیت حركت را داشته باشند این اجسام
نه متحركند و نه ساكن.
برای چنین اجسامی مثال زده اند به افلاك، كه به عقیده قدما حركت
[1]و سكون
در افلاك محال است. و نیز مثال زده اند به كلیات عناصر كه باز بر اساس فلكیات و
طبیعیات قدیم انتقال كلیات عناصر از جایی به جای دیگر محال است
[2]؛ مثلا انتقال
زمین از مركز عالم به غیر از مركز عالم (مثلا به محل كره آتش یا كره هوا) محال
است. بنابراین كلیات عناصر شأنیت حركت انتقالی را ندارند. پس كلیات عناصر نه
متحركند و نه ساكن.
[1] - . یعنی حركت انتقالی.
[2] - . می گویند «كلیات عناصر» چون انتقال جزئیات عناصر مانعی ندارد؛ مثلا مانعی ندارد قطعه ای از خاك را به كره آتش حمل كنند.