[1]
این «حكمة مشرقیة» مطلب خوبی است. در این كتاب معمولا هر وقت مرحوم
آخوند مطلبی را تحت عنوان «حكمة مشرقیة» بیان می كند مطلب خوب و عالی ای
است و غالبا از مطالب اختصاصی ایشان هم هست. از جمله چیزهایی كه تا
اندازه ای مبهم مانده است این است كه اصلا معنی كلمه «حكمة مشرقیة» چیست؟
این تعبیر در خیلی جاها به كار رفته. در ابواب حركت یك فصل بسیار بسیار عالی
داشتیم كه مربوط به حركت جوهریه بود و ایشان آن را تحت عنوان «حكمة
مشرقیة» بیان كرد. مسلما این «مشرقیه» در مقابل «مغربیه» است و حتی گاهی این
دو تعبیر در مقابل یكدیگر قرار می گیرند. در جلد اول و در امور عامه اسفار یك جا
آمده: نورٌ شرقی و ظلٌ غربی. بوعلی كتابی در آخر عمرش تألیف كرده است كه به
پایان هم نرسیده و آن مقداری هم كه تألیف كرده چیزی از آن در دست نیست مگر
مقداری از منطق، اسم آن را گذاشته: حكمة المشرقیین. منطق این كتاب كه به دست ما
رسیده، به نام منطق المشرقیین است. این كتاب چاپ نشده بود. اخیرا، در حدود
پنجاه سال پیش، نسخه ای از این كتاب در مصر به دست آمد و مصریها آن را چاپ
كردند. من هنوز این كتاب را ندیده ام. نسخه ای از این كتاب در دست مرحوم آخوند
بوده؛ چون در بعضی از عباراتی كه در امور عامه اسفار هست از كتاب حكمة
المشرقیین بوعلی سینا نقل می كند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 339
بوعلی در مقدمه كتاب حكمة المشرقیین مطلبی گفته است كه تقریبا می تواند
مقصود اینها از «حكمت مشرقی» را تفسیر كند. در آنجا بوعلی مقدمه خیلی
طولانی ای دارد كه دكتر قاسم غنی آن را ترجمه كرده است و من این ترجمه را
دیده ام. در كتابهایی كه شرح حال بوعلی را نوشته اند این ترجمه را منعكس كرده اند.
گمان می كنم اصل آن مقدمه را هم مصریها در مقدمه منطق الشفاء چاپ كرده اند. در
آنجا بوعلی خیلی میدان داری می كند و می گوید كتابهای دیگری كه من نوشته ام
- حتی مثل شفا را- بر طبق مذاق قوم نوشته ام و در آنها از یونانیها پیروی كرده ام؛
برای اینكه من دیدم افكار ارسطو مُد روز است و نمی شود از آن تخلف كرد و حتی
اگر در جایی از خودم عقیده ای داشتم مجبور شدم كه نگویم عقیده شخص من
است، چون كسی باور نمی كرد كه بشود در مقابل آراء ارسطو رأیی آورد، ناچار آراء
خودم را هم به صورت آراء آنها بیان كردم. ولی حالا در این كتاب می خواهم خودم
را از قید تبعیت یونانیها آزاد كنم و فقط عقاید خاص خودم را ذكر كنم.
آنجا از عبارات شاید چنین استنباط بشود (شاید هم تصریح باشد، درست
یادم نیست) كه اینها حكمت یونانیها را «مغرب» نامیده اند و آنچه كه برای خودشان
معلوم شده «مشرق» نامیده اند. پس اگر گفتند «حكمت مشرقی» یعنی آنچه جنبه
یونانی ندارد و متعلق به مشرق زمین است نه مغرب زمین. این یك احتمال، كه
اروپاییها دلشان نمی خواهد این احتمال درست باشد.
احتمال دیگر این است كه مقصود از «مشرق» در اینجا «اشراق» باشد؛ یعنی
مقصود شرق معنوی باشد. اگر می گویند «حكمت مشرقی» یعنی حكمتی كه از
مشرق روح ما طلوع كرده است نه از مغرب روح. «حكمتی كه از مشرق روح طلوع
كرده» یعنی حكمت اشراقی و الهامی كه از مبدأ ماوراءالطبیعی سرچشمه می گیرد، و
«حكمتی كه از مغرب روح طلوع كرده» یعنی آن كه از فكر و استدلال محض
سرچشمه می گیرد. این است كه مرحوم آخوند در یك جا می گوید «نورٌ شرقی و
ظلٌ غربی» . یك فكر زایل شدنی و بی پایه را (پای استدلالیان چوبین بود) می گویند
«غربی» ؛ یعنی صرفا فكری و استدلالی و مشائی محض. ولی فكری را كه ریشه
اشراقی و الهامی و معنوی دارد «مشرقی» می نامند.
احتمالات زیاد دیگری نیز در این زمینه داده اند. از جمله چیزهایی كه فرنگیها
خیلی روی آن كار كرده اند این است كه این اصطلاح «شرقی» و «غربی» كه در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 340
كلمات علمای اسلامی آمده است ریشه اش چیست، و همچنین چرا «حكمت
اشراق» را به این نام نامیده اند. الان تقریبا برای ما امر مسلمی است كه «اشراق» در
«حكمت اشراق» به معنی الهام است، در صورتی كه در اینجا هم این احتمال هست
كه «اشراق» صرفا معنی الهام نداشته باشد و معنی دیگری داشته باشد. اصطلاح
«حكمت اشراقی» در مقابل «حكمت مشائی» اصطلاح مستحدثی است
[2]. در
اصطلاحِ از زمان شیخ اشراق به بعد «حكمت اشراق» یعنی حكمتی كه جنبه
افلاطونی و جنبه معنوی دارد، در مقابل «حكمت مشّاء» كه جنبه ارسطویی دارد.
این اصطلاح فعلا خیلی رایج و مسلم شده، در صورتی كه اصلا اصطلاح «حكمت
اشراق» اصطلاح مستحدثی است؛ یعنی مثلا در كلمات بوعلی اصلا چنین
اصطلاحی وجود ندارد، اصطلاح «رواقیّون» هست ولی اصطلاح «اشراقیون»
نیست. بعد از بوعلی هم این اصطلاح نبوده است. كُربَن ادعا كرده است كه اولین
كسی كه كلمه «اشراق» را در كلمات خودش آورده، مردی بوده به نام ابن الوحشیه.
تقی زاده ادعا می كند كه اصلا ابن الوحشیه شخصیت مجعولی است و چنین انسانی
در دنیا وجود نداشته و هر چیزی هم كه به نام ابن الوحشیه در دنیا پخش شده، از
مجعولات شعوبیهاست و این مطلب كه حكمتی بوده به نام «حكمت اشراق» از
مجعولاتی است كه به نام ابن الوحشیه ساخته اند و این حرفهایی هم كه شیخ اشراق
می گوید كه «حكمت اشراق یك حكمت باستانی در یونان بوده» هیچ ریشه ای
ندارد.
غرض این است كه حتی اینكه چرا «حكمت اشراق» را «حكمت اشراق»
گفته اند، خیلی روشن نیست. البته از زمان شیخ اشراق به بعد تا اندازه ای این
اصطلاح، اصطلاح دیگری شده است. از همه اینها بالاتر اینكه هنوز برای من ثابت
نشده و مجهول است كه آیا افلاطون این مسلك اشراقی را به این معنا كه الان ما
اطلاق می كنیم داشته است؟ مورخین فلسفه از قدیم و جدید (مثلا شهرستانی در ملل
و نحل) نه اسمی از «حكمت اشراق» برده اند و نه اصلا به افلاطون نسبت حكمت
اشراقیِ به این معنا می دهند. در آثار افلاطون هم هرچه مطالعه كنید چیزی كه بوی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 341
اشراق بدهد نمی بینید. در میان مورخین فلسفه جدید فقط برتراند راسل است كه
افلاطون را به همان معنایی كه شرقیها اشراقی می دانند اشراقی می داند. من هنوز باور
نكرده ام كه افلاطون به این معنا اشراقی بوده است.
[1] - . اسفار ج 3، ص 180 مرحله 7، فصل 39.
[2] - . من این مطلب را در جزوه «كلیات فلسفه» هم گفته ام. [رجوع شود به كتاب كلیات علوم اسلامی، جلد اول. ]