حال كه مطلب را مطابق آنچه مرحوم آخوند تا اینجا گفته اند ذكر كردیم باید دو
مطلب دیگر را مطرح كنیم. مطلب اول را آقای طباطبایی در حاشیه به طور سربسته
و اجمالی اشاره كرده اند و رد شده اند ولی مطلب دوم را ایشان هم متعرض نشده اند.
اما مسأله ای كه ایشان متعرض شده اند، به طور خلاصه این است: اصلا این چه
بحثی است كه در اینجا مطرح شده است؟ ! مبدأ و منتهای حركت اصلا اینها نیست.
اگر جسمی از این مكان حركت می كند تا آن مكان، این كه این مكان را «مبدأ»
می نامیم و آن مكان را «غایت» مَجاز است. یا اگر شیئی حركت كیفی می كند از
بیاض به سواد، واقعا مبدأ این حركت بیاض نیست كه آخرش سواد باشد. شما
خودتان همیشه در باب حركت می گویید: الحركة خروج الشی ء من القوة الی الفعل؛
یعنی مبدأ حركت، قوه است و نهایت حركت، فعلیت. بنابراین همیشه باید مبدأ
حركت را قوه بگیریم و منتهای حركت را فعلیت. جسمی كه أبیض است و به سوی
سواد حركت می كند، این أبیض، در همان حال كه أبیض است أسودِ بالقوه است و اگر
أسود بالقوه نبود حركت، محال بود. در واقع این شی ء مركب است از دو حیثیت: یك
حیثیت بالفعل و یك حیثیت بالقوه؛ حیثیت بالفعلش أبیضیت است و حیثیت
بالقوه اش همان أسودیت بالقوه است. در اینجا حركت از أبیضیت به أسودیت نیست،
[بلكه از أسودیت بالقوه به أسودیت بالفعل است. ] این مِثل یك نوع واسطه در
عروض است و یك نوع مجاز است؛ یعنی اینجا دو شی ءِ مقارن وجود دارد: أبیضیت
بالفعل و أسودیت بالقوه. حركت از أسودیت بالقوه به سوی أسودیت بالفعل است و
اگر می گوییم «از أبیضیت» به اعتبار این است كه این «أبیضیت» مقارن است با
أسودیت بالقوه، نه اینكه واقعا أبیضیت مبدأ حركت باشد.
بله از نظر عرف عوام، مبدأ حركت أبیضیت است. از نظر عرف، مبدأ حركت این
اتومبیل قم است و منتهایش تهران، ولی اگر بخواهیم ماهیت و واقعیت حركت را
بسنجیم، یعنی حركت را به عنوان یك وجودِ وقتی بسنجیم، حركتْ وجودی است
بین القوة و الفعل، و یا به تعبیری: من القوة الی الفعل. بنابراین در واقع مبدأ حركت
این اتومبیل تهرانِ بالقوه است و منتهایش تهرانِ بالفعل. آقای طباطبایی می گویند:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 365
شكی نیست كه میان قوه و فعل تنافی هست، ولی میان این دو، تضاد اصطلاحی
نیست
[1].
بنابراین مبدأ حركتْ قوه است و منتهای حركتْ فعلیت و میان قوه و فعلیت هم
همیشه تنافی است گو اینكه اصطلاح تضاد اینجا صادق نیست
[2].
مطابق این بیان، اشكالی حل می شود و اشكال جدیدی به وجود می آید.
اشكالی كه حل می شود همان است كه می گفت «در حركت مستدیره و حركت
وضعیه (بالخصوص حركت وضعیه دائم و حركت مستدیره دائم) مبدأ و منتها وجود
ندارد» . جواب این است: بله مبدأ به معنای این كه حركت از یك حالت ساكن شروع
شده باشد، در این حركات وجود ندارد، ولی مبدأ به معنای قوه وجود دارد؛ در اینجا
دائما خروج از قوه به فعلیت است. در این جهت كه حركتْ خروجِ من القوة الی الفعل
است و مبدئش قوه است و نهایتش فعلیت، هیچ فرقی میان حركت مستقیمه أینیه و
حركت مستدیره أینیه و همچنین حركت وضعیه نیست.
و اما اشكال جدیدی كه به وجود می آید این است: بنا بر این كه حركتْ خروج
شی ء از قوه به فعل باشد، دیگر دو حركت متضاد وجود ندارد؛ چون خروج از قوه به
فعلیت وجود دارد ولی خروج از فعلیت به قوه وجود ندارد. اگر همان طور كه حركتِ
از قوه به فعلیت داریم حركتِ از فعلیت به قوه هم داشتیم می توانستیم بگوییم كه دو
حركت متضاد داریم و آنچه كه مبدأ این حركت است منتهای آن حركت است و آنچه
كه مبدأ آن است منتهای این است
[3].
[1] - . ما اضافه می كنیم: این تنافی اشبه به تنافی عدم و ملكه است؛ چون قوه همان عدم الفعلیـ- ة عما مـ- ن
شأنه ان یكون بالفعل است.
[2] - . خود مرحوم آخوند هم در بعضی جاهای دیگر می گوید: مبدأ حركت، قوه است و منتهایش فعلیت.
[3] - . با مسأله «تنقص» سخن ما را نقض نكنید و نگویید همان طور كه «اشتداد» داریم «تنقص» هم داریم؛
چون قبلا گفته ایم كه در واقع «تنقص» حركت نیست.