این بیان هم عدمهای سابق را توجیه می كند نه عدم لاحق را، و حال آنكه خود
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 316
مرحوم آخوند گفت: بحث ما روی عدم لاحق است
[1].
پس تعبیر مرحوم آخوند این بود كه هر جزئی كه وجود پیدا می كند طارد عدم
خودش است نه طارد عدم جزء بعدی، و ما اضافه می كنیم: و نه طارد عدم جزء
قبلی.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 317
[1] - . توجه داشته باشید كه بحث ما در حركت قطعی است. اگر حركت را به صورت توسطی اعتبار كنیم
می شود شی ء واحد بسیط مستمر. در حركت قطعیه می گوییم وجود تدریجی، نه وجود مستمر. در حركت قطعی امتداد و كشش هست ولی به هیچ وجه استمرار نیست، نه برای كل و نه برای جزء. استمرار فقط در حركت توسطی معنی دارد ولی این ملازم است با اینكه حركت را امری بسیط بدانیم نه ممتد. اگر قائل به استمرار در باب حركت شویم قبلا حركت را امر بسیط غیرممتدی اعتبار كرده ایم كه این امر بسیط غیرممتد دفعةً حادث شده است و بعد در زمان استمرار پیدا كرده. و اگر در باب حركت، امتداد یعنی داشتن قابلیت تقسیم، كه مقابل بساطت است فرض كردیم، آنوقت دیگر استمرار در كار نیست. وقتی كه این طور شد می شود وجود تدریجی، و همان طور كه یك وجود تدریجی هست یك عدم تدریجی هم هست.
معلوم است كه ما در اینجا نمی خواهیم برای عدم یك واقعیت عینی در مقابل وجود قائل باشیم. كسی كه اصالت وجودی است و ماهیت را هم عینی نمی داند چگونه عدم را امری عینی می داند؟ ! باید به زبان فلاسفه آشنا شد [تا بتوان كلامشان را فهمید. ] ما عدم را به عنوان امری كه اعتبار می شود در نظر می گیریم و اینجا می خواهیم ببینیم نحوه اعتبار در باب اعدام چگونه است. پس ما برای عدم عینیتی قائل نیستیم، بلكه وجود، راسم عدم و مصداق اعتباری عدم است. بعد از اینكه وجود را مصداق اعتباری عدم دانستیم، همان وجودی كه مصداق اعتباری عدم است اگر تدریجی باشد، عدم هم به تبع تدریجی است.
نكته دیگری كه باید توجه داشته باشید این است كه همان طور كه قبلا هم گفتیم، اگر در باب حركت می گوییم «اجزاء» مقصود اجزاء بالفعل نیست حركت، یك واحدِ ممتد است بلكه مقصود اجزائی است كه جزء بودنشان به اعتبار و انتزاع و به قابلیت تقسیم است. اشیائی در عالم وجود دارند كه حتی قابلیت انتزاع جزئیت و قابلیت تقسیم هم ندارند؛ مثلا ذهن نمی تواند برای خط جز در جهت طول قابلیت تقسیم قائل بشود. خط در عرض و عمق اصلا قابلیت تقسیم ندارد. سطح قابلیت تقسیم در طول و عرض دارد، ولی قابلیت تقسیم در عمق ندارد. این، چیزی نیست كه به اعتبار ما بستگی داشته باشد، اگر هم فرض كنیم فرض انیاب اغوالی است، نه فرض واقعی. در فرض واقعی باید آن شی ء مفروض قابلیت این انقسام ذهنی را داشته باشد. نقطه، قابلیت انقسام به طول و عرض و عمق را ندارد. در ذات باری تعالی كه بسیط علی الاطلاق است قابلیت تقسیم معنی ندارد. ولی حركت یك امر واحد ممتد غیرمنقسم غیرمتجزی است كه قابلیت انقسام به اجزاء را دارد، چون كمیت است.
در حركت توسطی (اگر كسی قائل به آن شد) قابلیت تقسیم هم نیست و مثل نقطه است؛ به حركت توسطی می گویند: نقطه سیاله. حركت توسطی حتی قابلیت تقسیم را هم ندارد، ولی استمرار دارد. در حركت توسطی اعتبار جزء هم نمی شود ولی در حركت قطعی اعتبار جزء می شود.