ممكن است شما بگویید تلاقی در «آن» پیدا شد و محال است عدم تلاقی در آن آنی
كه تلاقی است باشد، پس عدم تلاقی، در آنِ بعدی پیدا شده است و آنِ بعد از این
«آن» هم باز عدم تلاقی است و خلاصه همه آنات بعدی عدم تلاقی اند.
اگر این حرف را بگویید، معلوم می شود حرفهای گذشته را خوب به ذهن
نسپرده اید. ما گفتیم كه در عالم واقع آنات وجود ندارد و زمان مجموع آنات نیست.
چهار معنایی كه برای «آن» ذكر كردیم برای این بود كه این حرف گفته نشود. زمان
در واقع و نفس الامر مجموع آنات چیده شده در كنار یكدیگر نیست كه بگوییم یك
«آن» تلاقی است و آنات بعدی عدم تلاقی اند. «آن» فقط نقطه فرضی میان دو زمان
است و به همین دلیل تتالی دو «آن» ممكن نیست
[1]و
[2]. شما در خط می توانید یك
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 293
نقطه میان دو جزء خط فرض كنید، ولی نمی توانید دو نقطه در كنار هم فرض كنید؛
چون نقطه فقط می تواند حد خط باشد و نمی تواند حد نقطه باشد.
وقتی كه زمان، مجموع آنات منفصل از یكدیگر نیست و تتالی آنات منفصل از
یكدیگر محال است و حتی تتالی آنات فرضی هم محال است، پس اگر این «آن» آنِ
تلاقی شد، بعد از آن دیگر نمی توان آنی فرض كرد كه ظرف عدم تلاقی باشد. پس
فقط زمان بعد، ظرف عدم این ملاقات است.
خود «آن» هم همین طور است. خود «آن» در «آن» موجود است. (نمی خواهیم
بگوییم خود «آن» دو چیز است بلكه می خواهیم بگوییم «آن» آنی بالذات است كما
اینكه زمان زمانی بالذات است. ) عدم این «آن» در مجموع زمان بعدی است نه در
آنات بعدی؛ چون تتالی آنات محال است.
هرچه كه با حركت به وجود بیاید از این قبیل است، مثل لامماسه. مماسه با
سكون به وجود می آید
[3]، ولی لامماسه با حركت شروع می شود. اگر دو شی ء با
یكدیگر مماس باشند، با حركتْ لامماسه حادث می شود و این لامماسه ادامه دارد
تا وقتی كه بار دیگر مماسه صورت بگیرد. این لامماسه امر زمانی است. آن آنِ
مماسه آنِ لامماسه نیست، آنِ بعد از آنِ مماسه هم قابل فرض نیست، پس لامماسه
در مجموعِ زمان بعد از آنِ مماسه وجود دارد بدون اینكه خودش در «آن» وجود
داشته باشد.
[1] - . تتالی آناتِ واقعی هم محال است؛ [چون اصل وجود آنِ واقعی- به معنی جزء لایتجزی- محال است. ]
[2] - . ممكن نیست در یك كمیت دو حد مشترك در كنار یكدیگر باشند. نمی توان دو نقطه در كنار هم فرض كرد، و همچنین نمی توان در یك سطح دو خط مجاور فرض كرد.
[3] - . نهایت حركت می شود مماسه.