اینجا یك اشكال و معمایی پیدا شده و آن این است: در قضایای هلیات بسیطه و
مفاد كان تامّه مثل «الانسان موجود» اگر ثبوت وجود برای انسان فرع ثبوت انسان
باشد، باید انسان وجود داشته باشد تا وجود برایش ثابت شود. این وجود همان
وجود است یا وجود دیگری است؟ اگر خود همین وجود باشد دور لازم می آید؛
چون انسان باید وجود داشته باشد تا وجود داشته باشد. و اگر وجود دیگری است
نقل كلام به آن وجود می كنیم، كه در این صورت تسلسل لازم می آید.