بعد مطلب دیگری گفتیم، بلكه بتوانیم با آن بعضی از مشكلات را اینجا حل كنیم. آن
مطلب این بود: در باب مشكك امثال شیخ گفته اند: كلی مشكك حتما باید عرضی
باشد نه ذاتی؛ یعنی نوع و جنس و فصل همیشه متواطی اند. پس آنچه می تواند
مشكك باشد كلی عرضی عام یا عرضی خاص است
[1]. سرّ مطلب این است كه افراد
كلی عرضی، مصداق بالعرض آنند نه مصداق بالذات. مثلا ابیض یعنی چیزی كه
دارای بیاض است، حال فرقی نمی كند كه مفهوم مشتق را بسیط بدانیم یا مركب. اگر
بیاض را در نظر بگیرید مصداقش خود این رنگ است و كلی ذاتی است، ولی شما از
بیاض مشتق ساخته اید كه آن را بر جسم اطلاق كنید. جسم مصداق بالعرض ابیض
است نه مصداق بالذات. جسم مصداق بالذات اجناس و فصول و انواع خودش
است. پس در واقع «جسم ابیض است» یعنی جسم ذاتی است كه له نسبةٌ إلی
البیاض، اما «جسم جوهر است» معنایش این نیست كه جسم ذاتی است كه له نسبةٌ
إلی الجوهر، بلكه یعنی هو عین الجوهر. وقتی به زید می گوییم «انسان» به این معنا
نیست كه زید چیزی است كه نسبتی دارد با چیزی كه آن چیز انسان است، بلكه به
این معناست كه زید خود انسان است. اما «زید عالم است» یعنی زید چیزی است كه
نسبت دارد با چیز دیگری كه آن علم است.
امثال شیخ می گویند: در جایی كه معنی مصداق بودن این باشد كه مصداقْ ذاتی
است كه نسبتی دارد با ذات دیگر، تشكیك معنی دارد. آنوقت در اینجا چون معنی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 766
مصداق واقع شدن این نیست كه عین آن [ذات ] است، بلكه این است كه با آن [ذات ]
نسبت دارد، شدت و ضعف معنی دارد؛ چون در نسبتهاست كه شدت و ضعف و
تشكیك معنی دارد.
[1] - . این گونه نیست كه كلی عرضی همیشه این طور باشد، بلكه می تواند این طور باشد.